الناز خمامي زاده- او مشروب نمينوشد، در عوض كتـابهـاي داسـتايـوسكي را ميخواند و قيافهاش هم هيچ تغييري نكرده است. يك سال از افشاي راز بزرگ و شوكهكننده طرح جاسوسي سازمان امنيت ملي امريكا ميگذرد و تحت تعقيبترين مردم امريكايي كه اين روزها روزگارش را در روسيه سپري ميكند، رك و راست درباره زندگياش به عنوان يك قهرمان مطرود سخن ميگويد و اينكه چرا جهان از آنچه جورج اورول پيشبيني كرده بود، خطرناكتر است.
اغلب اوقات، داستان و فيلم نزديكترين راهها براي رساندن ما به دنياي جاسوسي هستند كه معمولاً هم مجموعهاي از كليشههاي قابل اعتماد را تحويلمان ميدهند. جاسوسهاي انگليسي مرداني به شدت سختگير و لذتگرا هستند. مأموران مخفي روسي درشتهيكل و كم ابرو هستند و روي صورتشان جاي زخم دارند و معمولاً سينما و كتابهاي داستان هم پاياني تراژيك در مسكو را براي آخر قصه پناهندهها و فراريها در روسيه متصور ميشوند؛ آدمهاي منزوي كه در يك گوشه خلوت و تاريك ميخزند و نسخههاي قديمي و اسكن شده روزنامههاي امريكايي را ميخوانند.
تصوير دروغين امريكا از اسنودن
مايكل هايدن، رئيس سابق سيا و مأمور اسبق سازمان امنيت ملي امريكا هم نظير چنين سرنوشتي را براي ادوارد اسنودن متصور بود. هايدن سال گذشته پيشبيني كرد كه تحليلگر سابق سازمان امنيت ملي امريكا باقي عمرش را در مسكو سرگردان شود آن هم تنها، منزوي، خسته، افسرده و الكلي.
اما حالا يك سال گذشته و در چهره ادوارد اسنودن هيچ كدام از آن چيزهايي كه هايدن پيشبيني كرده بود، ديده نميشود. دو خبرنگار از روزنامه گاردين به تازگي براي كسب اطلاع از وضعيت بزرگترين افشاگر قرن امريكا به مسكو رفتهاند. شرح آنچه ديدهاند، همخواني با كليشههاي سينمايي و داستاني هم ندارد. يك سال از تبعيد او به مسكو ميگذرد و او حتي اذعان ميكند كه نسبت به قبل كمتر احساس انزوا دارد. اگر هم افسرده باشد، ظاهرش كه چيزي نشان نميدهد و در پايان هفت ساعت گفت و گو با خبرنگاران حتي يك قطره هم از مشروبات الكلي استفاده نميكند. لبخند ميزند و ميگويد:«راستش مشروب نميخورم». با تكرار آنچه هايدن درباره او پيشبيني كرده بود دوباره ميخندد و ميگويد: «وقتي اين را شنيدم با خودم گفتم واي هوش آنها از آن چيزي كه فكرش را ميكردم، خيلي داغانتر است.»
اوليور استون فيلم زندگي اسنودن را ميسازد
اوليور استون، كارگردان ضد امپرياليسم امريكايي است كه اكنون دارد درباره اين افشاگر بزرگ و با اراده فيلم ميسازد. استون از نزديك با اسنودن در مسكو ديدار كرده است و ميخواهد تصويري از يك قهرمان واقعي را از او به نمايش بگذارد اما اسنودن يكي از آن دست قهرمانهاي نامتعارف است. اسنودن شخصيتي ساكت و آرام دارد. او بسيار منظم و بيشيلهپيله است و بسيار سطح بالا و علمي حرف ميزند. اگر اسنودن رذالتهاي اخلاقي داشت، خدا ميدانست كه دولت امريكا و رسانههاي زرد متعلق به آن چگونه اين معايب را بيرون ميكشيدند. 13 ماه از رها كردن زندگياش در هاوايي امريكا گذشته؛ مردي كه براي به اشتراك گذاشتن بزرگترين حافظه پنهان محرمانهترين اسنادي كه جهان تا به حال دربارهشان نه ديده و نه شنيده بود زندگياش را رها كرده است، حالا (برخلاف جوليان آسانژ )حتي يك مورد رذيلت اخلاقي نيز از او گزارش نشده است.
از زماني كه زندگي جديدش را در مسكو آغاز كرده ساعات طولاني و مستمري را پاي رايانه شخصياش سپري ميكند؛ درست مانند اوقاتش در امريكا. او حتي حالا بيشتر از زماني كه به عنوان يك مأمور سازمان امنيت ملي در امريكا زندگي ميكرد فرصت براي رفتن به بيرون از خانه را دارد و حتي ارتباطاتش از آن زمان بيشتر شده است. اسنودن دربار زندگي كنونياش ميگويد:«راستش زياد چيزي تغيير نكرده است. ميدانيد؟ به نظرم آدمهايي هستند كه دلشان ميخواهد من را غمگين ببينند اما نااميد خواهند شد.» اسنودن معمولاً براي امنيت خودش در مكانهاي بينام و نشان با رسانههاي غربي مصاحبه ميكند. آخرين بار با خبرنگار شبكه NBC امريكا در اتاق هتلي مصاحبه كرد اما نامي از هتل برده نشد. اين بار او براي مصاحبه با خبرنگاران انگليسي خودش به هتل محل اقامت آنها ميرود. وقتي از او درباره زندگياش در تبعيد سؤال ميپرسند، كمي گارد ميگيرد. بله او خودش غذا ميپزد و بيرون ميرود. خودش ميگويد: «من در پنهانكاري مطلق زندگي نميكنم. زندگي كاملاً بازي دارم اما در عين حال دوست ندارم كه به يك آدم مشهور تبديل شوم. ميدانيد دوست ندارم وقتي به جايي ميروم مردم من را بشناسند و به من توجه كنند. در مورد رسانهها هم همين نظر را دارم. دوست ندارم در رسانهها زياد معروف شوم.»
اسنودن اين روزها داستايوسكي ميخواند
اسنودن در اين روزها داستايوسكي ميخواند و سريالهاي تلويزيوني را با تأخير ميبيند و كتاب تازه منتشر شده خاطرات «دانيل الزبرگ»
- افشاگر استاد پنتاگون – را ميخواند. اسنودن چندي پيش رمان «1984 » جورج اورول را خوانده است و تصورش اين است كه دنياي امروز ما از دنياي اورول هم پيچيدهتر شده است. جورج اورول در آغاز سال 1948 تصميم به نوشتن كتابي گرفت كه در آن پيشبيني خود از اوضاع جهان در سال ۱۹۸۴ را بياورد و «۸۴» را به اين جهت انتخاب كرد كه عكس رقم ۴۸ است (سالي كه در آن بود). اين كتاب سال ۱۹۴۹ منتشر و در آن زمان تنها يك داستان تلقي شد. اورول در اين كتاب سانسور، تحريف حقايق تاريخي، تجاوز به حريم زندگي خصوصي افراد – از قبيل استراق سمع– استبدادهاي دولتي تحت نام دمكراسي و توسعه تكنولوژي و استفاده دولتها از اين ابزارهاي تازه براي كنترل مردم و. . . را پيشبيني كرده بود و محيط زندگي سال ۱۹۸۴ را طوري مجسم كرده بود كه مردم در يك جامعه ترسآور زندگي ميكنند كه عيناً به حقيقت پيوست و وسعت انديشه، اطلاعات و دقت مؤلف را در پيشبيني رويدادها ثابت كرد و وي را به صورت يكي از مشاهير قرن ۲۰ درآورد.
حالا اسنودن ميگويد كه جهان فعلي حتي از جهاني كه اورول براي ما پيشبيني كرده بود هم بدتر است. از نظر او خطري كه امروز ما را تهديد ميكند، فناوريهايي است كه روز به روز غير قابل تصورتر و عجيب و غريبتر ميشوند. در دنياي اورول صحبت از ميكروفنهايي است كه در لا بهلاي بوتهها جاگذاري شده يا دوربينهايي كه داخل تلويزيون كار گذاشته ميشوند و از شما مخفيانه فيلم ميگيرند اما حالا ما وبكمهايي داريم كه پا به پاي ما هر جا كه ميرويم همراهمان هستند. ما تلفنهاي همراهي را خريداري ميكنيم كه معادل ميكروفن هستند و آنها را هر جا ميرويم، داوطلبانه با خود در جيبمان حمل ميكنيم. اسنودن ميگويد تاريخ نشان داده كه جهان بسيار غيرقابل پيشبينيتر و خطرناكتر از جهاني است كه اورول در كتابش براي ما تصور ميكرد.