کد خبر: 661324
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۹
اميرعلي محمدي
محل بسياري از درگيري‌هاي انسان با خودش و ديگران و نيز افسردگي‌هاي عميق و انزوا جستن از جامعه و سرخوردگي‌ها، كينه‌ها، حسادت‌ها و نهايتاً دشمني با در و ديوار و تبديل شدن به موجودي غير قابل تحمل، «مقصر ندانستن» خود است. اگر آدمي خود را درباره همه بدي‌هايي كه به آن گرفتار مي‌شود مقصر بداند، ابتدا تكليفش با ديگران كه با بسياري از آنها قدرت منازعه ندارد، روشن مي‌شود و سپس براي جبران بدي‌ها و رسيدن به خوبي‌ها تنها خود را مقابل خود مي‌بيند و اينجا اگرچه براي برخي پرداختن به خود از پرداختن به هر كس ديگري سخت‌تر است، دست‌كم مي‌دانند كه رمز و راز رهايي در كجاست و چطور و چرا. اما آيا واقعاً ما درباره همه دشواري‌ها و بدي‌هايي كه به آن گرفتاريم مقصريم كه چنين تصوري بكنيم يا اينكه چنين تصوري باطل است و پرداختن به آن ما را به جايي نمي‌رساند؟
كسي هست كه به ما مي‌گويد:«آنچه از نيكي به تو رسد از خداست و آنچه از بدي به تو رسد از خود توست». اين شخص شخيص قرآن است، همان كتابي كه در ماه مبارك آن را يك دور يا بيشتر ختم كرديم و حالا مي‌خواهيم به كناري بگذاريم و درباره مشكلات و دشواري‌هاي زندگي خودمان با ديگران از موضع يك طلبكار وارد ميدان شويم.
آيه 79 از سوره نساء را به همين خاطر مي‌توان شاه‌كليد حل همه منازعات اخلاقي دانست. « اگر بدي به تو رسيد، از خود توست»، يعني از گذشته‌ات يا وضع حال يا حتي آينده‌ات! پس اگر روزگار بر وفق مرادت نيست يا چنانچه با خانواده و خاله و خالو و خلق خدا و خياط محل و خواربار فروش سركوچه و با خاك و خيابان درگيري و از همه آنها به خودت ظلمي متصوري يا سمت و سوي همه بدي‌هايي را كه به آن دچاري از «ديگران» به « خود» مي‌داني، به اين آيه ايمان بياور و به خود بپرداز.
اما نيز فراموش نكن كه « هرچه از نيكي به تو رسد، از خداست». پس اين همه تفاخر و تكثر اموال و تجميع و تراكم و بازي و بازيچه و بيش دانستن خود و بيهوده انگاريدن ديگري كه سر منشأ همه آن منازعات تو با ديگران است هم  تهي و خالي است. مي‌ماند يك انسان كه با خدايش نمي‌تواند بجنگد! جنگ با خدا؟ آري. خدايي كه به ما –به ما غرورمندان فخرفروش – مي‌گويد هر چه خوبي به آن رسيده‌ايد، هديه خداست و هرچه بدي داريد از خود شماست. سخني بسيار سخت و متلاشي كننده براي انساني كه به پروردگار خويش مغرور شده است.
در اين سخن خداوند نهايت لطف به بنده نيز مستتر است. از مولانا جلال‌الدين بشنو كه :پيش او دو «انا» نمي‌گنجد. تو «انا» مي‌گويي و او «انا». يا تو بمير پيش او، يا او بميرد پيش تو تا دوي نماند. اما آنكه او بميرد امكان ندارد – نه در خارج و نه در ذهن، كه وَهُوَ الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ. او را آن لطف هست كه اگر ممكن بودي، براي تو بمردي تا دوي برخاستي. اكنون چون مردن او ممكن نيست، تو بمير تا او بر تو تجلي كند و دوي برخيزد.  دو مرغ را بر هم بندي با وجود جنسيت و آنچه دو پر داشتند به چهار مبدل شد، نمي‌پرد، زيرا كه دوي قائم است. اما اگر مرغ مرده را برو بندي، بپرد، زيرا كه دوي نمانده است. آفتاب را آن لطف هست كه پيش خفاش بميرد، اما چون امكان ندارد، مي‌گويد كه‌ اي خفاش، لطف من به همه رسيده است.  خواهم كه در حق تو نيز احسان كنم. تو بمير، كه چون مردن تو ممكن است، تا از نور جلال من بهره‌مند گردي و از خفاشي بيرون آيي و عنقاي قاف قربت گردي.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار