آيا نمايشنامهنويسان و فيلمنامهنويسان پس از نگارش يك داستان، طرح يك سناريو و خلق شخصيتها و ديالوگهاي متعدد فراموش ميشوند؟ آيا آنها پلي براي بزرگ شدن، ديده شدن و شهرت بازيگران هستند در حالي كه آنها در خفا ساعتها فكر كردهاند، قلم زدهاند و كسي آنها را نميشناسد؟ نويسندگان يك فيلم و نمايش، سنگبناي اثري هنري را ميگذارند در حالي كه كمتر كسي آنها را ميشناسد و هميشه بازيگراني كه جلوي لنز دوربين خود را نشان ميدهند چهره و محبوب ميشوند.
فرهاد فيلمنامهنويسي شهرستاني است كه براي رسيدن به عشق دوران كودكياش بازيگري اين بار ميخواهد خودش شخصيت اصلي فيلمي كه نوشته، شود. فرهاد براي پيشرفت و ديده شدن بايد به شهرت برسد و فهميده است با قلمزدنهاي مداوم راهي به سوي دروازههاي شهرت و ثروت نخواهد يافت. در طرف مقابل، كارگردان كه بازيگر باسابقهاي است ميخواهد اولين تجربه كارگردانياش را رقم بزند و نميخواهد با سپردن نقش اولش به يك نابازيگر، قدم اولش را سست و لرزان بردارد. چالشهاي بين اين دو شخص دقيقاً از همينجا شروع ميشود. فرهاد ميخواهد خودش را به عنوان يك بازيگر به ليلي نشان دهد و ليلي هم ميخواهد به فرهاد بفهماند كه او توانايي بازي در فيلمش را ندارد. از اين لحظه به بعد صحنه نمايش، صحنه بازي فرهاد و ليلي ميشود و هر كدام هر بار به نوعي يكديگر را فريب ميدهند. فريب پشت فريب براي رسيدن به چيزي كه دنبالش هستند. دامنه فريب دو بازيگر آنقدر گسترده و حرفهاي ميشود كه تشخيص درست و غلط، دروغ و واقعيت براي تماشاگران هم سخت ميشود. آنها هم مانند بازيگر مقابل رودست ميخورند و ميفهمند هيچكدام از كارهاي بازيگران واقعي نبوده است. فرهاد براي اينكه نشان دهد بازيگر قابلي است شروع به فيلم بازي كردن جلوي ليلي ميكند و هر بار به خوبي از پس نقشش برميآيد. فرهاد يك بار خودش را مرد متأهلي كه زندگياش در آستانه فروپاشي است نشان ميدهد كه از دوران جواني عاشق ليلي و بازيهايش بوده و بار ديگر در نقش مردي بيمار، ضعيف و ناخوشاحوال ظاهر ميشود. ليلي هم براي كمنياوردن جلوي فرهاد و براي اينكه نشان دهد او هم ميتواند سناريو و ديالوگ بنويسد دست به نقشآفريني ميزند و او هم موفق به فريب فرهاد ميشود. در پايان وقتي هر دو دوباره سر ميز شام مينشينند و با هم شروع به صحبت ميكنند نميفهميم آيا اين بار حرفهايشان واقعي است يا اينكه در پشت نقابي خود را پنهان كردهاند. آرش عباسي، نمايشنامهنويس و كارگردان «نويسنده مرده است» اثرش را فقط در فريب مخاطبش خلاصه نكرده و به دنبال اين بوده كه در دل گفتوگوهاي شخصيت نمايشش، هر چند به دروغ و با ظاهرسازي، حرفها و دغدغههايش درباره رفتار و روابط انساني را بزند. در ميان گفتوگوهاي ليلي و فرهاد، ليلي از عواقب مشهور بودن و اينكه هر روز كسي با دوربين خانهاش را ميپايد گله ميكند و فرهاد از مشكل روابط بين زنان و مردان در خانواده سخن ميگويد. ديدن نمايش «نويسنده مرده است» وقتي جالبتر ميشود كه با خواندن يادداشت كارگردان در بروشور، متوجه تشابهاتي بين بازيگر مرد و عباسي ميشويم. فرهاد نمايش، آرش عباسي دنياي واقعي است كه به عشق بازيگري در تنها سينماي شهرش ملاير، در ذهنش تمرين ديالوگنويسي ميكرده است. او هم شروع به نوشتن كرده تا شايد روزي بازيگر شود. عشق به سينما و بازيگري در وجود كارگردان كار، به فرهاد فيلمنامهنويس منتقل شده و ما در اصل گوشههايي از داستان زندگي كارگردان نمايش را روي صحنه تئاتر ميبينيم. جالب است در نمايشي كه مدام شخصيتهايش به همديگر دروغ ميگويند، تماشاگران را غافلگير ميكنند و رودست ميزنند ما در حال تماشاي يك داستان واقعي از زندگي نويسنده و كارگردان نمايش هستيم. «نويسنده مرده است» با بازي لادن مستوفي و ايوب آقاخاني نمايشي كمشخصيت و ديالوگمحور است. نمايش يك پرده و بدون توقف تا پايان پيش ميرود و ديالوگهاي رد و بدل شده پيش برنده داستان هستند و تمام بار كار را به دوش ميكشند. ديالوگها پختگي و بلوغ كافي را دارند و نه شعار ميدهند و نه خسته ميكنند. در نمايشهايي اينچنيني نوشتن ديالوگها نقش اصلي را ايفا ميكنند و عباسي كه استعداد خوبي در اين كار دارد به خوبي از عهده نمايش برآمده است. يكي از اشكالات اين نمايش را ميتوان كم ميزانسن بودن و ساكن بودنش دانست. كارگردان ميتوانست به فراخور فضا و صحنهاي كه در اختيار دارد ميزانسنهاي ديگري را هم براي نمايشش در نظر بگيرد. «نويسنده مرده است» پيشتر در آذر و دي سال 91 در تالار سايه مجموعه تئاتر شهر به صحنه رفت و توانست عنوان پرمخاطبترين و پرفروشترين نمايش سال اين تالار را كسب كند و امسال هم دوباره در تالار شمس به روي صحنه ميرود. همچنين نمايش تا به حال در شهرهاي بولونيا، ونيز و رم به روي صحنه رفته و مورد توجه تماشاگران قرار گرفته است.