کد خبر: 639317
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۱
«يادها و يادمان‌هايي از رويداد آزادي امام‌خميني(ره) از حبس وحصر» در گفت‌وشنود با آيت‌الله سيد‌هاشم رسولي محلاتي

علي احمدي فراهاني

در بعد از ظهر هفدهم فروردين ماه 1343، خبري شادي‌آفرين، ابتدا شهر مقدس قم و سپس تمام ايران را به وجد آورد، اين خبر چيزي جز آزادي حضرت امام خميني از حبس و حصر ِپس از 15 خرداد 42 نبود. روزهاي ِ پس از اين رويداد، شهر قم و بيت حضرت امام، شاهد حضور گسترده و بي‌شائبه مردمي بود كه سر از پا نشناخته براي ديدار با مرجع تقليد و پيشواي خود راهي اين شهر مقدس شده بودند. در گفت‌وشنود پيش رو، عالم فرهيخته آيت‌الله سيد‌هاشم رسولي محلاتي، يار ديرين و عضو دفتر حضرت امام، به بازگويي خاطرات خويش از اين رويداد پرداخته‌اند. ناگفته‌هاي ايشان از اين واقعه تاريخي، به اين مصاحبه حلاوتي دوچندان بخشيده است. اميد آنكه تاريخ‌پژوهان و محققان سيره رهبركبير انقلاب را به كار‌ آيد.

موضوع اين گفت‌وشنود خاطرات حضرتعالي از رويداد 17 فروردين 1343، يعني روز آزادي حضرت امام خميني(قده) از حبس و حصر و زمينه‌ها و پيامدهاي آن است. به عنوان سؤال آغازين بفرماييد كه چگونه از دستگيري حضرت امام در14 خرداد 1342 مطلع شديد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. خدمتتان عرض كنم كه قبل از قيام 15 خرداد، بنده چند سالي بود كه روزهاي عاشورا و ماه‌هاي رمضان را به محلات و در آنجا منبر مي‌رفتم و نماز جماعت مي‌خواندم. اول محرم سال 1342 طبق معمول رهسپار محلات شدم. روزي كه مي‌خواستم از قم حركت كنم، خدمت امام رفتم تا از ايشان كسب تكليف كنم. فرمودند بعداً به شما اطلاع مي‌دهيم چه كار بايد بكنيد. به هر صورت به محلات رفتم و كارم را شروع كردم. هر چند محدوديت‌هايي براي كارهاي تبليغاتي وجود داشت، اما چون محلات شهر خودمان بود و مأمورهاي آنجا هم با ما آشنا بودند، به من كاري نداشتند. حتي در جريان يكي از منبرها رضاشاه را لعن كردم كه آن را به گوش شهرباني رساندند، ولي آنها قضيه را پيگيري نكردند و آن را نشنيده و ناديده گرفتند. به اين صورت كم و بيش حرفم را مي‌زدم تا اينكه روز عاشورا فرا‌رسيد. آن روز از چيزي خبر نداشتم. شب روز يازدهم محرم شنيدم امام در مدرسه فيضيه سخنراني تندي كرده و به شاه هشدار داده بودند كه كاري نكن كه بگويم تو را بيرون كنند! قبل از اين سخنراني، در روز عاشورا در تهران، مرحوم حاج‌اسماعيل رضايي و طيب حاج‌رضايي دسته‌اي راه انداختند و از جنوب شهر به طرف بازار آمدند كه نظاميان رژيم آنها را به گلوله بستند و قضيه 15 خرداد تهران پيش آمد. شب قبل از حادثه حضرت امام را دستگير كرده و به تهران منتقل كردند. خبر دستگيري امام را از مسافرين شنيديم. آن موقع اين گونه خبرها را از طريق راديو منتشر نمي‌كردند.

رسانه‌هاي وقت چگونه به انعكاس رويداد دستگيري حضرت امام(ره) پرداختند؟ چطور مسئله را منعكس كردند؟

بعد از دو روز از دستگيري امام تنها دو سطر كوتاه در اين باره نوشتند كه چون حاج‌آقا روح‌الله خميني برخلاف مصالح مملكت صحبت كرد، دستگير شده است! امام حدود دو ماه در زندان بودند و از اين دوره خاطراتي داشتند كه گاهي آنها را نقل مي‌كردند.

اگر ممكن است چند مورد ازآنها را نقل بفرماييد، به ويژه مواردي از آنها كه كمتر بيان شده است.

براي مثال ايشان تعريف مي‌كردند كه: يك شب مي‌خواستند ايشان را شكنجه روحي بدهند و براي اين كار شخصي را در سلول همجوار به‌شدت شكنجه كردند تا از فرياد ناله و زاري او امام ناراحت شوند و شكنجه روحي ببينند، زيرا امام قلب رئوفي داشتند و از اين مسائل بسيار متأثر مي‌شدند. به هر صورت امام مي‌فرمودند: «آن شب تا صبح نخوابيدم و همه شب ناراحت بودم». امام عادت داشتند حداقل روزي نيم ساعت پياده‌روي كنند. ايشان مي‌فرمود در سلول هم اين عادت را ترك نكردم و در همان دو قدم جا نيم ساعت به اين طرف و آن طرف مي‌رفتم و ورزش مي‌كردم. سرانجام واكنش افكار عمومي به‌خصوص اقدام علما در مهاجرت به تهران و اعمال فشار براي آزادي امام باعث شد ايشان را از سلول به مكان آزادتري يعني منزلي در بالاي قلهك منتقل كنند و ايشان را در آنجا تحت نظر بگيرند.

شما به چه شكل در جريان اين اتفاق قرار گرفتيد و با عنايت به اينكه امام(ره) در مكان جديد، در شرايط حصر قرار داشتند، آيا توانستيد با ايشان ملاقات كنيد؟

ما يك روز عصر در جريان اين خبر قرار گرفتيم. بلافاصله همراه آقاي اشراقي، داماد حضرت امام روانه تهران شديم. ديديم صف بسيار طويلي از جمعيت براي ديدن امام درست شده است. مدت زيادي ايستاديم تا نوبت به ما رسيد. اسم و مشخصاتمان را پرسيدند، اما اجازه ندادند وارد شويم. مرحوم آقاي اشراقي گفت: «من داماد امام هستم» تا اينكه اجازه دادند به داخل برود، اما مرا راه ندادند؛ لذا مجبور شدم به منزل مرحوم پدرم در امامزاده قاسم بروم. اتفاقاً پدرم در منزل نبود و به مسافرت مشهد رفته بود. شب را در آنجا خوابيدم. آن روز صبح دوباره به ديدن امام رفتم، اما در اثر شلوغي و ازدحام جمعيت نتوانستم، لذا تصميم گرفتم به قم برگردم. امام چند روز در آن مكان تحت نظر باقي ماندند، اما با هجوم جمعيت به آن محل، تصميم گرفتند او را به جاي ديگري منتقل كنند.

اين مقر جديد چطور يافت شد و چه خصوصياتي داشت؟

بعد از اينكه معلوم شد قرار است جاي اقامت امام را تغيير بدهند، مرحوم شهيد عراقي و دوستانش به تكاپو افتادند كه جايي را به همين منظور پيدا كنند. امامزاده قاسم و چند جاي ديگر در دزاشيب و لويزان را معرفي كردند، اما ساواك مخالفت كرد. بالاخره سر و كله شخصي به نام آقاي روغني پيدا شد كه هم با رژيم ارتباط و هم علاقه خاصي به امام داشت. وي براي واگذاري منزل خود براي اقامت امام اعلام آمادگي كرد. ساواك هم با اقامت امام در منزل او كه در خيابان ديباجي قرار داشت، موافقت كرد. بالاخره امام در حالي كه شديداً تحت كنترل امنيتي بود، در آن خانه مستقر شدند.

امام(ره) در آن منزل چقدر آزادي داشتند؟ كنترل‌هاي امنيتي روي ايشان تا چه حد بود؟

بعداً از آقاي اشراقي شنيدم به دلايل امنيتي حضرت امام درباره خانواده خود ـ كه در آن خانه بودند گفت‌وگو و حتي شوخي با آنها جانب احتياط را رعايت مي‌كردند. احتمالاً وسايل استراق سمع در آنجا كار گذاشته بودند و زحمت شخصي را براي ملاقات با امام به داخل راه مي‌دادند. من كه به خاطر نديدن امام بسيار احساس دلتنگي مي‌كردم دست به دامن دامادهاي ايشان شدم تا اينكه بالاخره توانستم ايشان را ملاقات كنم. در اين ملاقات چند دقيقه‌اي داخل اتاقي با امام بودم. پس از سلام و احوالپرسي از ايشان كسب تكليف كردم كه فرمودند عرضي نيست. بعد از آن راهي زيارت عتبات شدم. يك گذرنامه اقامتي مبني بر اينكه مقيم نجف هستم داشتم و براي اينكه گذرنامه باطل نشود ناچار بودم حداقل سه ماه يك بار به عراق رفت و آمد كنم. در بازگشت از اين سفر، در مرز خسروي آقاي كوثري و مرحوم پدرشان را كه از منبري‌هاي خوب قم و بيت امام بودند، ديدم. آنها به صورت دسته‌جمعي به عتبات مي‌رفتند. اخبار قم را از آنها جويا شدم كه گفتند: «چند روزي است امام آزاد شدند و به قم آمده‌ و مردم هم جشن گرفته‌اند». بعد از آن كه به قم رسيدم، طبق معمول به بيت امام رفتم و چون رفت و آمدها زياد شده بود، همان جا ماندم و به رتق و فتق امور بيت مشغول شدم.

جنابعالي چند روز پس از آزادي حضرت امام(ره) از سفر بازگشتيد. ظاهراً از همان زمان كارتان در دفتر امام(ره) جدي شد. شرايط بيت امام در آن روزها چگونه بود؟

بيت امام پيوسته محل رفت و آمد شاگردانشان بود. من هم به عنوان يكي از شاگردان ايشان از اين قاعده مستثني نبودم. به‌خصوص پس از آزادي امام ارتباطم با بيت گسترده‌تر شد، به‌طوري كه اكثر اوقات فراغت خود را در آنجا سپري مي‌كردم، چون رفت و آمدها خيلي زياد شده و نياز بود ما آنجا باشيم. از همان روزها، انجام برخي از امور در دفتر امام(ره)، از قبيل نگارش نامه‌ها و پاسخگويي به مراجعان به عهده بنده قرار گرفت. در آن روزها براي رفت و آمد به منزل خودم دچار مشكل بودم، چون منزلم در باجك بود و بيت امام(ره) در يخچال قاضي، يعني درست يكي در شرق و ديگري در غرب قم واقع شده بود. تاكسي هم براي رفت و آمد وجود نداشت و تنها وسيله حمل و نقل درشكه بود كه آن هم به آساني در دسترس نبود. گاهي اوقات مجبور مي‌شدم پياده رفت و آمد كنم. به هر حال چون آن موقع جوان بودم مي‌توانستم از عهده سنگيني كار و مشكلات آن برآيم.

از دغدغه‌هاي خود در روزهاي آغازين حضور در دفتر امام، بفرماييد. در آن دوره امام(ره) برچه مواردي حساسيت داشتند؟

در اين باره يكي از خاطراتم را خدمتتان عرض مي‌كنم. تابستان بود و چند ماهي از آزادي امام(ره) مي‌گذشت. يك روز آقايان صانعي و وراميني از همكاران خود در دفتر را صدا زدم و گفتم چيزي به ذهنم رسيد كه اگر موافق باشيد نزد امام(ره) برويم و از ايشان بخواهيم اگر انتقادي درباره كارهاي ما دارند بيان كنند، چون ممكن است از روي بزرگواري و كرامت نفسشان خطاهايمان را به رويمان نياورند. آقايان موافقت كردند و آقاي صانعي با زرنگي گفت: «به شرطي كه خودت حرف بزني». من هم اين شرط را پذيرفتم، لذا منتظر شديم امام از درس پيش از ظهر كه در مسجد اعظم بود برگردند. خلاصه امام(ره) آمد و به خانه اندروني كه مكان ملاقات‌هاي خصوصي بود رفت. منتظر بود ملاقات‌كننده‌ها وارد شوند. به‌جاي آنها خودمان سه نفري نزد امام رفتيم. ايشان به خاطر اينكه كارهايمان را رها كرده و به آنجا آمده‌ايم تعجب كردند. گفتم: «آقا اگر اجازه بفرماييد مي‌خواستيم با هم مطلبي را خدمت شما عرض كنيم. آقايان هم به من وكالت داده‌اند كه بنده صحبت كنم». امام فرمودند: «بفرماييد». قبلاً خيلي فكر كرده بودم كه از كجا شروع كنم و چه بگويم كه زياد طولاني نباشد. امام واقعاً ابهت و صلابت خاصي داشت، وقتي به صورت انسان نگاه مي‌كرد، بسياري از صحبت‌ها از ياد آدم مي‌رفت. به هر حال همراه با اضطراب صحبت‌هايم را به اين صورت خلاصه كردم: «ما اول كه به بيت شما آمديم، روي احساس وظيفه آمديم. احساس كرديم شما نهضتي را شروع كرده‌ايد و موظفيم [در اين راه] به شما خدمت كنيم و هر كاري از دستمان برمي‌آيد انجام بدهيم، منتها شما از روي بزرگواري، عنايت و محبتي كه به ما داشتيد كارهاي مهمي را به دست ما داديد، در صورتي كه از همان روز اول اگر مي‌فرموديد آب و جارو كنيم با افتخار انجام مي‌داديم. الان هم افتخار مي‌كنيم، چون از روي احساس وظيفه آمديم و در اين بيت خدمت به شما را وظيفه خود مي‌دانيم، لذا هر كاري بگوييد انجام مي‌دهيم. شما از روي بزرگواري كارهاي حساسي را به ما سپرديد، لذا به اين فكر افتاديم ممكن است كار ما مورد رضايت و پسند شما نباشد و شما هم از روي بزرگواري چيزي به ما نگوييد. خودمان آمديم عرض كنيم اگر واقعاً بعد از اين چند ماهي كه گذشته است، از كار ما راضي نيستيد، عدم رضايتتان را اعلام بفرماييد و حتي ما را به كارهايي چون جفت كردن كفش و غيره بگماريد». هنگامي كه صحبت مي‌كردم، امام(ره) سرشان را پايين انداخته بودند و گوش مي‌كردند، اما به محض اينكه صحبت‌هايم تمام شد، سرشان را بلند كردند و با آن صداقت، شجاعت و صراحت لهجه‌اي كه داشتند، دقيقاً يادم هست فرمودند: «آقاي رسولي! هيچ احتياجي به اين حرف‌ها نيست. هر زماني كه تشخيص دهم وجود شما در اين خانه به ضرر اسلام است، بيرونتان مي‌كنم، حالا بفرماييد به سر كارتان برويد». به قول معروف ما دست از پا درازتر بلند شديم و بيرون آمديم، اما واقعاً ارادت ما نسبت به امام‌(ره) چند برابر شد.

تصادفاً همان ايام قضيه مشابهي در بيت يكي از مراجع اتفاق افتاده و جريان چنين بود كه يكي از نزديكان وي برخوردهاي زشتي به‌خصوص با انقلابيون داشت. چند نفر جمع شدند و به بيت آن مرجع رفتند و به ايشان گفتند مصلحت نيست آن شخص در بيت وي باشد. ايشان پاسخ داده بود: «من اسراري پيش او دارم كه نمي‌توانم بيرونش كنم». پاسخ امام‌(ره) با پاسخ مذكور اصلاً قابل مقايسه نيست. امام‌(ره) معيار را «اسلام» قرار دادند و نه «بيت من». فرمودند: «اگر ماندن شما به ضرر اسلام باشد بيرونتان مي‌كنم». حتي شنيدم امام‌(ره) به مشهدي حسين آبدارچي هم گفته بودند: «اگر يك وقت بدانم تو به ضرر اسلام در اينجا كار مي‌كني، تو را بيرون مي‌كنم. فكر نكني هميشه اينجا هستي و من به تو احتياج دارم. خودم كارهايت را انجام مي‌دهم و مي‌اندازمت بيرون»!

از برنامه روزانه حضرت امام‌(ره) پس از آزادي از زندان چه خاطراتي داريد؟ نماز جماعت و درس ايشان چگونه و در چه شرايطي برگزار مي‌شد؟

وقتي امام‌(ره) آزاد و در يخچال قاضي مستقر شدند، نماز جماعت نداشتند و فقط درس داشتند. بعد از مدتي به اصرار طلبه‌ها در همان منزل خود نماز جماعت برگزار مي‌كردند. جمعيت زيادي در اين نمازها شركت مي‌كردند. چند روزي بيشتر از آغاز برگزاري اين نمازها نمي‌گذشت كه روزي حاج‌آقا مصطفي مكبر مخصوص را صدا كرد و به او گفت: «اعلام كن از فردا هر كس مشكل مالي دارد به اتاق آقاي رسولي مراجعه كند». او هم بلافاصله رفت و اعلام كرد. به حاج‌آقا مصطفي گفتم: «خدا پدرت را بيامرزد. چرا مرا گرفتار مي‌كني. اگر فردا اين گداها آمدند با آنها چه كار كنم؟» گفت: «با امام‌(ره) صحبت كرده‌ام و قرار شده است روزي 50 تومان بدهند تا بين گداها تقسيم كنيد». بعد به شوخي گفت: «حق كميسيون من هم يادت نرود». من حرف‌هاي ايشان را باور و فكر كردم امام‌(ره) واقعاً چنين قولي داده‌اند، لذا گداي اولي كه آمد پنج تومان از جيب خودم دادم و گفتم بعداً از امام‌(ره) مي‌گيرم. پس از ساعتي براي انجام كاري خدمت ايشان رفتم كه در آن ميان قضيه را برايشان عرض كردم. گفتم:«آقا مصطفي ـ آن موقع هنوز وي به مكه نرفته بود ـ گفتند قرار شده است شما روزي 50 تومان به اين گداها بدهيد». ايشان فرمودند: «آقامصطفي درويش است، شما به حرف آقامصطفي گوش ندهيد». گفتم: «آقا! من روي حرف آقامصطفي به يكي از گداها پنج تومان داده‌ام!» حضرت امام‌(ره) دست به جيبش كرد و پنج تومان بيرون آورد و به من داد و گفت: «اين را بگير، ولي ديگر من براي گداها هيچ پولي نمي‌دهم»!

باز به خاطر دارم روزي امام‌(ره) از جلسه درس مي‌آمدند. از پله در خانه يخچال قاضي كه پايين مي‌آمد، سيدي دامن امام‌(ره) را گرفت. اين سيد هميشه سبدي در دست داشت و تخم‌مرغ و گاهي هم مرغ در آن مي‌گذاشت. وي به محض گرفتن دامن امام‌(ره) گفت: «من فقيرم، گرفتارم، امروز كاسبي نكرده‌ام، من سيد فلان هستم، بايد حقم را بدهي، امروز دامنت را مي‌گيرم و فرداي قيامت هم جلوي جدت دامنت را مي‌گيرم». امام‌(ره) هم با صلابت بسياري فرمود: «فعلاً دامنم را ول كن، تا فرداي قيامت». او ديد امام‌(ره) سفت‌تر از خودش است، دامن امام‌(ره) را رها كرد و رفت. واقعاً اگر امام‌(ره) به اين گداها رو مي‌داد، ديگر بيت را ول نمي‌كردند و مثل منزل مرحوم آيت‌الله بروجردي مي‌شد.

البته درباره اخلاق حضرت امام‌(ره) دركمك به نياز‌مندان، اعم از علما ومردم، نكات زيادي نقل مي‌شود. دراين باره شاهد چه مواردي بوده‌ايد؟

بله، اگر امام‌(ره) واقعاً تشخيص مي‌دادند كسي نيازي دارد، كمك‌هاي خوبي مي‌كردند. ايشان مي‌دانستند برخي از علماي بزرگ قم از نظر مالي وضع خوبي ندارند، اما به خاطر حفظ عزت نفس به قول معروف صورت خود را با سيلي سرخ نگه مي‌دارند. براي مثال امام‌(ره) دريافته بود يكي از علماي قم ـ كه مايل نيستم اسمش را ببرم ـ وضع زندگي خوبي ندارد و در عين حال اگر به هر عنواني پول برايش بفرستند، قبول نمي‌كند. به همين خاطر مقدار قابل توجهي پول در پاكت گذاشتند و به آقاي صانعي دادند و فرمودند آن را به منزل آن شخص ببرد و بگويد اين پولي است كه قرار بوده است خدمت شما بياورند، اما پيش ما آوردند. اين پول مال شماست.

نتيجه مطلب آن كه اگر امام‌(ره) تشخيص مي‌دادند شخصي به پول نياز دارد و مستحق است به هر عنواني به او كمك مي‌كردند، اما از گدايان در خانه و گداپروري خوششان نمي‌آمد و از اين گونه موارد ناراحت مي‌شدند. در نهايت بايد اين مطلب را متذكر شوم كه به‌طور كلي امام‌(ره) در ظاهر و باطن نسبت به پول بي‌اعتنا بودند و سعي مي‌كردند شخصاً با پول و اسكناس در تماس نباشند.

هرگز خودش از دست كساني كه نزدش مي‌آمدند پول نمي‌گرفت و مي‌گفتند به دست متصدي مخصوص بدهيد. همچنين اگر مي‌خواست چيزي به شخصي بدهند، به مسئول امور مالي ارجاع مي‌دادند.

به شهادت اسناد وتصاوير، ازجمله نكات مهم وجالبِ بعداز آزادي امام‌(ره)، سفر ايشان به برخي دهات و ييلاقات اطراف قم بوده است كه شما هم ايشان را همراهي مي‌كرده‌ايد. از اين سفرها چه چيزهايي را به خاطر داريد؟

بله، از خاطرات آن ايام كه امام‌(ره) در قم بودند، سفري است كه به دعوت مرحوم حاج ماشاءالله سوهاني و يكي ديگر از سوهان‌فروش‌هاي علاقه‌مند به حضرت امام(ره) به ييلاقات اطراف قم كرديم. اين سفر با همراهي چند تن از دوستان بيت، مانند آقاي صانعي و مرحوم آقاي اسلامي در خدمت امام(ره) انجام شد كه چند روزي را به روستاهاي اطراف قم رفتيم. كسي كه امام را دعوت كرده بود، براي رفع خستگي و پذيرايي ايشان وسايل پذيرايي مفصلي ترتيب داده و برخي از اهالي قم را نيز دعوت كرده بود، از جمله دو نفر از بازاري‌هاي قم كه در بذله‌گويي و شوخي معروف بودند كه يكي مرحوم حاج‌علي قناد و ديگري مرحوم حاج‌سيد‌ابراهيم كه اين دو نفر وقتي با همديگر در مجلسي بودند، با اطوار مخصوص و بذله‌گويي‌هاي خود غوغا مي‌كردند. اين دو نفر در آن يكي دو روز واقعاً غوغايي به پا كردند و گاهي چنان امام را مي‌خنداندند كه اشك از چشمانشان جاري مي‌شد و دستمال خود را بيرون مي‌آوردند و اشك خود را پاك مي‌كردند. براي ما نيز روزهاي فراموش‌نشدني بود و به‌راستي براي رفع اندوه و خستگي ايشان در آن كوران مبارزات، سختي‌ها و فشارهاي طاغوت و خبرهاي ناگواري كه هر روز به امام مي‌رسيد، كمك خوبي بود.

در واقع حضرت امام(ره)، مدت كمي را پس از رهايي از حبس و حصر، آزاد بودند و نهايتاً در آبان ماه 1343تبعيد شدند. تبعيد امام(ره) در چه شرايطي صورت پذيرفت؟ جنابعالي چگونه از آن مطلع شديد؟

شبي كه امام را گرفتند ـ 13 آبان 1343 ـ از قضيه مطلع نشدم. فرداي آن شب طبق معمول صبح زود منزل را به قصد بيت امام ترك كردم. در بين راه يكي از دوستان را كه مقابل مسجد امام مغازه داشت، ديدم. ايشان به من اطلاع داد امام را شب دستگير كرده‌اند. من از همان جا برگشتم و به منزل آمدم. يك‌سري كارهاي نوشتني داشتم كه از فرصت استفاده و آنها را تكميل كردم. چند ساعتي بيرون نرفتم و چندان در جريان قضايا نبودم تا اينكه مرحوم حاج‌آقا مصطفي به منزلم آمد و از آنجا به همراه عده‌اي به منزل ساير علما رفتند تا آنها را هم در جريان قضايا قرار دهند.

ظاهراً به فاصله كمي ايشان را هم تبعيد كرده و نزد امام(ره) فرستادند. علت تبعيد مرحوم حاج‌آقا‌مصطفي چه بود؟

دستگاه حاكم احساس كرد بودن حاج‌آقا مصطفي در ايران به ضرر آنهاست، لذا ايشان را هم گرفتند و نزد امام به بورساي تركيه تبعيد كردند. وقتي اين خبر را شنيديم، از اين نظر كه امام از تنهايي در شهر دورافتاده بورسا نجات مي‌يافت كمي خوشحال شديم. البته بعدها امام از اين شهر خيلي تعريف مي‌كردند و مي‌گفتند شهر بسيار زيبا و خوش آب و هوايي بود. مرحوم حاج‌آقا مصطفي تعريف مي‌كرد كه براي آنها يك مأمور ايراني با نام مستعار شيخ‌حسن گمارده بودند و همگي در منزل رئيس ساواك شهر بورسا اقامت داشتند. امام مي‌فرمود اين خانواده خيلي در حق ما محبت كردند و بينشان انس و الفت خوبي برقرار شده بود تا حدي كه هنگام انتقال به عراق بسيار ناراحت شده بودند.

عجيب اين است كه امام تعريف كرده بودند ـ البته خودم نشنيدم ـ كه چند ماهي كه در تركيه بودند، حتي پرده پنجره را هم كنار نزدند كه ببينند در حياط چه خبر است، چون ايشان خيلي به اين مسائل مقيد بودند، اما آقامصطفي چنين نبود و اهل گردش و تفريح بود و شنيدم بيرون مي‌رفت و در خيابان‌ها به گشت و گذار مي‌پرداخت. امام در طول اقامت خود در تركيه قسمتي از كتاب تحريرالوسيله را نوشتند و سپس مابقي را در نجف تكميل كردند و به چاپ رساندند.

در دوران حضور امام در تركيه، آيا كسي مي‌توانست با ايشان تماس بگيرد يا ديدار كند؟

در مدتي كه امام در تركيه حضور داشتند، هيئت‌هايي از بيوت مراجع براي ديدار از امام به اين كشور اعزام مي‌شدند. برخي از اين اقدامات در اثر شدت علاقه آنها به امام بود و برخي ديگر هم از روي فشار افكار عمومي و اينكه از قافله عقب نمانند بود. اين هيئت‌ها با هماهنگي دولت اعزام مي‌شدند و هيئت‌هايي كه بدون هماهنگي رفته، مكان اقامت امام(ره) را پيدا نكرده و در هتل اقامت داده شده بودند و ساعاتي از روز را خدمت امام رفتند و برگشتند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار