«... من مسلمانم و بهراستي به اسلام عقيده دارم. من به دست پدري پاك تربيت شدهام، من از پستان مادري عفيفه شير خوردهام، من در مكتب جعفري تربيت شدهام، نميتوانم و نبايد هم بتوانم هزاران بيعفتي و بيناموسي و شرابخوارگي و جنايت و فسق و فجور را در اجتماع ببينم و قدرت نهي از منكر داشته باشم و ساكت بنشينم و از اداي وظيفه مذهبي خودداري كنم... چه كمكي بالاتر و برتر از حفظ ناموس قرآن و نگهداري مسلمانان از لغزشها و از جرم و جناياتي كه جهان اسلام را اين گونه مورد تهديد قرار داده است؟ من چگونه اين مفاسد را ببينم و لب فرو بندم و چون روباهصفتان براي طعمهاي چندروزه، پوزه تقلب و حيله به كاسه اين و آن بمالم؟ اگر نگويم، جواب باني اسلام را چه بگويم؟ چه عذري آورم كه پذيرفته شود؟... آيا رسول گرامي اسلام (ص) نخواهد فرمود: تو با چه عذري خود را با تبليغ ديني كه به قيمت جان من و بچههايم تمام شد معاف داشتي؟ مگر هنگامي كه من تبليغ رسالت خود نمودم، ميليونها خطر جلوي چشمم مجسم نبود؟ من با جامعه غرق شرك و بتپرستي روبهرو شدم و كوشيدم تا ارواح گمراه مردم را به هدايت كشانم. من جان دادم، ولي از گفتار پاك خود دست نكشيدم. من از تهديد نهراسيدم و از صفوف آراسته دشمن، وحشتي به خود راه ندادم. با قدرت غيبي، خدايان پوشالي و جرثومههاي پليد شرك را در هم كوفتم. استهزا شدم، ديوانهام خواندند، سنگم زدند، پايم را مجروح كردند، قصد كشتنم نمودند، خانهام را محاصره كردند، به انواع زجر و شكنجه تن دادم، ولي از حق دفاع كردم و با نابكاريها جنگيدم و سرانجام پيروز شدم و فرعونهاي عصر خود را با شمشير برّان منطق به خاك هلاك افكندم و جامعه را از منجلاب شقاوت و بدبختي نجات دادم. آيا در برابر اين بيانات سراپا حقيقت، پاسخي خواهم داشت؟ به خداي يگانه نه...!»
آنچه از نظر گذرانديد، سطوري است كه به قلم مجاهد شهيد، آيتالله حاج شيخ قاسم اسلامي(قده)در تبيين علل حساسيتهاي خويش بر بروندادهاي نظري جريان موسوم به «روشنفكري ديني» نگاشته است. 34 سال پيش در چنين روزهايي، در آستانه افطار چهاردهمين روز از ماه مبارك رمضان ـ برابر با شب ميلاد امام مجتبي(ع) ـ دونفر موتورسوار با مراجعه به در منزل آن فقيه فقيد، با شليك دوگلوله او را به شهادت رساندند و گريختند. اينك با سپري شدن سالهاي طولاني اين فاجعه دلخراش، هنوز هويت عاملان اين ترور در پرده ابهام باقي مانده كه اين از عجايب روزگار ماست!حال كه هويت قاتلان شهيد اسلامي مشخص نيست، ميتوان در سالروز شهادتش، دست كم به تبيين دغدغههايش نشست كه از قضاي روز همچنان زندهاند: دغدغه مرزباني از حدود و معارف دين.
مواجهه با بانيان «مكاتب خيالي»
شناخت انديشه يا انديشهورزاني كه مورد انتقاد شهيد آيتالله اسلامي بودند، كار دشواري نيست. او با سابقهاي كه از مواجهه با مكتبتراشان دهه 20 از جمله «احمد كسرويتبريزي» ديده بود، ميان سخن آنان و گفتههاي افرادي كه در دهه 40 و50 ذهن و دل برخي جوانان اين مرزوبوم را به خود متمايل نموده بودند، شبا هتهايي ميديد و به همين دليل انديشههاي ايشان را برنميتابيد. «دكتر سيدمحمود كاشاني» فرزند مرحوم آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني رهبر روحاني نهضت ملي ايران در باب انديشههاي اين طيف كه خويش را نظريهپردازان نوين اسلام و تشيع قلمداد ميكردند، ميگويد: «عدهاي از افرادي كه چند صباحي را در فرانسه سپري كرده، ولي از دانشها و تخصصهاي علمي در اين كشور بهرهاي نداشتند و توشهاي را اندوخته نكرده بودند، با بهرهبرداري از فضاي استبدادي جامعه ما در سالهاي پيش از انقلاب، به عنوان جامعهشناس و اقتصاددان وارد عرصه فرهنگي كشور شدند. اين گروه نيز به گونه ديگري دست به تفسير به رأي درباره موازين اسلامي و مذهب شيعه زدند و توانستند با نظريهپردازيهاي خود از اسلام و تشيع، يك مكتب خيالي عرضه و نوجوانان را گرفتار تور تبليغات و افكار منحرف خود كنند. در اين شرايط شخصيتهايي چون مطهري و اسلامي كه در برابر اين انديشههاي موهوم ايستادگي و با تمسّك به مباني استوار فقهي در برابر تبليغات انحرافي سينه سپر كردند، شايسته ستايش هستند و بايد شجاعت و صداقت آنان را تحسين كنيم. انديشههاي انحرافي براي يك جامعه هميشه خطرآفرين بوده است. اين انديشهها زمينهساز شكلگيري خشونت در جامعه هستند. افرادي هم با تمسك به اين افكار انحرافي، ريختن خون بيگناهان را با توجيهات باطل مباح شمردند و اين شخصيتهاي برجسته را به شهادت رساندند. اين گمراهان افراطي اگر چه بزهكار و مستحق كيفر بودند، ولي مسئوليت انحرف آنان را بايد به گردن كساني گذارد كه با فرصتطلبي و طرح انديشههاي موهوم، جامعه را به تباهي كشيدند.» (1)
زبان و قلمي ستيزناك
پرواضح است كه دكتر علي شريعتيمزيناني از جمله چهرههايي است كه در معرض نقد جدي و تخطئه شديد شيخ قرار داشت. در باب علل و زمينههاي اين مواجهه سخنان و تحليلهاي فراواني عرضه گشته كه روايت فقيد سعيد و مورخ صاحبنام، مرحوم حجتالاسلام والمسلمين علي ابوالحسني (منذر) در زمره بليغترين آنهاست: «زبان و قلم اسلامي در مواجهه با دكتر علي شريعتي، زبان و قلمي تند و ستيزناك و مظهر بارزي از «وَليَجِدوا فيكم غُلظه» بود زيرا وي گذشته از اينكه معتقد به وجود خبطها و اشتباهاتِ متعدد و به زعم وي بنيادين و غيرقابل اغماض در افكار و آثار دكتر شريعتي در موضوعات گوناگون توحيد، خاتميت، امامت و نصب الهي، قيامت، شفاعت، شعائر مذهبي، تعدد زوجات و... بود، دكتر را طراح و منادي انديشه خطرناك اسلام منهاي روحانيت در عصر خويش ميانگاشت و رواج انديشههاي وي را براي مردم مسلمان، خصوصاً نسل جوان، شديداً زيانبخش ميشمرد و حتي بين مندرجات اين آثار با مندرجات آثار امثال كسروي، مشتركات بسياري را حس ميكرد و به همين دليل هم وظيفه شرعي و اجتماعي خود را در مخالفت با وي ميديد.» (2)
مخلص و تنها در مبارزه!
روايت چهرههاي انقلابي و مبارزان آن دوره، از منش فكري و عملي شهيد اسلامي نيز درخور توجه است. بانگاهي به شهادت برخي چهرههاي مطرح در اين عرصه، درمييابيم كه خلوص و حقطلبي وي در نقد افكار برخي روشنفكران دوران خود، براي اين طيف نيز امري آشكار است. به عنوان نمونه دكتر اسدالله بادمچيان در اين باره معتقد است: «مرحوم آقاي حاج شيخ قاسم اسلامي يك روحاني سادهزيست، واقعاً متدين، واقعاً انقلابي و واقعاً مخلص و مبارز بود كه در دوران نهضت ملي شدن نفت و پس از آن، بيش از دهها بار به زندان افتاد. او آدم ارزشمند و بسيار شجاعي بود كه در دوران خفقان پس از كودتا پيوسته پرچم مبارزه را به دوش ميكشيد. بسيار آدم شجاع و آزاده و مخلص و ميتوان گفت كه يكي از بهترين روحانيون ما بود. ايشان افكار دكتر شريعتي را خلاف دين و روحانيت و انحرافي ميديد و با او به مبارزه پرداخت، البته اين مبارزه به صورت هماهنگي با مجموعه علما و روحانيت نبود، بلكه بيشتر صبغه فردي داشت. بالاي منبر، حسينيه ارشاد را ميگفت يزيديه اضلال. نوع برخوردش هم تند و داغ بود. آن طرف هم كه طرفداران شريعتي بودند، برخورد داغ ميكردند. كساني هم پاي منبر شيخ قاسم اسلامي با صميميت و عشق مينشستند و اين دو گروه به جان هم ميافتادند، آقاي شريعتي هم عليه آقاي اسلامي حرف ميزد. من همان موقع هم به دكتر شريعتي گفتم: «شما چرا اين حرفها را درباره آقاي اسلامي ميگويي؟ او آدم مبارزي است، متدين است. عقيدهاش اين است. شما كه نميتواني بگويي كه اين ملأ فرعون است، اين مؤمن آل فرعون است! اين بنده خدا چه اشكالي دارد؟ سادهزيستي، انقلابيگري، در بند پست و مقام نبودن او را نميبيني؟ تنها مسئلهاش اين است كه افكار تو را قبول ندارد. اين جوري كه حرف ميزني، اعتبار بقيه حرفهايت هم از بين ميرود. تو ميخواهي با آخوند و عالم سوء برخورد كني؟ خب دهها حديث درباره چنين عالمي داريم كه: اذا فسد العالِم فسد العالم. احاديث ما به اندازه كافي اين حرفها را دارد، ولي وقتي با يك عالم مخلص مردمي انقلابي سادهزيست و مؤمن كه كسي ذرهاي خلاف در زندگياش نديده، در ميافتي، اعتبار خودت را خدشهدار ميكني.» (3)
يك روايت مستند
همانگونه كه اشارت رفت، مرحوم اسلامي در انديشه برخي روشنفكران معاصر خويش، شباهتهايي ميان انديشه آنان با روشنفكران دينستيزِ دهه 20 مييافت. او در برابر كساني كه وي را درباره مخالفتهايش مورد سؤال قرار ميدادند نيز عمدتاً به همين نكته اشاره مينمود و از تجربيات خويش در آن دوره بهره ميجست. از جمله چهرههايي كه در اين باره با شيخ ِ شهيد به گفتوشنود نشسته، مرحوم حجتالاسلام والمسلمين علي ابوالحسني(منذر) است كه پس از سالها آن را اينگونه روايت فرمود: «به خاطر دارم در اوايل پيروزي انقلاب، روزي اسلامي به قم آمده بود و ساعتي در خدمت او بوديم. پرسيدم: «علت مخالفت جدي و پايدار شما با دكتر چيست؟ و چرا و چگونه شما برخلاف برخي از روحانيون و رجال انقلاب، اين همه با دكتر مخالفت نشان ميدهيد؟» گفت: «ببينيد! من عمر خود را از جواني تاكنون، به مطالعه و نبرد با افكار و آثار كساني چون كسروي، برقعي و... به سر بردهام و با تبعات و پيامدهاي سوء اين افكار و آثار در بين نسل جوان، به خوبي آشنا هستم. متأسفانه از كتابها و نوشتههاي دكتر نظير «تشيع علوي و تشيع صفوي»، «پدر، مادر، ما متهميم» و «نامه به پدر» نيز همان نوع افكار را استشمام ميكنم. ممكن است برخي تصور كنند كه مراد دكتر از تز اسلام منهاي آخوند، مثلاً حمله به چند تن روحاني رسواي درباري است، اما شما توجه كنيد كه او مصداق نشان داده و مصاديق اين امر در كلام او، بزرگترين چهرههاي روحانيت شيعه نظير علامه بزرگوار مجلسي و شيخ بهايي و خواجهنصير طوسي هستند، حتي در عصر ما به آيتالله ميلاني حمله ميكند و به قول خود «گورويچ يهودي ماترياليست كمونيست» را از مرحوم ميلاني به اصطلاح به تشيع نزديكتر ميشمارد و مدعي ميشود كه آقاي ميلاني «تا كنون هرچه فتوا داده، در راه تفرقه مسلمين يا كوبيدن هر حركتي در ميان مسلمين بوده و يك سطر در تمام عمرش عليه25 جنايت صهيونيسم و 100 سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولايت برايش مقام نام و دكان نان... بوده است!» در حالي كه من و خيليها شاهد بوديم و اسناد آن نيز در تاريخ وجود دارد كه آيتالله ميلاني در جريان قيام اسلامي 15 خرداد 42 و در آن فضاي رعبانگيز، پس از آيتالله خميني، نوعاً تندترين مواضع را عليه رژيم جائر پهلوي اتخاذ و كوبندهترين بيانيهها را به نفع نهضت و عليه دستگاه طاغوت صادر ميكرد و اگر هجرت معترضانه ايشان و بعضي از مراجع به پايتخت نبود، رژيم از قتل آيتالله خميني حيا نميكرد. در مورد اين ادعا نيز كه ميگويد مرحوم ميلاني در پي تفرقه مسلمين بوده و چيزي عليه جنايات صهيونيسم ننوشته، اتفاقاً يادم است در يكي از اعلاميههاي مشتركش با آيتالله خميني، مخالفت خود با دولت اسرائيل و اهتمامش را نسبت به اتحاد مسلمين اعلام كرد كه اگر بگرديد، ميتوانيد آن اعلاميه را در تواريخ مربوط به انقلاب پيدا كنيد. جرم آيتالله ميلاني كه اين گونه مورد هتك قرار ميگيرد، چيست؟ هيچ! او از كساني است كه نسبت به افكار دكتر، احساس خطر كرده و در برابر وي، موضع مخالف گرفته است! تنها علامه مجلسي و شيخبهايي و ميلاني هم آماج حملات دكتر قرار نگرفتهاند، بلكه وقتي او مثلاً ميگويد: «فلاسفه چهرههاي پفيوز تاريخند!»، بهطور طبيعي، اين ابراز لطف! شامل شخصيتهاي بزرگي چون ابوعلي سينا و ميرداماد و صدرالمتألهين و حكيم جلوه و... نيز ميشود.» (4)
سيف بران اسلام!
از جمله توفيقات شهيد آيتالله اسلامي در ادوار گوناگون حيات، خوشبيني عمده مراجع تقليد معاصر به تلاشها و مجاهدات او است. اين توجه مثبت هم در دوران جواني آن مرحوم و در قالب اجازاتي كه مراجع بزرگ وقت براي وي نگاشتند، قابل مشاهده است و هم در دوران ميانسالي در قالب حمايتهايي كه به اشكال گوناگون از او به عمل ميآوردند. از جمله اين مراجع، مرحوم آيتاللهالعظمي سيدعبدالله شيرازي بود. فرزندِ آن فقيد سعيد، آيتالله سيدمحمدعلي شيرازي دراينباره ميگويد: «اولين باري كه من مرحوم آقاي اسلامي را ملاقات كردم، هنگامي بود كه ايشان براي ديدار با آقا به مشهد آمده بودند. در همان مسافرت بود كه ايشان در منزل ما منبر رفتند و من در مقام سخنراني، ايشان را يك شخصيت پرصلابت، جدي و مستقيم يافتم. بخش اعظم منبر ايشان دفاع از مقام منيع ولايت اهل بيت، بهويژه اميرالمؤمنين علي(ع) بود. منابر ايشان نه احساساتي، بلكه به معناي واقعي كلمه مستند و محققانه بود و معلوم بود كه اين مطالب محصول سالها غور در منابع كلامي شيعه و بررسي موضوع امامت و شبهات وارده در اين مورد بود. در همان آغاز استقرار مرحوم آيتاللهالعظمي شيرازي در مشهد، علاقه متقابل و شديدي بين ايشان و مرحوم آشيخ قاسم اسلامي ايجاد شد. اين صميميت موجب شده بود كه هر وقت ايشان به مشهد ميآمدند، به منزل ما رفت و آمد زيادي داشتند و در بيت منبر ميرفتند و بالطبع رابطه صميمانهاي هم با ما پيدا كردند. علت علاقه آقاي اسلامي به مرحوم والد اين بود كه مشاهده ميكرد ايشان در راه دفاع از حق و معارف مقدس اسلام اهل مجامله و مصلحتانديشي نيست و صراحت به خرج ميدهد. از طرف ديگر مرحوم آيتالله شيرازي هم خيلي به آقاي اسلامي علاقهمند بود. خاطرم است يك بار در مورد ايشان گفت: «آقاي اسلامي سيف برّان اسلام است.» و در مورد ديگري خاطرم است كه ايشان را در دفاع از اميرالمؤمنين(ع) به ميثم تمار «عليهالرحمه» تشبيه كردند. خاطرم است ايشان وقتي در منزل ما منبر ميرفت و درباره مقام امامت و عصمت اميرالمؤمنين(ع) و در دفاع از حق ايشان صحبت ميكرد، در مقام سخن گفتن از شدت حرارت و علاقه ميلرزيد! من اين احساس را در كمتر كسي مشاهده كرده بودم. واقعاً در هدفي كه انتخاب كرده بود، مخلص بود و بزرگترين شاهد اخلاص او هم زحمات، سختيها و مرارتهايي بود كه در راه دفاع از ولايت متحمل شد. خيليهاي ديگر بودند كه اطلاعات و علاقه ايشان را هم داشتند، اما به اين شكل به ميدان نيامدند. خلوص ايشان موجب شد كه خود را آماج حملات طرف مقابل قرار بدهد، اما عقبنشيني نكند. بالطبع خبر شهادت ايشان براي مرحوم والد بسيار دردناك بود و تأثر بسيار شديد ايشان در اين رويداد را كاملاً به خاطر دارم. بعد از شهادت ايشان اطلاعيه غرّايي صادر كردند كه هم اكنون در دسترس است.» (5)
در آستانه عروج
روايت تلخ ترور شيخ، ازجمله سرفصلهاي خواندني و در عين حال غم انگيز زندگي اوست. او درغربتي عجيب و در شرايطي به شهادت رسيد كه كمتر كسي ميتوانست در فضاي شيدايي عمومي نسبت به دكتر شريعتي، درنقد انديشه وعمل او سخن بگويد. ازهمين روي در پيگيري شهادت مظلومانه وي نيز اهمال رواگشت وبه اين ترتيب هويت عاملان و آمران اين ترور دلخراش، درپرده ابهام ماند!سعيد اسلامي، فرزند شهيد روايت آن واپسين لحظات را اينگونه بيان كرده است: «خاطرم است در آخرين روز ماه مبارك عمرشان، جدول ساعات شرعي رمضان آن سال را از روزنامه جدا و به ديوار نصب كردند و هر روز كه ميگذشت، يك علامت جلوي آن ميگذاشتند. اين علامتگذاري كار بيسابقهاي بود، گويي منتظر فرا رسيدن روز معهود بودند. روز يكشنبه پنجم مرداد 1359، شب پانزدهم ماه رمضان بود. من در خانه بودم و درس ميخواندم. نزديك افطار بود كه در زدند. من در حياط بودم و ديدم كه پدرم ميخواهند وضو بگيرند. علي اخوي كوچكم كه هشت ، 9 سال بيشتر نداشت، رفت و در را باز كرد و گفت: «بابا! با شما كار دارند. » پدرم از بغل من رد شدند و به طرف در رفتند. بعد ناگهان صدايي شبيه ترقه شنيدم. گاهي در كوچه ما از اين صداها ميآمد و به همين دليل، توجه من چندان جلب نشد. صداي دوم كه آمد برگشتم و متوجه اتفاق شدم. آنها از پشت پردهاي كه جلوي در حياط بود، شليك كردند، لذا من ضاربين را نديدم. فقط ديدم پرده دارد عقب ميرود و فرياد زدم! قدرت حركت نداشتم و نتوانستم بدوم و ضارب را بگيرم. بقال روبهروي ما گفت كه ما ميخواستيم آنها را بگيريم، ولي با اسلحه تهديدمان كردند. ضاربين دو نفر بودند. همسايه بالايي ما آمد و جنازه حاج آقا را به وسط حياط حركت داديم. واقعا تعريف كردن آن صحنه برايم فوقالعاده دشوار است. من ديگر متوجه نبودم چه كسي آمد، چه كسي رفت و چه كسي به ديگران اطلاع داد!» (6)
فرصتي براي بازخواني يك دغدغه
آنچه دراين مقال آمد، هرگز به معناي تمام گفته وكرده مرحوم اسلامي نيست. چه اينكه هيچ انساني نه مبرا از خطاست ونه وراي نقد. هدف از نگارش اين وجيزه جز اين نبود كه شمايي از يك دغدغه در وراي سالها غفلت وفراموشي در برابر ديدگان حقيقت ترسيم و زمينه براي داوري واقع بينانه دراين باب فراهم آيد. ختام مسك اين نوشتار را سخن مرحوم استاد علي ابوالحسني(منذر)قرار ميدهيم كه دراين باره به نيكي فرمود:«... آنچه گفتيم لزوماً به معناي تأييد تنديهاي مرحوم اسلامي در برخي از جملات خود نيست. پوشيده نيست كه آثار انتقادي وي، چنانچه با لحن نرمتري همراه بود، تأثير بيشتري بر خوانندگان آثارش، بهويژه نسل جوان ميگذاشت و بهانه را هم از دست مدعيان ميگرفت.
منتها در مقام قضاوت، بايد پيش از هر چيز، علت را يافت و معلول را با آن عوضي نگرفت. عرب ضربالمثلي دارد به اين مضمون: «ضَرَبَني و بَكي، سَبَقَني وَ اشتَكي، و البادي اظلم!» از مرحوم استاد شهيد مطهري نميشد عطوفانهتر و مستدلتر، بيان حقايق نمود اما استدلالات محكم او را نيز در دل تاريك شب، با شليك گلولهاي به مغزش پاسخ دادند! بهجاست صاحب قلمي برخيزد و با مطالعه دقيق در آثار انتقادي مرحوم اسلامي، لبّ حرفها و اظهارات او در تبيين معارف و مسائل اسلامي و نيز پاسخها و انتقادات او نسبت به افكار شبههانگيز دكتر شريعتي و ديگران را با حذف عبارات تند آن گردآوري كند و به عنوان ميراثي از تكاپوي علمي و قلمي روحانيت در عصر پهلوي، به طبع برساند.» (7)
پينوشتها:
1 ـ ر. ك به: كتاب ماه فرهنگي – تاريخي يادآور، ويژهنامه گروه فرقان، مقاله دكتر سيد محمود كاشاني
2 ـ همان، مقاله استاد علي ابوالحسني(منذر)
3 ـ همان، گفت وگو با دكتر اسدالله بادامچيان
4 ـ همان، مقاله استاد علي ابوالحسني(منذر)
5 ـ همان، خاطرات آيتالله سيد محمدعلي شيرازي
6 ـ همان، گفتوگو با سعيد اسلامي، فرزند شهيد آيتالله اسلامي
7 ـ همان، مقاله استاد علي ابوالحسني(منذر)