کد خبر: 630807
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۰
«این بلوک مثل بلوک‌های دیگر نیست که هر کاری دلتان خواست بکنید. اگر بخواهید در این‌جا کوچک‌ترین کاری بکنید فلان می‌کنیم. این‌جا دیگر باید حرف ما را گوش کنید...»

 سایت جامع آزادگان: من را به همراه پنج شش تن دیگر به بلوک ۱ بردند. بلوک یک با آن که در پنجاه قدمی بلوک ما بود و اسیران آن را می‌ دیدیم، اما به علت محدودیت های ارتباطی که زندانبانان ایجاد کرده بودند، برایمان دنیایی ناشناخته بود.

همین که به آن جا رفتم، از اینکه پس از مدتی دوستانم عبدالصاحب بخردی، سیدهادی حسینی، جانعلی غلام زاده، شاهرخ هرمزی نیا و دیگر بچه‎‌ها را دیدم جان تازه ای گرفتم و آن‌ها نیز از دیدن من خوشحال شدند. اما این بار نیز از اینکه احمدرضا طهماسبی در جمع ما نبود بسیار ناراحت بودیم. تقدیر او این بود که همواره از ما جدا باشد.

بیش‌تر بچه‎های بلوک ۱ اسیران عملیات های والفجر، بیت المقدس و رمضان بودند و آسایشگاه ۷ را نیز برای اسیران خیبری یا‌‌‌ همان بچه‌هایی خالی کرده بودند که پیش از ما از بلوک ۲ به آن جا آورده شده بودند.

اکنون اسیران تازه نیز باید پس از دوره ای، با اسیران ساکن آن جا که بر اثر زندگی مشترک با هم به تفاهم رسیده بودند، همخوان و همرنگ می شدند.

ما تازه وارد‌ها را به آسایشگاه ۸ که از پیش تخلیه شده بود، بردند. نگهبان‌های بلوک آمدند، ما را تفتیش کردند و چند تایی از بچه‎‌ها را هم سختی کتک زدند؛ با پوتین بر سر و صورت آن ‌ها می‌کوبیدند و شروع به تهدید کردند:

«این بلوک مثل بلوک‌های دیگر نیست که هر کاری دلتان خواست بکنید. اگر بخواهید در این‌جا کوچک‌ترین کاری بکنید فلان می‌کنیم. این‌جا دیگر باید حرف ما را گوش کنید...»

بلوک ۱ نیز مانند سه بلوک دیگر هشت آسایشگاه داشت که از یک آسایشگاه آن برای بیمارخانه‌‌‌ همان بلوک، و از یک آسایشگاه دیگر آن نیز برای بیمارخانه سه بلوک دیگر اردوگاه استفاده می‌شد. از شش آسایشگاه دیگر آن، آسایشگاه های ۷ و ۸ را به اسیران تازه وارد (خیبری ها) داده بودند که مسئولان آن­‌ها عبدالصاحب بخردی و حسین رستمی بود و چهار آسایشگاه دیگر نیز برای اسیران قدیمی (اسیران عملیات­های بیت­ المقدس، رمضان و والفجری، قدمی بود.

 

2017

 

خوش نگذرانید!

آن چه برایمان باورکردنی نبود و همگی را انگشت به دهان کرد این بود که هنگام ظهر دیدیم اسیران این بلوک آزادانه و در جلوی چشم زندانبانان به نماز جماعت ایستادند. این کار در بلوک ما جرمی سنگین بود که در پی آن باید منتظر ریختن عراقی‌ها در آسایشگاه‌ها و زخمی شدن عده ای و به زندان انداختن و شکنجه ی امام جماعت و مسئول آسایشگاه می‌شدیم. از آن شگفت آور هم برگزاری آزاد دعای کمیل بود که پی آمد آن هم کم‌تر نماز جماعت نبود. پیش از این چیزهایی در این باره شنیده بودیم ولی تا با چشم خود ندیدیم باورش برایمان سخت بود.

داستان از این قرار بود که اسیران این بلوک نیز مانند ما دست به اعتصاب غذا زده بودند، ولی با مدیریت درست بحران توانسته بودند این خواسته‌ها (خواندن نماز جماعت، دعا، اذان و قرآن پیش اذان، و عزاداری) را از زندانبانان بگیرند.

هنگام نماز ظهر که شد، بچه‎‌ها که از خوشحالی دست و پایشان را گم کرده بودند، مانند آسایشگاه های دیگر به جماعت ایستادند؛ ولی زندانبانان آمدند و برای این که خیلی هم خوش به حالمان نشود با داد و فریاد گفتند: «چرا نماز جماعت خواندید؛ حق نداشتید؛ باید از ما اجازه می‌گرفتید.»

 بچه‌ها هم که می‌دانستند این رفتار آن ها توپ و تشری بیشتر نیست با کمی صحبت قضیه را پایان دادند.

راوی: آزاده جمشید سرمستانی

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار