کد خبر: 631011
تاریخ انتشار: ۰۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۲
گزارش کامل اختتامیه شب های شعر انقلاب با حضور مسئولین فرهنگی و شعرای آیینی
محسن عرب خالقی:در این برنامه از محمدمهدی سیار و حامد عسکری دو تن از شاعران جوان انقلاب اسلامی با اهدای لوح تقدیر و جایزه نقدی تجلیل شد.
عقیق: مراسم اختتامیه دومین دوره شب‌های شعر انقلاب اسلامی شب شنبه 5 بهمن با حضور جمع کثیری از شاعران کشور در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
در ابتدای این مراسم محسن مومنی شریف رئیس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ضمن خوش‌آمد گویی به حاضران، در سخنان کوتاهی گفت: بی‌تردید یکی از ویژگی‌های سبک ادبی انقلاب اسلامی رویکرد مردمی آن است و این مساله را با نگاهی به دوره قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، می‌شود دید.

به گفته وی، «ادبیات در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هیچ نسبتی با مردم نداشت و هیچ اهمیتی به آنها نمی‌داد. امروز اما وضعیت ما تغییر پیدا کرده است و باید برای این موضوع قدر دان و شاکر باشیم» 

دیگر سخنران این مراسم محسن عرب‌خالقی دبیر این دوره از شب‌های شعر انقلاب بود که ضمن بیان اینکه شعر انقلاب اسلامی شاخه‌ای از شعر اهل بیت (ع) است و ما به این مسئله می‌بالیم، به ارائه گزارش کوتاهی از این برنامه پرداخت و اظهار کرد: سال گذشته در 3 استان پذیرای این برنامه بودیم و امسال با همکاری آقای علیرضا قزوه استان‌های خوزستان، فارس، سیستان و بلوچستان، کردستان، اصفهان و تهران برگزار شد. در برنامه امسال 180 شاعر به شعرخوانی پرداختند که بیش از 30 نفر از آنها از زن بوند و 15 نفر از آنها نیز از شاعران اهل سنت به شمار می‌رفتند.

در این برنامه از محمدمهدی سیار و حامد عسکری دو تن از شاعران جوان انقلاب اسلامی با اهدای لوح تقدیر و جایزه نقدی تجلیل شد.

در این مراسم برخی از شعرای آیینی اشعاری خواندند که می توانید بخوانید؛

استاد حمید سبزواری، پیشکسوت و شاعر آیینی

برآیید برآیید به وحدت بگرایید
که از باغ وفایید که از اصل ولایید

شما امت خاصید، شما اسوه ناسید
شما اس اساسید شما باب رجایید

اگر رمز هبوط است شما سر فرودید
اگر راز عروج است شما مرغ هوایید

اگر کشتی نوح است شما عرشه نشینید
اگر ورطه نیل است شما دست و عصایید

اگر آتش شرک است شما برد و سلامید
اگر مرده عشق است شما عین صفایید

اگر مصر جمال است در آن خطه عزیزید
اگر ملک جلال است امیرالامرایید

نه پرویز تبارید که پرویز شکارید
نه شبدیز سوارید که بر بال همایید

گر از ترک و طرازید ور از قدس و حجازید
شما محرم رازید که در بزم خدایید

کجا خانه علم است به حکمت در علمید
کجا پهنه رزم است شما مرد غزایید

اگر درد به جام است صبوحی زده گامید
وگر زهر به کام است شما کامروایید

چه از تیر و چه از تیغ شما روی نتابید
که در جوشن عشقید که از کرب و بلایید

شما صبح نویدید شما پیک امیدید
شما شعر «حمید»ید شما روح فزایید

زکثرت نهراسید به وحدت بگرایید
که آئینه توحید شمایید شمایید

استاد غلامرضا سازگار، پیرغلام اهل بیت و شاعر آیینی

ای حسین ای از ازل پا بست ما
ای به دستت اختیار هست ما

در غریبی آشنای عالمی
عبد مایی و خدای عالمی

زخم، روی زخم از ما خواستی
تا شهادت را به خون آراستی

روز پیمان تو و پیوند ماست
چاک هر زخمت گل لبخند ماست

ما تو را با زخم تن آراستیم
از تو در دریای خون، سر خواستیم

پیشتر زین چار مام و هفت باب
کربلا را بر تو کردیم انتخاب

ما شراب از خم لایت داده ‌ایم
ما تو را در کربلا آورده ‌ایم

زخم ما گردیده بر تن جوشنت
خون ما جاری‌ است از پیراهنت

ما پسندیدیم انصار تو را
ما خریداریم ایثار تو را

در منای خون فدایی گشته ‌ای
ما حسینی، تو خدایی گشته‌ ای

بال جان را باز کردی یاحسین
تا خدا پرواز کردی یاحسین  

بر شفاعت خون یک یارت بس است
خنده ی حُر گنهکارت بس است

آسمانا! بر زمین افتاده‌ای
هستی‌ ات را در ره ما داده‌ای

دوست داری تا که بی ‌چون و چرا
باز گردانیم یاران تو را

با همین قدر و جلال و احترام
زخم‌هایت را ببخشیم التیام

دشت را بر تو گلستان می‌ کنیم
نیزه‌ ها را سرو بُستان می‌ کنیم

شه که در دریای خون افتاده بود
باز بر زخم دگر آماده بود

در هجوم آن همه بیدادها
خواست از هر زخم او فریادها

کای رضایت مقصد و مقصود من
خالق من، رب من، معبود من

زخم تو شیرین‌تر از هر مرهم است
هرچه زخمم روی زخم آید کم است

کاش زخم نیزه‌ها و تیرها
باز می‌شد طعمه شمشیرها

کاش گرگان باز چنگم می‌زدند
در همین گودال سنگم می‌زدند

در منای سرخ خون کردم وقوف
گشته لبیکم خُذینی یاسیوف

سنگ‌ها می‌خورد بر آیینه‌اش
زانوی قاتل به روی سینه‌اش

سر به رویِ دستِ قاتل، می‌گریست
چشم زهرا در مقابل می‌گریست

قلب دریا آب می‌شد با حسین
آب هم فریاد می‌زد یاحسین

سپس استاد سازگار برای عدم حضور خود در ادامه مراسم از مستمعین عذرخواهی کردند تا در مراسم ختمی که از طرف جامعه مداحان برای همسر تازه گذشته ایشان برگزار کرده بودند حضور پیدا کند.

حامد عسکری، شاعر آیینی

هر نسيمي كه نصيب از گل و باران ببرد
مي تواند خبر از مصر به كنعان ببرد

آه از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت
يوسف از چاه درآورد که به زندان ببرد

واي بر تلخي فرجام رعيت پسری
كه بخواهد دلي از دختر يك خان ببرد

ماهرویی دل من برده و ترسم اين است
سرمه بر چشم كشد،زيره به كرمان ببرد

دودلم اينكه بيايد من معمولي را
سر و سامان بدهد يا سر و سامان ببرد

مرد آنگاه كه از درد به خود ميپيچد
ناگزير است لبي تا لب قليان ببرد

شعر كوتاه ولي حرف به اندازه ی كوه
بايد اين قائله را "آه" به پايان ببرد

شب به شب قوچي ازين دهكده كم خواهد شد
ماده گرگي دل اگر از سگ چوپان ببرد

****

چه شبها که تو بارون بهاری
نشستی اسممو تکرار کردی

چقد با اون صدای گرم و معصوم
نماز صُب منو بیدار کردی

تو این دنیای اغلب تلخ و دلگیر
چقد خوبه که با هم بد نبودیم

تصور کن چه آغاز بدی بود
اگه ماهِ عسل مشهد نبودیم

تو و انگشتر فیروزه و باز
قنوت ساده و راز و نیازت

من و سنگینی یک بغض مسموم
من و بوسیدن چادر نمازت

زمستون میشه دنیام ، تو نباشی
زمستون گفتم و دستام یخ کرد

ببخش از اینکه گاهی دیر کردم
ببخش از اینکه گاهی شام یخ کرد

هنوز شعر نخونده خیلی مونده
هنوز حرف نگفته خیلی دارم

تو این گنجشکای معصومُ بشمار
منم میرم دو تا چایی بیارم

حجت الاسلام رضا جعفری، شاعر آیینی و کارشناس

چون سینه است مشرق شمس الشموس ها
پس شمع مرده ایست اذان خروس ها

ای آنکه بی ولایت تو خوک می شوند
دامادهای منتظر نو عروس ها

بر تربت ربوبیتت بوسه می دهند
بعد از سجود طایفه خاکبوس ها

در آخر طریقت و در اول وصال
شهد مکرری تو به لبها و بوس ها

خورشید دین ما شدی و سجده می بریم
بر گنبد طلائی تو ما مجوس ها

از غیرت تجردت ای گندم بهشت
آدم برهنه شد زخودش چون سبوس ها

آتش بزن تمامیت جنگل مرا
در خود نسوختند هنوز آبنوس ها

ما سنگها زیارت خورشید می رویم
فیروزه ایم پر زده تا صحن طوس ها

با هر اذان صبح که نقاره می زنند
من یاد میکنم ز أناالحق کوسها

ما را به انبساط عزیزت گره بزن
ای ابرویت طریق سلوک عبوس ها

استاد حاج علی انسانی، پیرغلام اهل بیت و شاعر آیینی

به جای اشک جگر از نهان درآوردند
نگو بدن ز تن جبهه جانن در آوردند

وطن پراز گل پرپر تمام و عطرآگین
زدشت لاله زبس ارغوان در آوردند

شما گروه تفحص به خاک بنویسید
بر آسمان سر از این آستاد در آوردند

زمین زِ مین پُر و اینان زِ مَن سفر کردند
و خاکیان سر از افلاکیان در آوردند

همین تبار تبری تبر به دوش شدند
دمار از بت و از بتگران در آوردند

حرامشان که شکم باره گان فرصت جوی
تنور گرم شما بود و نان در آوردند

زمین به سینه اش ای آسمان نشان زده بود
بزن به سینه که بحرت نشان در آوردند

کلاه و چکمه و سربند و کفش و سجاده
شناسنامه، پلاک، استخوان در آوردند

کنار یک بدن افتاده بود دفتر شعر
برای سینه زنان نوحه خوان در آوردند

و من به جیب سر و سر به زیر کین مردان
چه سرفراز سر از امتحان درآوردند

 علیرضا قزوه، شاعر آیینی و مدیر فرهنگی

"رفیق جان منا" دوره ی رفاقت نیست
سر گلایه ندارم که جای صحبت نیست

یکی به مفتی شهر از زبان ما گوید
اطاعتی که تو را می کنند طاعت نیست

چگونه نقشه ی آسایش جهان بکشیم
به خانه ای که در آن جای استراحت نیست

همه به سایه ی هم تیر می زنند اینجا
میان سایه و دیوار هیچ الفت نیست

چقدر بی تو در این شام ها دلم خون شد
چقدر بی تو در این روزها صداقت نیست

مجو عدالت از این تاجران بازاری
که در ترازویشان نیم جو مروّت نیست

حرامیان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتیان و گناه دولت نیست

دل شهید به ابریشم هوس دادید
به چشم مخمل تان هیچ خواب راحت نیست

به دام زلزله افتاده اید در شب مرگ
نماز خواندن تان جز نماز وحشت نیست

میان این همه  شب تاب واین همه بی تاب
یکی ز جمع کریمان با کرامت نیست

 به جز سکوت و تبسم چه می توانم گفت
به واعظی  که گمان می کند قیامت نیست

هوای کعبه به سر دارد و دلش گرم است
که در طریق هوی سختی و جراحت نیست

"کجا روم چه کنم چاره از کجا یابم"
هزار سینه سخن مانده است و رخصت نیست

طربقت تو همین شاعری ست شعر بگو
که شرع بی غزل و شعر بی شریعت نیست

به قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من
به قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست

محمد سهرابی، شاعر آیینی

زهی کوی کسی کز خون بود آب خیابانش
ز سرهای عزیزان چیده گلدان گرد میدانش

به خورشید قیامت می شود منجر به هر جلوه
تشرف های آئینه به صحن شبنمستانش

به زیل نام او جز حاشیه متنی نمی جوشد
که دارد منشئاتش شأن فرعیت به عنوانش

چنان وقت کرم از شش جهت بر تاخت می آید
که از پیراهن خود نیز رد گردد به طوفانش

کدامین نعره از سجاده حیدر را مدد فرمود
که می پوشد نعم یا سیدی شمشیر عریانش

زکاتی داشت خونم گیج تحویلش شدم
دیدم که حتی میرود عید سعید فطر، قربانش

دچار رنگ تیغ جلوه اش هم بهت مقبول است
شهید آید به محشر هر جان بازد به بهتانش

زهی بانوی جعفر پاسبان حمزه دربانی
که صد چشمی نگه دار است اورا مرد مردانش

زکوران نیز در ستر تجلی گشته او پنهان
که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانش

اگر میلش به اطعام تجلی می کشد حیف است
سر ما شاعران را خود نسازد آب گردانش

گناهانم فدای عصمت محضی چنین یا رب
که یوسف می شود با دیدن او گرگ کنعانش

چنان معصوم بگذشته است از همسایه اش کز
شوق به کارت می برد مریم هنوز از چشم جیرانش

اگر از ناز عزت پشت پلکی می کند نازک
همان کیفیت لطف است افتاده به مژگانش

به جمع پنج تن از چهار سو در هشت چشم آید
علی موسی الرضا پیدا شدا از آئینه بندانش

به قم به چادرش افتاده جمعی یارضا گویان
گروهی حضرت معصومه گویان در خراسانش

چنین شأنی که من میبینم از حیث أحد کامل
ندارم شک که در خلوت پرستیدست شیطانش

حدیث کامل لولاک شرح کاملی دارد
چو لولای در جنت بچرخد تحت فرمانش

به شأن خویش دارد إلتجی از فرط آگاهی
اگر دستی بگیرد در خرامیدن به دامانش

عبور از شام ظلمانی است شرط مردن روشن
کلید برق هستی مانده در آنسوی دارانش

جلالت مرحمی از نوع دیگر دارد ای غافل
همان شمشیر بیرون می زند آخر ز درمانش

به دربار زنی کز غیر خود رو در حجاب آرد
نظر دارد به الله الصمد نقاش ایوانش

به شهر قم به چشمم از دهانی شادباش امد
کدامین پسته خندیدست به بادام سوهانش

به امکان کسی دلداده ام کز شدت اعجاز
جمل را در ته سوزن کند با بار کوهانش

مگو گستاخ شیون بوده این نو شاعرالکن
به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش

شد زنام دگران گرچه مکدر گوشم
خورد از نام علی قند مکرر گوشم

هر کسی نام تو را گفت شنیدم به دو گوش
می برد فیض زبان را دوبرابر گوشم

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم
دو سری خورده می از نام علی هر گوشم

من زهر لب طلب نام علی داشته ام
نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم

محسن عرب خالقی، شاعر آیینی و مدیر مجمع شاعران

از سر پيچ جاده راه افتاد
پا برهنه پياده راه افتاد

با صفا صاف و ساده راه افتاد
پدر خانواده راه افتاد

از اهالي ده به رسم وفا
باخودش داشت التماس دعا

راه دور و پر از مشقت بود
كوله بارش پراز ارادت بود

گرچه هر گام او عبادت بود
آرزويش فقط زيارت بود

چقدر قطره رو به دريايند
همگي پا برهنه مي آيند

راه بسيار رفته كم مانده
روي دوشش فقط علم مانده

گريه شوق جاي غم مانده
دوقدم تا دم حرم مانده

فلكه آب روبروي حرم
بر مشامش رسيد بوي حرم

ناگهان ايستاد مي گردد
چشم او مثل باد مي گردد

با همه اعتقاد مي گردد
پي باب الجواد مي گردد

عشق شان نزول آن در بود
اشك اذن دخول آن در بود

دم در گفت يا امام رضا
من مريضم شفا امام رضا

سرطان مرا، امام رضا
نه فقط كربلا امام رضا

دم در بود كه مسافر شد
ساك خود وا نكرده زائر شد

چند شب بعدِ پنجره فولاد
كربلا خسته از مسير زياد

كفش خود را به كفشداري داد
پاي شش گوشه تا رسيد، افتاد

گرد و خاك حرم كه پاكش كرد
خادمي كنج صحن خاكش كرد
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار