کد خبر: 631945
تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۶:۳۴
نسبت «ناصر ميناچي‌» با «حسينيه ارشاد» در آئينه اسناد و خاطرات
دخيل بستن به مردگان و بستن فضائل و مناقب غيرواقعي به ايشان، از رويكردهاي رايج جريان «روشنفكري» و نيز «اصلاح‌طلبي» دركشور ماست.
شاهدتوحيدي

دخيل بستن به مردگان و بستن فضائل و مناقب غيرواقعي به ايشان، از رويكردهاي رايج جريان «روشنفكري» و نيز «اصلاح‌طلبي» دركشور ماست. گاه پيش آمده است مرگ كساني كه در بدنه اين جريان به سر مي‌بردند و چندان نيز در طول زندگي خويش، از سوي سران مورد توجه نبوده‌اند، براي اين طيف بس مفيد و به هنگام آمده و ماشين فضيلت‌تراشي و جعل درباره متوفي، به گرمي بازار آنان كمك كرده است. اينگونه است بازتاب‌هاي درگذشت آقاي ناصر ميناچي در رسانه‌هاي اصلاح‌طلب و در بوق كردن نكاتي درباب عملكرد نامبرده كه هر تاريخ نگار متوسطي را به اعجاب مي‌آورد! حال كه مرگ يك نفر مي‌تواند در فعال كردن ماشين واژگونه‌نويسي تا بدين سان مؤثر افتد، چرا نتواند ما را در مرور مستند تاريخ و پيشينه و كاركرد مدد برساند؟ به عبارت ديگر اگر وقايعي ازنوع تولد يا مرگ افراد، در كنار دادن بهانه شانتاژ و حلوا‌خوران سياسي به عده‌اي، انگيزه‌ساز بازپژوهي يك مقوله براي عده‌اي ديگر شود، آيا نمي‌توان آنها را پديده‌اي مبارك دانست؟ اين قلم اميد مي‌برد كه در زمره گروه دوم باشد.

مؤسس‌تراشي براي حسينيه ارشاد!

مؤسسه ديني - تبليغي حسينيه ارشاد در سال1346 توسط استاد شهيد آيت‌الله مرتضي مطهري با همگامي مالي محمد همايون و همكاري حقوقي ناصر ميناچي تأسيس شد. اما درميان اين سه نفر كداميك مؤسس واقعي و داراي نقشي بيشتر در اين فرايند بوده است؟ از ديدگاه مقاله‌نويسان آگاه و ناآگاه و حتي كم‌سن و سال روزنامه‌هاي منادي اصلاح! ميناچي مؤسس بلامنازع اين مركز شمرده مي‌شود يا به عبارت ديگر، مرگ او فرصت خوبي است كه نقش تاريخي مؤسس حقيقي دراين‌باره، ناديده گرفته و اگر شد، به فراموشي سپرده شود! اما در اين ميان اسناد چه مي‌گويند؟ مستندات شفاهي و مكتوب جملگي شهادت مي‌دهند كه استاد مطهري در تأسيس حسينيه ارشاد نقشي ممتاز يا دست‌كم، بس شاخص‌تر از فردي چون ناصر ميناچي داشته است. مواردي چند كه اين مهم را گواهي مي‌كنند، بدين شرحند:

اول: دراسناد ساواك، درخواست‌كننده تأسيس حسينيه ارشاد، استاد مطهري قلمداد و پاسخ مثبت دستگاه امنيتي نيز در اشاره به نام وي صادر شده است. سند ساواك به تاريخ 28/1/46، اين واقعيت را به روشني مي‌نماياند:

«درباره شيخ مرتضي مطهري فرزند شيخ حسين

تأسيس مؤسسه خيريه تعليماتي و تحقيقاتي علمي و ديني حسينيه ارشاد توسط نامبرده بالا از نظر بخش 316 بلامانع است. خواهشمند است دستور فرماييد يك نسخه رونوشت اساسنامه مؤسسه مورد را جهت انعكاس در پرونده وي به اين بخش ارسال كنند.

رئيس بخش 316 ـ ناصري‌نيا»

درسند ديگري كه بازهم تاريخ 28/1/46 بر آن آمده است، علاوه برآنكه نام استاد، مقدم بر نام آقايان ناصر ميناچي و محمد همايون آمده، همين مضمون تكرار مي‌شود:

«درباره شيخ مرتضي مطهري

نامبرده بالا به‌اتفاق آقايان ناصر ميناچي مقدم و محمد همايون از طريق شهرباني تقاضاي تأسيس مؤسسه خيريه تعليماتي و تحقيقاتي علمي و ديني حسينيه ارشاد را كرده، لذا خواهشمند است دستور فرماييد با توجه به پرونده 12/م‌ـ‌ط كه مربوط به مشاراليه است در اين مورد نظريه اعلام فرمايند.

رئيس بخش 321 ـ معيني.»

دوم: درفرازي از يادداشت استاد مطهري كه «درباره مواردي كه آقاي ميناچي بدون مشورت كار كرده و مي‌كند» نگاشته شده است، مي‌خوانيم:«اينكه قرار بود من جزو هيئت مؤسس باشم از اول خارج كرد با اينكه عملاً و واقعاً من مؤسس بودم، سهمم هم از سهم آقاي همايون بيشتر است، هم از سهم آقاي ميناچي تا چه رسد به دكتر علي‌آبادي»(1).

سوم:آيت‌الله خامنه‌اي رهبرانقلاب اسلامي درگفت وشنودي درسال 1360درباب نقش استاد مطهري در فرايند تأسيس حسينيه ارشاد، چنين مي‌گويند:«در مورد شركت ايشان در حسينيه ارشاد نبايد گفت شركت، بايد گفت تأسيس. ايشان مؤسس حسينيه ارشاد است. آن وقتي كه در تهران جلسات مذهبي درست و حسابي و منظمي نبود، چند نفر به فكر افتادند كه يك كار اين جوري بكنند. عنصر اصلي آقاي مطهري بود و نيز آقاي همايون كه باني مالي آنجا بود، آنها جزو پيشقدمان اين كار بودند؛ چند نفري نشستند و زميني را در يك جايي بالاتر از محل كنوني حسينيه در نظر گرفتند و چادري زدند و ديوار مختصري دورش كشيدند و اين شد حسينيه ارشاد و از گويندگان دعوت كردند. در سال 45 از جمله كساني كه دعوت شد آقاي محمدتقي شريعتي بود كه از يكي دو سال پيش در تهران ساكن شده بود. آقاي مطهري از ايشان دعوت و خيلي هم ترويج كردند»(2).

ايشان در ادامه همان گفت‌وشنود نقش استاد مطهري در دعوت از دكترعلي شريعتي را اينگونه روايت مي‌كنند:

«...در سال 46 فكر تدوين كتاب محمد خاتم پيامبران مطرح شد و آقاي مطهري از عده‌اي خواستند كه براي اين كتاب، مقاله بنويسند، از جمله اين افراد مرحوم دكتر شريعتي بود. دكتر هم تازه دو سه سال بود كه از فرانسه برگشته بود. ابتدا در مشهد بود و در آنجا با گمنامي معلمي مي‌كرد. آقاي مطهري ايشان را ديده و خيلي از او خوشش آمده بود. يك جوان خوب كه خيلي هم هوشمند و با استعداد و نكته‌سنج و عميق بود. مسلماً كسي مثل آقاي مطهري از شخصي مثل مرحوم شريعتي خيلي خوشش مي‌آمد و از ايشان خواست كه يك چيزي بنويسد. مرحوم دكتر مقاله مفصلي با عنوان «از هجرت تا وفات پيغمبر» و همچنين مقاله «سيماي محمد» را نوشت. من در جريان اين تبادل مقاله بودم. دكتر در مشهد و آقاي مطهري در تهران بودند.

من هم مي‌رفتم مشهد و برمي‌گشتم قم و گاهي در جريان اين مقاله‌گيري و مقاله‌دهي به صورت پيغام قرار گرفتم. مرحوم مطهري وقتي كه مقالات دكتر را ديد خيلي خوشش آمد، مخصوصاً‌ از مقاله «سيماي محمد» ايشان و به من گفت كه من سه بار اين مقاله را خوانده‌ام. از بس از قلم شيرين و شيواي مرحوم دكترخوشش آمده بود و اين جريان موجب شد كه ايشان از دكتر دعوت كند كه براي سخنراني هم بيايد و دكتر گاهي مي‌آمد...»(3).

مصادره حسينيه ارشاد

يك سال پس از تأسيس حسينيه و صدور مجوز فعاليت آن، استاد مطهري در استعفانامه‌اي خطاب به مرحوم محمد همايون رئيس هيئت مديره حسينيه ارشاد، كناره‌گيري خويش را ازفعاليت‌هاي اين مركز اعلام مي‌دارد. ايشان دراين مكتوب كه تاريخ 27/10/ 47را برخود دارد، «روش خودسرانه و تصميمات فردي آقاي ناصر ميناچي»را عامل اين تصميم خود شمرده و در ادامه پيش‌بيني مي‌كند كه تداوم اين فرايند«مؤسسه را به سقوط قطعي خواهد كشاند.» دراين نامه آمده است:«براي اين بنده ترديدي باقي نمانده است كه روش خودسرانه و تصميمات فردي آقاي ناصر ميناچي اين مؤسسه را به سقوط قطعي خواهد كشاند و اميدهايي را كه در نسل جوان به وسيله اين مؤسسه به وجود آمده است تبديل به نوعي سرخوردگي و بلكه بدبيني به هر مؤسسه ديني خواهد كرد. شك ندارم هدف شخص مزبور با هدف‌هاي پيش‌بيني شده در اساسنامه و منويات مؤسس نيكوكار مؤسسه و ساير نيكوكاراني كه به نحوي افتخار خدمت در آن مؤسسه را دارند كمال مباينت را دارد. مخالفت‌ها و كارشكني‌هاي معزي‌اليه يا هرگونه تقسيم مسئوليت و نظم داخلي و با هر اقدام مفيد و عميق در سطح احتياجات طبقات تحصيلكرده و تمايل شديد او به اينكه مؤسسه را به صورت يك مؤسسه جنجالي و توخالي درآورد، دليل روشني بر اين مدعاست و چون اين بيماري را علاج‌ناپذير مي‌دانم يگانه خدمتي كه به هدف اين مؤسسه مي‌توانم كنم اين است كه از همگامي و همكاري با معزي‌اليه براي هميشه خودداري و آن را اعلام كنم. در عين حال اميدوارم باطن اسلام و حسن نيت باني مؤسسه و همكاران نيكوكار آن بر انديشه‌هاي اهريمني فائق آيد و خداوند اين مؤسسه را با عنايت خاص خود از گزندهاي شيطاني محفوظ بدارد»(4).

خصال مديريتي ميناچي به روايت مطهري

استاد مطهري دربند سوم مكتوبي كه به ضميمه نامه 27/10/ 47 تحت عنوان «علل استعفاي اينجانب مرتضي مطهري» به نگارش درآورده، خصال مديريتي ناصر ميناچي ودلايل اختلاف خويش با وي را بدين شرح توصيف مي‌كند:

«...به عقيده بنده با وضع موجود امكان همكاري با آقاي ميناچي وجود ندارد به چند دليل:

الف. طرز تفكر و هدف ما با ايشان در حسينيه و قهراً نوع كارها كه وسيله وصول به هدف‌هاست متفاوت است. ما مي‌خواهيم اينجا را در يك سطح عالي اسلامي درآوريم كه جوابگوي نيازهاي فكري امروز و آينده باشد و ايشان مي‌خواهد اينجا را به صورت يك محيط تشريفات ظاهري و با جنجال، هياهو، شور و واويلا اداره كند. ايشان عملاً طرفدار اقناع كاذب احساسات است و با اينكه اينجا با منطق سر و كار داشته باشد مخالف است و در راه آن كارشكني مي‌كند و تنها همين براي اينكه ما از هم جدا شويم كافي است.

ب. دليل دوم بر عدم امكان همكاري، تمايل شديد ايشان است به اينكه تمام كارها را شخصاً و بدون مداخله كس ديگري اداره كنند و شور و مشورت در نظر ايشان نظير شور و مشورت مجلس شوراي ملي است كه يك تشريفات بي‌روح بيش نيست. بنده با اينكه تمام كارها از استخدام، دفتر، حساب و كتاب، چك، امضا، اداره جلسات، تعيين خطيب و واعظ، مصاحبه تلويزيوني، رپرتاژ روزنامه و غيره در اختيار يك فرد باشد، مخالفم و آن را موجب سقوط قطعي مؤسسه مي‌دانم.

ج. يكي از خصوصيات اخلاقي ايشان بلكه يكي از هنرهاي بارز ايشان صنعت جور كردن است، يعني هر حادثه غلط و هر اشتباهي را هميشه با قدرت فراواني توجيه و برايش دليل جور مي‌كند. بديهي است هرگز از حرف راست نمي‌شود براي هر مطلبي جور كرد. اين است كه منطق ايشان هميشه مملو از اكاذيب و مجعولات است و اين براي كسي كه مي‌خواهد در اداره يك مؤسسه مذهبي دخالت داشته باشد عيب بزرگ بلكه تبليغي بر ضد اسلام است.

د. متأسفانه عيب بزرگ ديگر ايشان عدم تحفظ بر اسرار است. گفتگوهاي سرّي و اطلاعات مخفيانه را كه سرّ مصون افراد يا سرّ جلسه است بدون توجه در اختيار طرف قرار مي‌دهد. به همين دليل بنده در حضور ايشان اگر نظر خاصي درباره برنامه شخص خاصي داشته باشم و نخواهم فاش شود هرگز اظهار نخواهم كرد و حال آن كه يك شرط همكاري راز نگهداري است.

ﻫ. از نظر ايشان حيثيت افراد هيچ‌گونه احترامي ندارد. رعايت احترامات افراد را به هيچ‌وجه نمي‌كنند. غالب افرادي كه براي همكاري دعوت مي‌شوند به‌واسطه بعضي برخوردهاي سرد ايشان دلسرد مي‌شوند.

و. بي‌پروايي عجيب ايشان در نزديك كردن مؤسسه به مؤسسات دولتي، همچنان كه از مصاحبه تلويزيوني، ملاقات با عصّار، رپرتاژ اطلاعات، تماس با كميسيون حج پيداست.

4ـ اين بنده استعفاي خود را تسليم مقام مسئول حسينيه كرده‌ام و پس نخواهم گرفت و به قوت خود باقي است مگر آن كه به وضع موجود به‌كلي خاتمه داده شود و اينجا از صورت فردي به صورت جمعي و تشكيلاتي كامل درآيد و حدود صلاحيت افراد و مسئوليت آنها و مخصوصاً حدود صلاحيت و مسئوليت آقاي ميناچي مشخص شود، بودجه‌ها تفكيك و بازرس‌هاي مقتدر تعيين شوند و خلاصه اينجا به صورت يك اداره واقعي نظير بانك درآيد و هيچ‌كس در وظايف مشخص‌شده كس ديگري دخالت نكند. در اين صورت ممكن است يك نوع همكاري با تعيين مدارها و حدود وظايف برقرار شود»(5).

دريغ بر«حسن نيت!»

درروزهاي پس از نگارش استعفانامه فوق، براي بازگشت به حسينيه، به استاد مراجعات فراواني صورت مي‌گيرد. اين درخواست‌ها ايشان را برآن مي‌دارد كه شرايط بهينه‌سازي فعاليت‌هاي حسينيه ارشاد را بررسي كنند و آن را دريادداشتي نگاشته و احيانا به مسئولان حسينيه يا درخواست‌كنندگان ارائه نمايند. استاد در اين يادداشت نيز، كاركرد ناصر ميناچي را اينگونه توصيف مي‌كنند:

«...من الان به ذره‌اي حسن نيت در ميناچي اعتقاد ندارم، ولي عللي تدريجاً پيدا شده تا به اينجا رسيده است. اول بار كه به سوء نيت ميناچي پي بردم در تنظيم اساسنامه بود كه آن را يك پا تأسيس كرد. دومين بار در انتخاب كارمند بود كه بلامشورت عمل كرد. سومين بار در حساب پس ندادن و چهارمين بار در جريان...بود. پنجمين بار در مكه و جده بود. بعد در ماه محرم، طرز برخورد با آقاي خوانساري. بعدها در تعويق همين آئين‌نامه و سپس در جريان جشن مبعث، جشن نيمه شعبان، اعلان ماه رمضان، وضع اداره جلسات ماه رمضان، آخرين بار در ده روز پيش بود در جريان دعوت فضلا، مصاحبه تلويزيوني، تلفن براي برنامه محرم و آخرالامر...را از زير جل درآوردن؛ حالا ديگر رسيده‌‌ام به جايي كه ذره‌اي ايمان به حسن نيت او و...و بالتبع...ندارم»(6).

جدايي مطهري از ميناچي درآئينه روايتي ديگر

درسال 1360، سير اختلافات استاد مطهري با ناصر ميناچي به شرحي كه مي‌آيد، درگفت‌وشنود آيت‌الله خامنه‌اي با مجله پيام انقلاب روايت گشت. ذكر اين مهم دراين مقام بي‌مناسبت نيست كه در ماجراي اختلافات استاد مطهري با دكتر شريعتي، ايشان ازكردار دكتر شريعتي، تحليلي جانبدارانه داشته ودارند كه سال‌ها بعد در حاشيه كتاب «جريان‌ها و سازمان‌هاي سياسي – مذهبي ايران» تأليف رسول جعفريان مرقوم داشتند. شايان ذكر است كه اين تحليل، بارها در مقام دفاع، مورد استناد ناصر ميناچي قرار مي‌گرفت:

«...در سال 49 يك مسئله‌اي پيش آمد بين آقاي مطهري و آقاي ميناچي و آن به اين صورت بود كه آقاي ميناچي كه به عنوان مدير داخلي حسينيه انتخاب شده بود، عملا دست آقاي مطهري و ديگران را از همه كارهاي داخلي حسينيه كوتاه كرد! انتخاب سخنراني، انتخاب مجلس جلسات گوناگون و چاپ و نشر. آقاي مطهري مي‌گفت: خوب! اين طور نمي‌شود. ما مؤسسه‌اي را به وجود آورده‌ايم و مردم اينجا را متعلق به ما مي‌دانند. ما نمي‌دانيم قرار است در اينجا چه كسي سخنراني ‌كند يا مثلاً چه موقع كتابش چاپ يا چه مطالبي گفته مي‌شود. استاد مطهري جزو هيئت امناي سه نفره بود و در مقابل، آقاي ميناچي به اعتراض‌هاي ايشان اعتنا نمي‌كرد و فرياد آقاي مطهري عملاً به جايي نمي‌رسيد، تا اينكه اختلافات بين اينها بالا گرفت. ما مشهد بوديم. درتابستان آقاي مطهري به مشهد آمده بود. مرحوم دكتر و پدر ايشان هم مشهد بودند. قرار شد به مسئله حسينيه رسيدگي بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستيم و راجع به مسائل حسينيه بحث كرديم. قرار بود آقاي دكتر هر پانزده روز يك بار، كلاس‌هاي اسلام‌شناسي را تشكيل بدهد. آقاي مطهري به دنبال اختلافاتي كه با آقاي ميناچي داشت، به عنوان اعتراض حسينيه نرفت و گفت تا وقتي كه ايشان خودسرانه در حسينيه كار بكند، من نمي‌توانم در حسينيه باشم و عملا كناره‌گيري خودم را اعلام مي‌كنم تا همه بدانند كه من در حسينيه نيستم. ايشان با اينكه برنامه هم داشتند، هفتم هشتم محرم بود كه اعلام كردند كه من حسينيه نمي‌آيم و از حسينيه بيرون رفتند. با كنار رفتن آقاي مطهري، حسينيه واقعاً‌ از روح خالي شد! مرحوم دكتر در اين زمينه مي‌گفت:«وقتي آقاي مطهري گفتند من نمي‌آيم، من ديدم كه همه آرزوهاي من تمام شد، همه چيز براي من تمام شده بود، ديگر هيچ چيزي براي من معني نداشت.» آقاي دكتر عميقاً به آقاي مطهري ارادت داشت و واقعا خودش را مريد ايشان مي‌دانست. براي اينكه اعتراض كامل بشود و آقاي ميناچي به خواسته‌هاي مرحوم مطهري توجه كند، بقيه سخنران‌هايي كه در حسينيه برنامه گذاشته بودند، برنامه‌هايشان را حذف كردند. بنده هم گفتم نمي‌آيم. آقاي هاشمي رفسنجاني هم گفتند كه من هم نمي‌آيم. حتي آقاي محمدتقي شريعتي هم نيامدند و همه برنامه‌ها را لغو كردند. خود دكتر هم گفت من هم سخنراني‌هايم را لغو مي‌كنم و نمي‌آيم. يعني همه اين مسئله را قبول داشتند و اين، حقانيت تصميم شهيد مطهري را نشان مي‌دهد. من روي اين مسئله تأكيد دارم كه خودم در مشهد با آقاي محمدتقي شريعتي صحبت كردم و ايشان گفتند من مي‌روم و علي را نمي‌گذارم برود؛ يعني آن چنان روشن و واضح بود كه همه قبول كردند. هيچ كس نبود كه حرف ايشان را كه حرف منطقي و حقي بود، قبول نداشته باشد. بعد كه اين طور شد، حسينيه عملا بايكوت شد. منتها بعد دوستان براي اينكه چراغ حسينيه خاموش نشود و برنامه‌هايش به‌كل در ماه محرم و صفر تعطيل نشود، گفتند آقاي باهنر هفته‌اي يك بار سخنراني كند؛ يك كار رقيق مستمر كه مانند جوي آب باريكي بود و ديگر آن اجتماع و آن سخنراني‌هاي متنوع نبود.

آقاي ميناچي بسيار مرد مدير، زرنگ و باهوشي است. ايشان زمينه را براي كلاس‌هايي كه اشاره كردم، آماده و دكتر را قانع كرد كه اين كلاس‌ها امروز ضروري است و اگر تعطيل بشود آسمان به زمين مي‌آيد! در مشهد در آن جلسات كه صحبت شد، دوستان گفتند كه دكتر اين كلاس‌ها را حالا شروع نكند و دو ماه ديگر شروع كند تا مسئله حسينيه حل بشود. دكتر هم قبول كرد. آقاي ميناچي و ديگران مرحوم دكتر را محاصره كردند كه نه، دير مي‌شود، دين از دست مي‌رود! اين بود كه ايشان كلاس‌ها را شروع كرد و عملا طرحي كه راجع به حسينيه بود، متوقف شد. آقاي مطهري هم وقتي ديد حاضر نيستند كه به نظر او اندك توجهي هم بكنند، ديگر به سراغ حسينيه نرفت و مجبور شد موجودي را كه محصول خودش بود و خود به وجود آورده بود، رها و آن را ترك كند...البته حسينيه رونق داشت و مرحوم دكتر به آنجا مي‌رفت. ابتدا جلسات پانزده روز يك بار بود و بعد هفتگي شد، منتها حسينيه ديگر فردي و فقط قائم به شخص دكتر شريعتي شده بود و اگر يك روز دكتر سرماخوردگي داشت و نمي‌توانست بيايد، حسينيه هم ديگر نبود! اين يك نقيصه بزرگي بود و كوشش مي‌كردند اين نقيصه را برطرف كنند. حتي يك بار آمدند پيش من و با يك حرف‌هاي خاصي وادارم كردند كه در بيست و هشتم صفر همان سال از مشهد به تهران بيايم و در حسينيه يكي دو تا سخنراني بكنم. بعد ديدم آقايان واقع حقايق را به ما نگفته بودند كه ماه‌ها جريان حسينيه به اين شكل مي‌گذشت. البته بعدها مرحوم دكتر خودش آمد مشهد و با بنده صحبت كرد و گفت برويم حسينيه را اداره كنيم. يك طرحي هم ريخته شد. بعد من موافقت كردم با دوستان همكاري داشته باشم. شايد حدود بيست ساعت يا بيشتر، بنده با آقاي هاشمي و باهنر و آقاي شريعتي، در تهران و در جلسات مستمر نشستيم و صحبت كرديم و طرحي براي حسينيه ريختيم. طرح بسيار خوبي بود و فقط يك كلمه «بله» از طرف آقاي ميناچي لازم بود كه دكتر گفت اين «بله» را من از ايشان مي‌گيرم. ايشان رفت «بله» را بگيرد و خودش هم نيامد و ما ديديم همه زحمات ما هدر رفت! من رفتم مشهد و آقايان هم مشغول كارهايشان شدند. البته بعدها دكتر گله مي‌كرد كه چرا شما نيامديد؟ گفتيم ما كه آمديم. قرار بود شمااز آقاي ميناچي «بله‌» بگيريد!»(7).

طالقاني درباره ميناچي چه گفت؟

درپرونده سياسي ناصر ميناچي برگ‌هاي متعددي وجود دارند، كه تورق آن وراي مجال اين نوشتار است. ازجمله اين برگ‌ها ارتباطات رازآلود وي با سفارت امريكاست كه اسناد آن پس از تسخير لانه جاسوسي، توسط مرثيه‌سرايان امروزِ او نشريافت!. اما گويا شهرت وي به علاقه و ارتباط با امريكايي‌ها، مربوط به قبل از دوران پيروزي انقلاب است و روايات و خاطرات موجود آن را گواهي مي كنند. دكتر علي مطهري مي‌گويد:«روزهاي اول پيروزي انقلاب در حضور استاد صحبت از اعضاي شوراي انقلاب شد. از جمله استاد گفتند من با حضور ميناچي در شوراي انقلاب مخالف بودم. در جلسه‌اي صحبت از عضويت برخي از اعضا بود، چون همه سابقه من با او را مي‌دانستند ابتدا چيزي نگفتم كه حمل بر دشمني شخصي نشود. ناگاه آقاي طالقاني گفتند: او امريكايي است و نبايد درشورا باشد.»

و كلام آخر...

واپسين سخن نگارنده در اين مقال اين است كه هدف از نگارش اين مقال نه مذمت از آقاي ميناچي ـ كه اميد مي‌بريم به مصداق اذكرو موتاكم بالخير، در سايه رحمت الهي بياسايد ـ كه تذكار بدين نكته بود: شيوه‌هايي كه مدعيان گردش آزاد اطلاعات، در درزگرفتن اسناد و بديهيات تاريخي و چهره‌سازي‌هاي موهوم در پيش گرفته‌اند، نه تنها به نفع مردگان و زندگان ايشان تمام نخواهد شد، كه تنزل جايگاه و وجهه آنان را درپي خواهد داشت. به نظر مي رسد كه داعيه‌داران اصلاحات درصدد خلق گونه‌اي خاص از تاريخ‌نگاري هستند كه مي‌توان آن را «تاريخ خود‌نوشت‌» يا «خود‌بنياد» ناميد. در اينگونه، اساسا عنصر «استناد» و البته به تناسب ضرورت «اجتهاد‌» جاي خود را به اظهار لحيه يا سفارش «بزرگسالان» و قلم‌فرسايي «نوباوگان»‌ سپرده است. تنها چيزي كه در اين باب خير‌خواهانه مي‌توان به متوليان گوشزد نمود اين است كه: «ازاين امامزاده، اميد معجزتي نمي‌رود!»

پي نوشت:

1 ـ ر. ك: سيري در زندگاني استاد مطهري، انتشارات صدرا، چاپ شانزدهم، ص280

2 ـ ر. ك :نشريه پيام انقلاب، ارديبهشت 1360

3 ـ همان

4 ـ ر. ك :سيري درزندگاني استاد مطهري، انتشارات صدرا، چاپ شانزدهم، صص75 ـ 74

5 ـ ر. ك :همان، صص78 ـ 76

6 ـ ر. ك :همان، صص255 ـ 254

7 ـ ر. ك :نشريه پيام انقلاب، ارديبهشت 1360

8 ـ ر. ك : سيري درزندگاني استاد مطهري، انتشارات صدرا، چاپ شانزدهم، صص 79 ـ 78

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار