کد خبر: 641425
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۰

حاج‌آقا زائری پوست تخمه جمع می‌کند
سفر به سوریه از همان ابتدا با شوخی‌جدی‌های اعضای مسلمانِ کاروان دربارۀ شهادت همراه بوده. امروز وقتی با اتوبوس به سمت فرودگاه می‌رفتیم، حاج‌آقا زائری بلند شده بود و پلاستیک‌به‌دست پوست تخمه‌هایی را که بچه‌ها خورده بودند جمع می‌کرد. بالاخره تواضعی بود. بچه‌ها با شرمندگیِ ملایمی گفتند حاج‌آقا شما چرا؟ با خنده گفت: «می‌خواهم وقتی شهید شدم، شما چیزی برای تعریف‌کردن داشته باشید و بگویید فلانی متواضع بود!»
**
حکایت مهمانداران زن از وضعیت خوب سوریه
صحبت‌کردن از شهادت، نمود احساس‌خطری است که در بچه‌ها هست. خطرِ چنین سفری هم چیزی نیست که کسی آن را نداند. البته به‌همراه این احساس‌خطر، احساس بی‌خیالیِ نزدیک‌تری هم هست که ناشی از خبرهایی است که حاکی از وضعیتِ بهتر و آرام‌تر سوریه است. اطلاع‌گیری‌های بچه‌ها از اوضاع سوریه، از کسانی که در شلوغی‌های این چندساله به آنجا رفته‌اند و اطلاعات بیشتری دارند، به‌نسبه بر این آرامش می‌افزاید. وقتی سوار بر هواپیما منتظر پرواز بودیم، حرف از فرودگاه دمشق شد. سلیم می‌گفت الآن اوضاع خوب شده؛ پارسال که آمده بودیم، هیچ مهماندار زنی همراه پروازها نمی‌شد و به سوریه نمی‌رفت. اما الآن مهمانداران زن در هواپیما هستند و جزو پرسنل پروازند. این یعنی که وضعیت خوب است.
**
تدارک هنرمندان برای خنده‌های قبل و بعد از نماز
به‌تجربه دریافته‌ام که در بین جماعت مسلمانِ حزب‌اللهی، اوقات قبل و بعد از نماز، اوقات پرخنده‌ای است. کافی‌است تصور کنید که وقتی ابوالقاسم طالبی و رضا امیرخانی و ناصر فیض و محمدحسین جعفریان و علیرضا قزوه با هم باشند، چه خواهد شد. حالا وقت نماز مغرب و عشا این جماعت ردیف شده بودند برای نماز.
**
زائری دیکته می‌نویسد
پشت‌سر من یکی از اعضای کاروان که اصلاً سوری است، اما در استرالیا زندگی می‌کند، تنها نشسته بود که حاج‌آقا زائری به‌سراغش آمد و شروع کرد با او به زبان عربی اختلاط‌کردن. طرف از علویان سوریه است. آخرِ کاری، شعری عربی را که نفهمیدم از کیست می‌خواند و زائری هم انگار به عربی دیکته می‌نویسد.
**
برای آنکه بسوزند عاشقان باهم
بچه‌ها در هواپیما راه افتاده‌اند و نظر زائران ایرانی صلح در سوریه را در این لحظه می‌پرسند. من فقط وقتی این را از ناصر فیض جویا می‌شدند، حضور داشتم. فیض توضیحی کلی دربارۀ اصل حرکت داد. بچه‌ها پاپیچ شدند که احساسش در این لحظه را که در نزدیکیِ دمشق هستیم (نه دربارۀ کل حرکت)، در یک بیت شعر بیان کند. فیض از سرودن شعر شانه خالی کرد و بیتی را خواند که طنز هم نیست:
برای آنکه بسوزند عاشقان باهم/ زبان عشق یکی شد میان ملت‌ها
**
چند لحظۀ دیگر باید با اسلحه بیفتیم به جان دشمن!
فرود طیارۀ حامل زائران صلح سوریه، فرودی اضطراری است. 15دقیقه تا دمشق مانده است که مهماندار می‌آید و کاوِر پنجره‌های هواپیما را پایین می‌کشد. این یعنی نمایش نور باید به حداقل برسد. در LCD داخل هواپیما هم به‌نظر می‌رسد که دمشق، چندان روشن نیست. دوربینی که در زیر هواپیما تعبیه شده و ابتدا و انتهای پرواز، تصویر جلو را بر روی LCD داخل نمایش می‌دهد، نور چراغ‌های سطح شهر را خوب انعکاس نمی‌دهد و جز در آخرین لحظات، به آسمان پرستاره‌ای می‌ماند و خبری از نور پیوستۀ آسمان یک شهر نیست. تاریکی درون هواپیما و تصویر وهم‌انگیز شهر از بالا، بچه‌ها را سر ذوق آورده بود. یکی می‌گفت شبیه بازی‌های رایانه‌ای شده و چند لحظۀ دیگر باید از هواپیما پیاده بشویم و با اسلحه بیفتیم به جان دشمن!
وقتی شهر را از نزدیک دیدیم (فرودگاه در 25کیلومتریِ دمشق است)، نور به آسمان می‌پاشید و شهر، روشنِ روشن بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار