کد خبر: 635151
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۷
«گذري برموانع فهم صحيح تاريخ مشروطيت و مواضع آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري» درگفت‌وشنود منتشر نشده با مرحوم حجت‌الاسلام علي ابوالحسني(منذر) - بخش نخست
محمدرضا كاييني

 

شايد بتوان اين گفت‌وگو را از آخرين يادگارهاي عالم دقيق‌النظر و ژرف‌انديشي دانست كه مشروطه‌پژوهي در كشور ما، بدون خوانش ديدگاه‌هاي او، ناتمام است. فقيد سعيد مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمين استادعلي ابوالحسني(منذر) از معدود چهره‌هايي است كه در تاريخ معاصر، به نقد جريان غالب در تاريخ‌نگاري مشروطه پرداختند و مشهورات تاريخي را به آزمون بازانديشي سپردند. استاد ابوالحسني در شناخت «مشروعه‌پژوهي» گام‌هايي بلند برداشت و پرسش‌هايي بس مهم طرح كرد كه تاريخ‌نگاران مشروطه را بس به كار خواهد آمد. آن عالم بزرگ در اسفند ماه 1390 ـ اندكي پس از انجام اين مصاحبه‌-رخ درنقاب خاك كشيد و اصحاب انديشه و دانايي را سوگوار خويش نمود. وسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا.

به عنوان آغازين پرسش، شايد ابتدايي‌ترين سؤال در باب تاريخ مشروطيت و فراز و فرود‌هاي آن، اين است كه چرا اين واقعه و مواضع چهره‌هاي شاخصِ دخيل در آن، از جمله آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري، تا اين حد با اختلاف روايات و تفاوت فهم‌ها روبه‌رو شده است؟چه چيز مانع از فهم دقيق يا نزديك به يكديگر محققين درباره اين رخداد است،  با آنكه مدت زيادي هم از اين مقطع سپري نشده است؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلي‌الله علي محمد وآله الطاهرين(ع). در پاسخ به پرسش جنابعالي بايد گفت كه عواملي وجود دارند كه مانع از فهم درست از مشروطيت و حوادث و مسائل آن مي‌شوند و تا اين موانع برطرف نشوند، مواضع چهره‌هاي شاخص دخيل در مشروطه و زعماي آن، از جمله مرحوم آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري را درست درك نمي‌كنيم و برايمان قابل هضم نيستند.  دراين‌باره مثالي مي‌زنم: اگر امروز اين سؤال را براي ملتمان مطرح كنيم كه آيا بايد مجلس شورا داشته باشيم؟ آيا مملكت بايد توسط يك مجلس شورا اداره شود يا نه؟ و اگر كسي بگويد مجلس شورا را نمي‌خواهيم، چون مجلس عامل بدبختي ماست، شما ديدگاه‌تان نسبت به چنين فردي چه خواهد بود؟ اگر نگوييم همه ملت‌، اكثريت قريب به اتفاق مردم مي‌گويند اين چه حرفي است؟ معلوم است كه اگر نهادي به نام مجلس شورا باشد و نمايندگان ملت در آنجا جمع شوند، راجع به لوايح فكر و بحث كنند و تصميم بگيرند و بهترين را بر حسب اكثريت آرا به دست بياورند و دولتمردان مجبور باشند نظر عصاره ملت را اجرا كنند و بر كارشان هم نظارت شود، بهتر است. اصلاً اين چه حرفي است كه مي‌زنيد؟ نبود مجلس يعني استبداد، يعني بي‌قانوني. حالا اگر كسي بگويد مجلس به درد نمي‌خورد چه مي‌شود؟ همه خواهند گفت حرفي خلاف و درتعارض با بديهيات است. با اين همه تواريخ مشروطه مي‌گويند كه شيخ ضد مجلس بود، اعتقاد داشت كه مجلس نبايد باشد، با آزادي و اكثريت آرا مخالفت كرد و ضد اينها حرف زد. ظاهر برخي از كلمات شيخ هم همين مفهوم را مي‌رساند، بنابراين تكليف شيخ پيشاپيش معين است و خيلي كه بخواهيم به او احترام بگذاريم، اگر نگوييم كج‌انديش و از زمان خودش عقب بوده و خواسته جلوي پيشرفت زمان و آزادي را بگيرد و استبداد را حاكم كند، مي‌گوييم آدم مرتجع و بسته‌انديشي بوده است‌. حالا يك كسي اين حرف را صريح و تند مي‌زند و يكي دو تا فحش را هم چاشني حرفش مي‌كند، يكي هم ملاحظه مي‌كند، ولي ته حرفش همين است...
 
آيا واقعاً فهم تاريخي رايج از مرحوم شيخ، تابع چنين ذهنيت‌سازي‌اي بوده است؟
 
 
يكي از مهم‌ترين موانع فهم ما از مواضع شيخ و از مشروطيت، همين جاست. در عصري كه مشروطيت اتفاق افتاد، كشور و ملت ايران به لحاظ شرايط و اوضاع تاريخي و سياسي و اجتماعي و فرهنگي، ويژگي‌ها و خصوصياتي داشت كه امروز ندارد. امروز كشور ما از آن شرايط و اوضاع عبور كرده و وارد مرحله اجتماعي و سياسي و فرهنگي ديگري شده است. شيخ فرزند زمان خودش بود و در‌ آن فضا و مرحله خاص تاريخ، آن حرف‌ها را زد و ما قبل از اينكه آن حرف‌ها را بپذيريم يا رد كنيم، بايد با شرايط و اوضاع خاص آن زمان آشنا شويم و اين درحالي است كه ما از آن اوضاع و مرحله عبور كرده‌ايم. شايد بتوان گفت اين مهم‌ترين مانع فهم ما از مشروطه و به تبع آن مواضع شيخ است.
 
بنابراين ابتدا بهتر است به شناخت تغييرات وتطورات مواضع شيخ در مورد مشروطه بپردازيم. از نظر شما، برخورد شيخ با مشروطه چند مرحله دارد؟ و اين چند‌گانگي‌ها تحت چه شرايطي به وجود آمدند؟
 
سؤال خوبي است، ولي كمي عجله كرديد. من ترجيح مي‌دهم موانع فهم ما از مشروطه و مواضع شيخ را كمي باز كنم. تاريخ ايران از لحاظ سياسي تا كنون سه مرحله كلي را از سر گذرانده است و ما در مرحله سوم هستيم. مرحله اول نظامي است كه ما از آن به عنوان استبداد فرديِ سلطنتي ياد مي‌كنيم. ظاهراً هر چه به گذشته خود برمي‌گرديم، سر و كارمان با رژيم‌هاي استبدادي فردي است. برحسب منقولات، اولين كسي كه در اين آب و خاك حكومت تشكيل داد، كيومرث بود، او قاعدتاً بر همين مبناي تصميم‌گيري فردي عمل مي‌كرده است. ما در تاريخ‌مان به ياد نداريم كه روزي در اين كشور، پارلماني با نظارت استصوابي وجود داشته كه حرفش براي سلطان، مطاع بوده است. ما كه خبر نداريم. اگر هم مجامع مشورتي هم وجود داشته، حرف آخر را خود سلطان مي‌زده است و اين يعني نظام استبدادي فردي.
 
در اينجا جاي اين سؤال وجود دارد كه آيا معناي عرفي استبداد، با معناي دقيق يا اقسام آن متفاوت است؟
 
 
اين مطلب باز يكي از موانع فهم ما از مشروطه است. در پرانتز عرض مي‌كنم، ما وقتي كلمه استبداد را مي‌شنويم، به ذهنمان كلماتي مثل ظلم، ستم، غارت، كشتار و امثال اينها متبادر مي‌شود، در حالي كه استبداد به معناي ظلم نيست. استبداد نوعي سيستم اداره كشور است. كشورها را بر اساس يكي از اين شيوه‌ها مي‌توان اداره كرد:
 اول: با تصميم‌گيري‌هاي يك فرد، پادشاه، حاكم، امير يا هر كس ديگري كه شخصاً براي اداره قلمرو خود تصميم مي‌گيرد، اگر كساني هم رايزن و مشاور او هستند، فقط نظر مشورتي مي‌دهند و نهايتاً اين اوست كه تشخيص مي‌دهد كه در صلح، جنگ و اداره مسائل روزمره حكومت چه بايد كرد. اين نظام و سيستم اداره كشور به شكل فردي است. حالا اين فرد مي‌تواند عنصري ستمگر باشد و عالماً و عامداً مردم را غارت كند، بكشد و اموال‌شان را به‌ناحق غصب كند، مثل بسياري از حكامي كه در طول تاريخ بوده‌اند يا آدم دلسوز و مردمداري باشد، مي‌تواند اميركبير و قائم مقام فراهاني باشد، اما سيستم، سيستم استبدادي است، يعني حاكميت با اراده فردي است و اين اوست كه تشخيص مي‌دهد چه چيزي خوب است و چه چيزي بد و بر همان مبنا هم عمل مي‌كند.
دوم:حكومت جمعي كه شكل بارز آن مجلس شوراست كه قوانين را تنظيم و تصويب مي‌كند و دولتمردان موظف به اجراي آنها و تحت نظارت مجلس هستند. اين هم يك نوع سيستم حكومتداري است بر مبناي عقل و خردجمعي. هرچند حكومت‌هاي مستبد در طول تاريخ عموماً كارشان به ظلم و اجحاف كشيده، ولي استبداد لزوماً يك نظام و رژيم مساوي با ظلم و زور نيست.
اشاره كردم كه ما به لحاظ سياسي سه مرحله تاريخي را تجربه كرده‌ايم. مرحله اول شايد از روزي شروع شد كه در ايران حكومت تشكيل گرديد و تا سال 1285 شمسي كه مشروطه ايجاد ‌شد، به طول انجاميد. تا آن موقع سيستم حاكم بر كشور، سيستم حاكميت اراده فردي بود كه از آن به«استبداد» تعبير مي‌شود...
 
و از مشروطه به اين سو، تغيير سيستم كليد مي‌خورد؟
 
در سال 1285 شمسي سيستم جديدي مطرح شد كه از آن به عنوان «مشروطه» ياد مي‌شود و در واقع تبديل نظام حاكميت فردي به نظام حاكميت عقل و خرد جمعي بود. اين مرحله، مرحله‌گذار است، يعني ما از يك نظام كهنه چند هزار ساله ـ اين هم كه مي‌گويند 2500 ساله درست نيست، بگوييد 6000 ساله ـ وارد مرحله جديدي شديم. اين دوره هم حدود 70، 80 سالي طول كشيد و بعد در اثر انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي ايجاد شد كه در آن، حاكميتِ مبتني بر عقل و خردجمعي، مبناي ايجاد نظام جديد بود و اين در حالي است كه ما حدود 70 سال با اين سيستم جديد، به شكل افتان و خيزان انس پيدا كرده بوديم. الان ما بيش از 100 سال است كه اين سيستم دوم را در جامعه‌مان تجربه كرده‌ايم، يعني مي‌توانيم بگوييم كه از مرحله گذار عبور كرده و وارد مرحله تثبيت و نهادينه شدن نظام حاكميت عقل و خرد جمعي شده‌ايم. البته نقص زياد است و خيلي مانده تا به كمال مطلوب برسيم، ولي مي‌شود گفت بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اين سيستم در ايران تثبيت شد، در حالي كه در سال‌هاي 1324 تا 1327 قمري كه دوران اتخاذ مواضع سياسي توسط شيخ در عصر مشروطه است، ما تازه وارد اين مرحله جديد شده بوديم و داشتيم مرحله گذار از يك نظام كهن چند هزار ساله نهادينه شده در جامعه را به دوران جديدي كه از آن تجربه و شناخت دقيق و درستي نداشتيم و ده‌ها سال مانده بود تا با آن خو بگيريم و لوازم و ملزومات آن را دريابيم، طي مي‌كرديم. دوران شيخ، دوران ‌گذار است و حرف‌هاي شيخ هم متعلق به همين مرحله گذار است، بنابراين براي او سؤالات جدي‌اي مطرح شده بودند كه من به‌طور فشرده و كوتاه به آنها اشاره و اگر فرصت بود درباره آنها بحث مي‌كنم. يكي از مهم‌ترين سؤالات براي شيخ اين بود كه آيا مشروطه براي ايران است يا ايران براي مشروطه؟ اين سؤال هم سهل است و هم ممتنع و ظاهراً پاسخ بسيار روشني دارد. شما از هر كسي بپرسيد مي‌گويد معلوم است كه مشروطه براي ايران است، اما در عمل، پاسخ به اين سؤال آن قدرها هم ساده نيست. چرا؟ چون گاهي ما روشي را در پيش مي‌‌گيريم كه با پاسخ صريحي كه به اين سؤال مي‌دهيم تناسبي ندارد.
 
فكر كنم كه لازم است مطلب را كمي باز كنيد.
 
بله، اولاً يعني چه كه مشروطه براي ايران است يا ايران براي مشروطه؟ يك وقت هست ما ايران را به عنوان كشوري كه زادگاه و زيستگاه ماست در نظر مي‌گيريم. اين ايران سعادت و پيشرفت مي‌خواهد، يك سري مصالح و منافع كلي دارد و ما حاضريم حتي جانمان را هم برايش بدهيم. ايران همه چيز ماست و لذا ما براي آزادي و پيشرفت و مصالح و سعادت آن تمهيداتي را مي‌انديشيم. يكي از اين تمهيدات مي‌تواند مشروطه باشد يا هر چيز ديگري. در اينجا براي ما مصلحت و منفعت و پيشرفت ايران اصل و لذا مشروطه فرع بر ايران و مصالح ايران است، بنابراين اگر روزي به اين نتيجه برسيم كه مشروطه به مصلحت ايران نيست، مشروطه را كنار مي‌گذاريم و مي‌گوييم بماند براي 50 سال بعد يا اصلا مشروطه آرماني است كه هيچ وقت به سراغش نمي‌رويم و دنبال چيزي ديگر، مثلاً جمهوري يا حتي استبداد مي‌رويم البته به شرط آن كه در‌ آن شرايط تشخيص بدهيم سيستمي كه منافع ايران را تأمين مي‌‌كند، استبداد است. اينجا ملاك ما ايران و مصالح ايران است و به همه چيز از اين منظر و زاويه نگاه مي‌كنيم. يا مثلاً اگر مشروطه شقوق و شكل‌هاي مختلفي داشته باشد، چون مبنا و ملاك اصلي ما مصالح ايران است، به سراغ‌ شكل و شيوه‌اي از مشروطه يا جمهوري مي‌رويم كه با اين مصالح تناسب داشته باشد، كما اينكه در ميان انواع و اقسام جمهوري‌هاي دنيا، جمهوري اسلامي را پذيرفتيم و مثلاً‌ جمهوري سكولار را نپذيرفتيم، چون با شناختي كه از ايران و مصالح ايران و در واقع از خود، مصالح و هويت‌مان داشتيم، تناسب نداشت.  اما اگر مشروطه براي ما اصل باشد، آن چنان شيفته و دلباخته مشروطه هستيم كه حاضريم همه چيز را فداي آن كنيم. طبعاً در اين نگاه اگر لازم باشد، ايران را هم قرباني مي‌كنيم. لازم نيست بگوييم مي‌خواهيم ايران را قرباني كنيم و به زبان بياوريم، بلكه در زندگي فردي و اجتماعي و به‌خصوص سياسي خود رفتار و كرداري را ‌در پيش مي‌گيريم كه عملاً معناي آن اين مي‌شود كه اگر ايران هم فداي سر مشروطه شد، بشود. اين سؤال براي شيخ‌ فضل‌الله و براي يار و همفكرش، مرحوم آيت‌الله حاج ميرزا ابوتراب شهيد قزويني نويسنده كتاب «تذكرةالغافل و ارشادالجاهل» به‌طور جدي مطرح بود و بازتاب آن را در آثارشان مي‌بينيم. شيخ و حاج ميرزا ابوتراب شهيدي فرياد بر‌مي‌آورند كه: ايران ما را مشروطيت، سم و داروي بيماري‌آور است، شرايط جامعه ما با استقرار مشروطه اروپايي سازگاري ندارد، اين مشروطه ما را به جايي مي‌رساند كه علي‌‌الاسلام السلام، يعني كه فاتحه ايران يا اسلام يا هر دو را بايد خواند.
 
شايد پاسخ تمامي عناصر دخيل در مشروطه، اعم از اسلام‌گرا يا غرب‌گرا به سؤال مورد اشاره شما، يكسان باشد، آنها همه مدعي مي‌شوند كه ما مشروطه را براي ايران مي‌خواهيم. در اين ميان تمايز عالمان مشروعه خواه با ديگران در چيست؟
 
آنها به تناسب ميان ايران به معناي هويت ملي، تاريخي، اسلامي و شيعي، با مقوله و آرماني به نام مشروطه توجه دارند و در حد درك و فهمشان در اين باره انديشيده و به نتيجه‌گيري و تصميم رسيده‌اند. شايد اگر همين سؤال را آن روزها از تقي‌زاده‌ها مي‌پرسيديم، مي‌گفتند ما مشروطه را براي ايران مي‌خواهيم، ولي راهي را ‌رفتند كه عملاً ايران قرباني مشروطه ‌شد، لذا تقي‌زاده نهايتاً گفت: ما بايد روحاً و جسماً، ظاهراً و باطناً و از فرق سر تا ناخن پا فرنگي‌مآب بشويم و نتيجتاً ايران را بايد بگذاريم كنار! اين در واقع پاسخي عملي است به اين سؤال كه مشروطه آنقدر چيز عزيز، قدسي و مطلقي است كه همه چيز، از جمله ايران بايد فداي آن شود. بلاتشبيه چطور حضرت سيد‌الشهدا (ع) همه چيزش را فداي رضاي الهي كرد، كانّه مشروطه و دموكراسي غربي هم از چنان قداست و مطلقيتي برخوردار است كه ما بايد همه چيزمان، از جمله ايران را فداي آن ‌كنيم و واقعاً هم عده‌اي ايران را قرباني مشروطه‌اي كه از خارج آورده بودند، كردند.
افرادي كه در صدر مشروطه، منادي مشروطه‌خواهي و جزو جناح تندرو و سكولار مشروطه هم بودند، مي‌گفتند ما مشروطه را براي ايران مي‌خواهيم، منتها ايران منهاي هويت اسلامي. ظاهراً مشكل اين طيف تعريف‌شان از هويت ايراني بود كه آيا اين هويت صرفاً بومي است يا تطور و تكاملي هم كه ايرانيان در پذيرش اسلام داشتند، در تعريف آن دخالت دارد.
نظر جالبي است. من يك وقتي در باره امثال ادوارد براون‌ها همين حرف را زدم و هنوز هم به اين حرف قائلم كه ادوارد براون شيفته ايران بود، ‌ولي ايران بدون اسلام! ما چه طرفدار تقي‌زاده باشيم و چه مخالف او، علي‌الاصول بايد قبول كنيم كه ايران منهاي اسلام و منهاي هويت ديني چهارده قرنه اين كشور، ايراني است موهوم و مجعول. ايران واقعي چيزي است كه خاطره تاريخي‌ آن نهضت تنباكويا جهاد دفاعي ايران و روس و سنن و رسوم ديني آن عاشورا و احياي شب قدر و عيد فطر و عيد قربان است ومجموعه عقايد و باورهاي جاري مردم ايران. به هر حال منظور من ايران واقعي است و نه ايران خيالي، لذا اگر ما واقعيت را در نظر بگيريم، ايراني كه امثال تقي‌زاده‌ها و ادوارد براون‌ها دنبالش بودند و گاهي به آن تعصب هم مي‌ورزيدند، ايرانِ لا ايران بود و ايران واقعي همان چيزي است كه ميرزاي شيرازي، آخوند خراساني، شيخ فضل‌الله، امام خميني(ره) و رهبران محبوب نهضت‌هاي سياسي اجتماعي اين كشور و متن ملت ازآن سخن مي‌گفتند.
پس يكي از جدي‌ترين سؤالات براي شيخ فضل‌الله و جناح همفكرش اين بود كه آيا ايران براي مشروطه است يا مشروطه براي ايران؟ بديهي است كه آنها همه چيز را براي ايران مي‌خواستند، البته ايراني كه ظرفِ اسلام بود. در اينجا اصلاً تقابلي وجود ندارد و كساني كه مي‌گويند ايران را بگيريم يا اسلام را و ما اول ايراني و بعد مسلمانيم، همه در توهم هستند. مرحوم مهندس بازرگان در توهم به سر مي‌برد كه مي‌گفت من اول يك ايراني هستم، بعد يك مسلمان! بايد از امثال او سؤال شود كه بفرماييد شما به كجا مي‌گوييد ايران و به چه كسي مي‌گوييد ايراني؟
 
ايشان در اول انقلاب مي‌گفت: فرق من با امام اين است كه من اسلام را براي ايران مي‌خواهم و امام ايران را براي اسلام مي‌خواهد!
 
اين اشكال قبل از هر چيز به خاطر تقابل مجعول و موهوم بين ايران و اسلام به وجود مي‌آيد. اگر به ايشان مي‌گفتند كه صلاح ايران در اين است كه شما نماز نخوانيد، قطعاً مي‌خواند، پس ايشان هم اول يك مسلمان بود و بعد يك ايراني و اگر كسي بگويد اول اسلام، بعد ايران، او هم چه بسا در همين دام افتاده است. اصلاً تقابلي وجود ندارد. ايران، ظرف اسلام است و مليت ايراني يك مليت ديني است و از يكديگر قابل انفكاك نيستند. حتي به نوروز هم رنگ اسلامي خورده است. نوروز ايران باستان، شادخواري است، اما تلقي عامه مردم ايران نوروزي است كه رنگ اسلام به آن خورده و صله رحم و امثالهم در آن حاكم است. لذا ما در پاسخ به اين سؤال كه آيا ايران براي مشروطه است يا مشروطه براي ايران، بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه اين سؤال مثل ايران براي اسلام است يا اسلام براي ايران، نيست، چون ايران با اسلام وحدت عيني پيدا كرده است.
 
در واقع كساني كه خلاف اين را مي‌گويند، ايران خاصي را در ذهنشان ساخته‌اند.
 
آنها دارند با يك ايران موهوم و ذهني معاشقه مي‌كنند. ايران واقعي همان چيزي است كه در كوچه و بازارمان مشاهده مي‌كنيم. ما مخصوصاً در سال‌هاي اخير در مورد چهارشنبه‌سوري مسئله پيدا كرده‌ايم. چهارشنبه‌سوري در سال‌هاي اخير تبديل به پديده‌اي شده كه به هيچ وجه نمي‌شود در مقابل آن ايستاد و غير از كساني كه بي‌بند و بارند و تظاهر به ضديت با دين مي‌كنند، عده‌اي هم هستند كه به هيچ قيمتي نمي‌خواهند چهارشنبه‌سوري را از دست بدهند، اما در همين جامعه ما پنج سال پيش كه چهارشنبه آخر سال به محرم افتاد، همه چهارشنبه‌سوري را يك هفته جلو انداختند و حتي كساني هم كه اعتقادات مذهبي نداشتند، عملاً به عاشورا حرمت گذاشتند. در 9 دي سال 1388 خود من ديدم كه بسياري از كساني كه براي دفاع از حرمت سيدالشهدا(ع) كه در روز عاشورا به ايشان هتك حرمت شده بود، آمدند، از نظر حجاب وضع ناهنجاري داشتند، ولي مي‌گفتند آمده‌ايم تا نشان بدهيم كه تابع امام حسين(ع) هستيم. لذا هويت ملت ايران، هويتي ديني است و اين سؤال كه ايران براي مشروطه است يا مشروطه براي ايران، براي شيخ به‌جد مطرح بود و بر همين مبنا هم عمل مي‌كرد. او مشروطه را براي ايران مي‌خواست و مي‌گفت هر نسخه‌اي كه پيچيده مي‌شود، بايد براي معالجه اين بيمار و بهبود حال او و رفع مشكلاتش باشد. اين نسخه اگر با او تناسب نداشته باشد و حال او را بدتر كند، اگر بهترين نسخه هم باشد، كنارش مي‌گذاريم. نكته‌ ديگر توجه و دقت به اوضاع و احوال و شرايط ايران در مرحله گذار در آغاز سال‌هاي شروع مشروطيت است كه امروز تقريباً از آن عبور كرده‌ايم. امروز وسايل ارتباط جمعي با آن روز قابل مقايسه نيستند. امروز اگر در دورافتاده‌ترين جاي دنيا اتفاق كوچكي بيفتد، ظرف چند ساعت در رسانه‌هاي تمام دنيا بازتاب پيدا مي‌كند، ولي آن روز از اين خبرها نبود. آن روز پايتان را كه از پايتخت بيرون مي‌گذاشتيد، رابطه‌تان با همه چيز قطع مي‌شد.
عدم ِامنيت راه‌ها، يكي از مهم‌ترين مسائل بود و وقتي مشروطه آمد به آن دامن زد و ما يكي از ناامن‌ترين دوران تاريخ را، در فاصله بين مشروطه تا حكومت پهلوي داريم. سطح سواد بسيار پايين بود و اكثر مردم، به‌ويژه در روستاها بي‌سواد بودند، درحالي كه امروز داريم به مرز ريشه‌كن شدن بي‌سوادي مي‌رسيم. آن روز نظام آموزشي متمركز نداشتيم. فقدان وسايل ارتباط جمعي و بي‌خبري از اوضاع و احوال كشور و يكه‌تازي حكام در مناطق مختلف بيداد مي‌كرد. ما الان مي‌گوييم مملكت ايران، ولي آن موقع مي‌گفتند مملكت آذربايجان! مملكت يعني ملك‌نشين، شاه‌نشين، تختگاه. تهران پايتخت ممالك محروسه بود. ما در ايران ممالكي را داشتيم كه پايتخت‌شان تهران بود. گاهي يك شاه كه مي‌مرد، خبرش تا دو شاه بعدي هم مثلاً به دهات سيستان و بلوچستان يا دهات خوزستان نمي‌رسيد! مثلاً آنها هنوز فكر مي‌كردند فتحعليشاه حاكم است!در حالي كه ناصرالدين شاه سر كار بود. بايد دولت مدرن مي‌آمد تا جهان را به صورت دهكده كوچك در‌آورد.
در آن زمان روحانيون رهبران ملت و بيرون از حيطه قدرت دولت بودند ومجموعاً حوزه نفوذ و دخالت دولت خيلي كم بود. حتي با اينكه عصر استبداد بود، تصميم‌گيري‌هاي كلي در عرصه سياست و اجتماع، بدون نظر و مشورت روحانيت و رجال ملي و ديني انجام نمي‌گرفت. اگر هم انجام مي‌گرفت، روحانيت آن را به هم مي‌زد، مثل قرارداد تنباكو و قرارداد رويتر. نهايتاً، ما شواهد زيادي داريم كه اگر كساني پيدا مي‌شدند و مي‌گفتند استبداد از مشروطه بهتر است، اولاً از استبداد، ظلم و اجحاف را مراد نمي‌كردند، بلكه منظورشان سيستم حاكميت اراده فردي بود. ثانياً دستگاه حكومت بسيار محدود و ضعيف و فاقد دخالت گسترده به شيوه دولت مدرن بود. محاكم شرع و فرهنگ و اوقاف و بسياري از امور ديگر هم در اختيار روحانيت بود. اين خصوصيت دولت مدرن است كه مي‌آيد و به قول مرحوم شيخ فضل‌الله نوري حتي بر تخم مرغي هم كه از مرغ مي‌افتد، ماليات مي‌بندد، همه جا را حوزه اقتدار و دخالت و مسئوليت خودش مي‌انگارد و در همه چيز دخالت مي‌كند، در حالي كه در دوره استبداد، چنين حوزه گسترده و عميقي وجود نداشت. حالا ما با اين وضعيت، وارد عصر مشروطه مي‌شويم كه در آن يك تحول بنيادين و تمام عيار اتفاق مي‌افتد و قرار هم نيست كه مرحله واسطه‌اي هم داشته باشيم. تا آن موقع و در تمام طول تاريخ، حاكميت فردي استبدادي حاكم بود و حالا مي‌خواستند يك‌شبه همه چيز را تغيير بدهند و يك پارلمانتاريسم مطلقه بر همه چيز، حتي محاكم شرع و حوزه اختصاصي نفوذ علما و مراجع حاكم شود و دخالت كند. مدلش هم كه غربي است. بنابراين اگر انتقادي مي‌شود، از اين زاويه است.
 
شيخ كدام يك از نقاط فعاليت و حركت اين دولت مدرن را خلاف مصالح ايران مي‌ديد؟ دست‌اندازي‌هاي دولت مدرن به همه حوزه‌ها، چه مشكلي براي ايران ايجاد مي‌كرد كه شيخ نسبت به آن اعتراض داشت؟
 
اولين مشكلي كه از ديدگاه شيخ فضل‌الله و همفكران او مطرح بود، اين بود كه اين تحولي كه مخصوصاً تقي‌زاده‌ها از آن دم مي‌زدند، چقدر با مصالح و منافع ايران سازگاري دارد و آيا در عمل، آرمان‌ها و وعده‌هايي را كه مناديان اين تحول مطرح مي‌كردند، محقق مي‌كند؟ آيا با مشروطيت قرار است پيشرفت، آزادي، آرامش، آسايش و قانونمندي بيايد و خودكامگي، ‌هرج و مرج و عقب‌ماندگي برود؟ اين شعارها چقدر ظرفيت تحقق دارند و اين وعده‌ و وعيدها با اجراي نسخه مشروطه وارداتي، چقدر محقق مي‌شوند؟ آنها مي‌گفتند اين وعده‌ها با مزاج ملت ايران و شرايط كنوني همخواني ندارد.
 
از چه جنبه‌هايي؟ مثال‌هاي عيني آن كدامند؟
 
از هر جنبه‌اي. در كتاب «تذكره‌الغافل...» نكته بسيار عميقي هست كه در نامه‌هاي تقي‌زاده ـ كه در سال‌هاي بعد از شهريور 20 منتشر شدند ـ عيناً مشاهده مي‌كنيم. او مي‌گويد كه غذاي مشروطه ايران اولاً به دليل تأمل‌ها و انتقادات شرعي‌اي كه بر اين مباني هست، به مزاج كشور ايران سازگار نيست. ثانياً ايران كشوري است كثيرالمله‌ و كثيرالطائفه با اقسام طوايف و قبائل و انواع تعصبات و افكار و مشروطه غير از اينكه مي‌خواهد ريشه دين را بزند، با طيفي از خوانين مختلف و مقامات ذي‌نفوذ محلي هم روبه‌روست كه فقط به دنبال پيشبرد منافع و مقاصد نژادي و قبيله‌‌اي و محلي و منطقه‌اي خودشان هستند. يكي از نكات مهمي كه در تشريح وضعيت كشور در آن دوره از آن غافل شدم، فقدان ارتش متمركز در كشور است. ايران اصلاً ارتش نداشت. يك قزاقخانه در پايتخت بود كه كلنل‌‌هاي روسي بر آن حاكم بودند و ساز پترزبورگ را مي‌زدند! حكومت در عشاير و ايلات سراسر كشور سهميه سربازي داشت كه اگر روزي نياز به دفاع از مرزها و جنگ پيش ‌آمد، اينها بايد سهميه‌شان را مي‌دادند. ارتش پا به ركاب متمركزي كه شعباتي در سراسر كشور داشته باشد و عنداللزوم آشوب‌ها، هرج و مرج‌ها، خودسري‌ها و ياغي‌گري‌ها را سركوب كند، نداشتيم. مرحوم حاج ميرزا ابوتراب در رساله تذكره‌الغافل مي‌گويد:«اين نسخه مشروطه‌اي كه از قبل براي ما پيچيده شده، صرف‌نظر از جهات شرعي‌اش كه مشكلات زيادي دارد، اگر بخواهد همان فوايدي را كه در مغرب زمين داشته، به ما بدهد، به يك ارتش مقتدر متمركز پا به ركاب گوش به فرمان نياز دارد كه سلطه حكومت مركزي را بر سراسر كشور حاكم و با هر نغمه تجزيه‌طلبانه و آشوبگرانه‌اي سخت برخورد كند و بلافاصله آن را در هم بكوبد و امنيت راه‌ها را تأمين كند.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار