کد خبر: 630415
تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۱
«ناگفته‌ها و خاطراتي از اعدام انقلابي حسنعلي منصور» در گفت‌وشنود با سيد‌مصطفي حائري‌زاده
در آغازين روز از بهمن 1343، جماعتي از «فتيان» به انتقام تبعيد پير مراد، يكي از شاخص‌ترين عوامل استعمار را به خاك افكندند. اينك در چهل و نهمين سالروز اين رويداد تاريخي، روايتي ناگفته از آن را از زبان جناب سيد‌مصطفي حائري‌زاده مي‌شنويم. اميد آنكه مقبول افتد.
شاهد توحيدي

به عنوان آغازين سؤال، لطفاً از زمينه‌هاي اعدام انقلابي حسنعلي منصور نكاتي را بيان كنيد.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. پس از مدتي كه از تبعيد حضرت امام (رحمه‌الله) گذشت، كم‌كم معلوم شد ايشان در بورساي تركيه هستند. آقاي سيد فضل‌الله خوانساري، پيشنماز مسجد سجاد و داماد آيت‌الله سيد احمد خوانساري، به‌اتفاق يكي ديگر از آقايان موافقت دولت را جلب كردند تا گذرنامه بگيرند و به حضور امام بروند تا هم ديداري كرده باشند و هم مقداري لباس و چند جلد كتاب براي ايشان ببرند. وقتي حدود چند ماه از تبعيد امام به تركيه گذشت، ديديم كم‌كم اسم امام دارد فراموش مي‌شود. با بعضي از دوستانمان از جمله آقاي مرآتي فكر كرديم چه كار كنيم تا نام امام را دوباره بر سر زبان‌ها بيندازيم. نزديك نيمه‌شعبان بود. فكر كرديم كارت‌هايي را با مضمون تبريك اين عيد بزرگ به مسلمين جهان و بالاخص زعيم عاليقدر، حضرت امام خميني چاپ و در ميان مردم توزيع كنيم. با اين فكر دست به كار شديم. نخست متن كارت‌ها را فراهم كرديم با اين مضمون كه «ميلاد مسعود بزرگ‌مصلح جهاني، فروغ مقدس عدل الهي، برچيننده بساط ظلم و بيدادگري، گستراننده بساط عدل و دادگستري، بر عموم شيعيان جهان به‌خصوص نايب بر حقش، زعيم عاليقدر، آيت‌الله‌العظمي خميني را تبريك عرض مي‌كنيم.» در گوشه كارت هم عكس امام را در سايز 6×9 برقي چاپ كرديم. بعد از آن مي‌خواستيم قطعه شعر كوتاهي در زير عكس بياوريم كه در اين‌باره با حضرت آيت‌الله خامنه‌اي مشورت كرديم. ايشان در آن زمان در خيابان گوته (ايران كنوني) زندگي مي‌كردند. آيت‌الله خامنه‌اي به‌اتفاق آقاي‌ هاشمي منزلي را اجاره كرده بودند كه دو اتاق پايين آن دست ‌هاشمي و دو اتاق بالا در اختيار آقاي خامنه‌اي بود. وقتي به خدمت آيت‌الله خامنه‌اي رفتيم، چند بيت مختلف را بررسي و در نهايت قطعه ذيل را كه سروده نعمت ميرزازاده است، انتخاب كرديم:

«اي ز وطن دور و ‌اي مجاهد در بند

اي دل اهل وطن به مهر تو خرسند

بو كه ببينم تو را دوباره در اين ملك

بو كه ببينم وطن ز روي تو خرسند

دير نپايد چنين شبان نفس‌گير

سوزند صبح انقلاب شكوفند»

آقا خودشان اين شعر را پسنديدند و گفتند همين را بنويسيد. شعر را زير عكس چاپ كرديم و كارت‌ها آماده شد. پس از آن براي توزيع آنها برنامه دقيقي طرح كرديم. قرار شد شب نيمه شعبان درست زماني كه اذان مغرب و عشا را مي‌گويند، كارمان را شروع كنيم. در طول نماز مغرب و عشا حدود يك ساعت فرصت داشتيم تا آنها را در مساجد پخش كنيم. به اين صورت كه وقتي امام جماعت مشغول نماز بود، آن را روي سجاده‌اش مي‌گذاشتيم. به‌طوري كه همان لحظه نتواند آن را باز يا آورنده پاكت را شناسايي كند. همچنين بعضي از آنها را به منشي وكلا در محاضر رسمي مي‌داديم و مي‌خواستيم آن را به جناب وكيل برسانند. حتي كارت‌ها را در پاسگاه‌هاي پليس نيز پخش كرديم. به اين ترتيب وقتي رئيس پاسگاه نبود، آن را به پاسباني مي‌داديم تا به جناب سروان بدهد. اين عمليات با همكاري حدود 100 موتورسوار در سطح شهر تهران انجام گرفت و خوشبختانه به خاطر سازماندهي درست كسي هم دستگير و شناسايي نشد. در عوض اثرگذار بود و نام امام را زنده كرد.

چه شد كه اقدام عملي براي از ميان برداشتن نخست‌وزير در دستور كار قرار گرفت؟ چرا حسنعلي منصور به عنوان هدف انتخاب شد؟

مدتي بعد بر اثر خشم و عصبانيتي كه در مردم وجود داشت، ما و ديگر برادران دريافتيم آمادگي لازم براي اقدامات مؤثر در جامعه به وجود آمده است، چون به اين نتيجه رسيده‌اند كه با اين دستگاه نمي‌شود با ملايمت مقابله كرد و بايد دست به اسلحه برد، كم‌كم زمزمه‌هاي مبارزه مسلحانه در ميان حوزه‌ها برخاست. مقدماتش هم فراهم شده بود و در حوزه‌ها افرادي بودند كه تب مبارزه بيشتري داشتند. خيانتي كه حسنعلي منصور در جريان تصويب كاپيتولاسيون مرتكب شده بود، باعث شد به عنوان نخستين هدف براي اعلان مخالفت مسلحانه در نظر گرفته شود. مقارن با روي كار آمدن منصور روزنامه‌ها مطالب زيادي عليه وي نوشتند و فساد او را در زمينه‌هاي مختلف برملا ساختند. اين تمهيدات باعث شد سرانجام در روز دوم بهمن 1343 انقلابي پرحرارتي چون محمد بخارايي در مقابل مجلس نخست‌وزير وقت، حسنعلي منصور را به گلوله ببندد. مرحوم بخارايي شب قبل، وصيت‌نامه‌اش را نوشت و دعا و نيايش به‌جاي آورد. روي دسته اسلحه‌اي كه براي ترور منصور تهيه كرده بود، يك طرف «خواهان بازگشت حضرت آيت‌الله خميني» و طرف ديگر «قطع رابطه با اسرائيل» را نوشته بود. اسلحه را هم پشت پاكت نامه بزرگي پنهان كرده بود تا سوءظن كسي برانگيخته نشود. او به بهانه رساندن پاكت به نخست‌وزير تا چند قدمي منصور رفت و چون به تيررس او رسيد، شليك كرد. منصور زخمي شد و با آن كه چند روزي را هم در بيمارستان به سر آورد، سرانجام از اين ترور جان سالم به در نبرد. البته برخي مي‌گفتند رژيم به دليل آن كه برگزاري جشن‌هاي شش بهمن را به هم نزند، اعلان خبر مرگ منصور را به تعويق انداخت.

آيا براي بعد از اعدام منصور هم تمهيداتي انديشيده شده بود؟ تا چه حد امكان پياده كردن آن برنامه‌ها به وجود آمد؟

مؤتلفه براي مراسم تشييع جنازه منصور برنامه‌هايي داشت. ما هيئتي به نام «كانون نشر حقايق علوي» داشتيم. آيت‌الله آقا‌رضي شيرازي در هيئت علوي صحبت مي‌كرد. هيئت ديگري به نام «هيئت احمدي» بود كه آيت‌الله شيخ‌محي‌الدين انواري در آن منابر پرشور و داغي داشت و عليه دستگاه افشاگري مي‌كرد، اما سخنران كانون نشر حقايق علوي، آقاي اعتمادزاده بود. در ماه رمضان آن سال ده شب اول را آقاي شيخ جواد حجتي و شب‌هاي باقي را آقاي ‌هاشمي رفسنجاني در آنجا سخنراني مي‌كردند. تا پيش از ترور منصور شب‌ها مرحوم بخارايي، عراقي و ديگران هر شب در كانون جمع مي‌شدند، اما پس از واقعه ترور كه مصادف با شب‌هاي احيا بود، در مسجد را بستند.

ظاهراً شهيد حاج صادق اماني چند شبي را مخفيانه در منزل شما به سر بردند. ماجرا چه بود؟ چه شد كه منزل شما براي اين كار انتخاب شد؟

چند شبي از ترور منصور نگذشته بود كه آقاي عراقي و عسگراولادي به منزل ما آمدند و گفتند براي مخفي كردن حاج صادق اماني، محلي مناسب‌تر از منزل شما نيافته‌ايم. آقاي عسگراولادي گفتند آن شبي كه منصور ترور شد، مرحوم شهيد صادق اماني را به منزل شهيد لاجوردي برده‌اند. دو روز بعد شهيد لاجوردي مي‌گويند صادق اماني شوهر خواهر من است و امكان دارد خيلي زود سراغ من بيايند و منزلم را تفتيش كنند، بهتر است او را از اينجا ببريم. آقاي عسگراولادي مي‌گفت در اين شرايط ما مضطر شده بوديم كه چه بايد بكنيم و صادق اماني را كجا پنهان سازيم. ايشان فرمودند مثل حضرت مسلم كه شب عرفه مضطر شده بود. عين جمله‌شان همين بود. در همين زمان شهيد عراقي پيشنهاد مي‌دهند او را به منزل حائري‌زاده مي‌بريم. مرحوم آقاي عسگراولادي كه مرا مي‌شناخت، مي‌پرسد: «منزل حائري؟ چطور؟ او چند تا بچه كوچك دارد.» شهيد عراقي مي‌گويد: «شما مصطفي را نمي‌شناسيد. من او را خوب مي‌شناسم. حاج صادق را به منزل او مي‌بريم.» به اين ترتيب من هم پذيرفتم و در يكي از شب‌هاي ماه رمضان بعد از افطار مرحوم اماني را با يك ماشين اپل قديمي كه متعلق به حاج‌آقا توكلي بود، آوردند و در منزل ما گذاشتند. مرحوم اماني حدود هشت، نه شب در منزل ما بود، اما من هيچ جا در اين‌باره صحبتي نكرده و به كسي هم نگفته بودم. قبل از انقلاب احدي اين را نمي‌دانست. غير از رفقايي كه در زندان بودند. خانواده اماني هم مي‌دانستند. بعد از انقلاب بعضي اوقات كه صحبت آن روزها مي‌شد، تعجب مي‌كردم از كساني كه از اين ماجرا اطلاع داشتند، ولي در خاطراتشان گفتند شهيد اماني هفت، هشت شب در منزل آقاي رضوي بود. در صورتي كه ايشان بعد از اينكه همين مدت را در منزل ما گذراند، بار ديگر توسط آقايان عسگراولادي، عراقي و توكلي به منزل آقاي رضوي برده و در كمتر از چند ساعت در همان جا دستگير شد.

ايشان چه مدت بعد از ترك منزل شما دستگير شد؟

اگر بخواهيم دقيق‌تر بگوييم شهيد اماني را بعد از افطار از منزل ما بردند و هنگام سحر در منزل آقاي رضوي دستگير شد. يعني تقريباً كمتر از 10 ساعت در آنجا بودند. با اين حال بعضي از دوستان در خاطراتشان هيچ اشاره‌اي به اين مسئله نكردند و فقط گفتند شهيد اماني هفت هشت شب منزل آقاي رضوي بوده است. در صورتي كه خود مرحوم اماني در پاسخ بازجويي ساواك كه از او مي‌پرسند كجا پنهان شده بودي؟ مي‌گويد در منزل پارچه‌فروشي به نام حائري كه عراقي مرا به آنجا برده بود. بعد ساواك آقاي عراقي را تحت فشار قرار مي‌دهد و در ملاقاتي كه با او داشتم، ديدم ناخن‌هايش را كشيده‌اند، به‌طوري كه زرد و كبود شده بود. با اين حال شهيد عراقي نامي از من نبرد كه اگر اين كار را مي‌كرد، بدون شك به چندين سال زندان محكوم مي‌شدم.

گذشته از اين مسئله، شهيد اماني را به لحاظ خصال شخصيتي، چگونه فردي يافتيد؟

مدتي كه شهيد اماني در منزل ما به‌سر مي‌بردند، از ايشان فيض بسيار برديم. مرحوم حاج صادق اماني كمالات بسيار زيادي داشت. اوايل براي اينكه سرگرمي برايشان فراهم كنم، كتاب‌هاي زيادي در اختيارشان قرار دادم مثل سفرنامه ابن‌بطوطه، روح‌القوانين، تاريخ روضه‌الصفا و... اما او گفت: «اينها را رها كن! قرآن و نهج‌البلاغه را بچسب. هر چه مي‌خواهي در قرآن و نهج‌البلاغه هست.» تمام اينها با تفكر عميق و دقيق در قرآن و نهج‌البلاغه به دست مي‌آيد. به علاوه در ادب و نزاكت واقعاً نمونه بود. ادب و احترام فوق‌العاده ايشان واقعاً مرا تحت تأثير قرار داد. در افطار، سحر و روز و شب معمولاً به خواب و حداقل غذا قناعت مي‌كرد. غير از دو زانو جور ديگري نمي‌نشست. حتي زماني كه نيمه‌شب براي خوردن سحري بيدارش مي‌كردم، اول شلوارش را مي‌پوشيد، هيچ‌وقت با پيژامه سر سفره نمي‌آمد. اين همه مقيد به آداب بود. در زماني كه آدم تحت تعقيب است، خانواده‌اش از او خبر ندارند و در صورت دستگيري حكم اعدامش داده خواهد شد، به‌راستي عجيب و تحسين‌برانگيز بود.

دستگيري ساير اعضاي مؤتلفه چگونه صورت پذيرفت؟

مقارن با دستگيري حاج صادق اماني برادران زيادي كه با ايشان مرتبط بودند دستگير شدند. آقاي رفيعي را كه مرحوم حاج‌هاشم اماني در منزلشان مخفي شده بود، گرفتند. صفارهرندي و نيك‌نژاد هم دستگير شدند. آقاي عراقي هم حوالي منزلشان دستگير شد. در تفتيش منزل ايشان دفترچه تلفن آن مرحوم را پيدا كردند و از طريق آن مرحوم حاج‌احمد شهاب، مرحوم آقاي عسگراولادي، آقاي سيد ساجدالدين تقربي، شوهر همشيره‌شان را گرفتند. مرحوم حاج‌آقا سعيد اماني، حاج‌آقا ابوالفضل حاج‌حيدري، نقي كلانچي، آقاي ايپكچي، عباس مدرسي‌زاده، آقاي انواري، مرحوم اندرزگو، برادر خوب ما حاج غلامعلي يزدي‌زاده و بسياري ديگر هم دستگير شدند. همه اينها به اتهام شركت در قتل منصور بازداشت شده بودند كه هر كدام بعداً به حبس يا اعدام محكوم شدند. دو سه شب از اين جريان گذشته بود كه شبي آقاي توكلي و مرحوم آقاي شفيق با من تماس گرفتند و گفتند دستگاه خود اساسنامه مؤتلفه را مي‌خواهد. مي‌خواهند ببينند در اساسنامه چه چيزي نوشته شده است و آيا از مبارزه مسلحانه در آن مطلبي وجود دارد يا نه. اساسنامه مؤتلفه يك نسخه داشت و آن هم در منزل ما نگهداري مي‌شد. آن شب همان يك نسخه را به اتفاق آقايان توكلي و شفيق پيش رو گذاشتيم تا ببينيم چه كار مي‌توانيم بكنيم. اساسنامه در سه صفحه تنظيم شده بود، اما خوشبختانه مطالبي كه مي‌توانست حساسيت دستگاه را برانگيزد، در صفحه سوم جا داشت و توانستيم به طريقي آن صفحه را جدا كنيم، به‌طوري كه قابل تشخيص نبود و به نظر مي‌رسيد مطلب در صفحه دوم به پايان رسيده است. آقايان توكلي و شفيق هم آن دو صفحه را بردند و تحويل دادند.

تشكيلات مؤتلفه پس از دستگيري اعضا چه شرايطي داشت؟

پس از ترور منصور، نظم جلسات مؤتلفه به‌كلي به هم خورد. در مسجد جامع بسته شد و از نوزدهم ماه رمضان به بعد كسي را به آنجا راه ندادند. بخش اعظم سران مؤتلفه در زندان به سر مي‌بردند. روحيه مبارزه در افراد ضعيف شده بود. يك هفته از دستگيري برادران اماني، عسگراولادي و ديگران مي‌گذشت. شبي حاج مهدي احمد ـ‌ از برادراني كه پس از مدتي بعدها تغيير مشي دادـ به من زنگ زد و گفت:«مقدار زيادي از شماره‌هاي نشريه انتقام در مغازه اوست و بايد به طريقي خارج شود، چون ممكن است ساواك آنجا را بازرسي كند.» نشريه انتقام كه تا زمان ترور منصور بيش از دو سه شماره از چاپ آن نمي‌گذشت، ارگان مؤتلفه بود.

چرا بقيه اعضاي موتلفه، متعاقب دستگيري چهره‌هاي شاخص، دستگير نشدند؟

چون اعضاي دستگيرشده مؤتلفه هيچ‌كدام اقرار نكرده بودند. پس از مدتي پرونده قتل منصور از پرونده مؤتلفه جدا شد. وقتي تابستان رسيد، آنها را براي محاكمه به عشرت‌آباد مي‌بردند. در اين مدت با برادرانمان آقاي سيد‌عباس بهشتي، فداقي و الهي جلسه مي‌گذاشتيم و كارهايي مي‌كرديم، مثلاً براي خواندن نماز به مسجد مي‌رفتيم، بعد جوري برنامه مي‌چيديم كه كنار يكديگر قرار بگيريم و به طريقي پيغام‌ها را رد و بدل كنيم. به اين ترتيب با همين قرار و مدارها و ملاقات‌ها ارتباطمان را با يكديگر و افراد حوزه زير دستمان حفظ مي‌كرديم و حيات مؤتلفه تا نوروز سال 1344 ادامه يافت اما آن سال، سال بدي بود. ارتباط ما با آقاي بهشتي قطع شد و مدتي بعد هم ايشان به آلمان رفتند. در اين زمان سكوت مطلق بر جامعه حكمفرما بود. امام در تبعيد به‌سر مي‌برد و نام ايشان كم‌كم از سر زبان‌ها مي‌افتاد. مبارزان در زندان به سر مي‌بردند و از ديگران هم صدايي برنمي‌خاست. يك بار با برادرمان آقاي محمود مرآتي مشورت كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه بايد اظهار وجود كنيم و اين سكوت مطلق را بشكنيم. يكسري اعلاميه و يكي دو تا تراكت بيرون داديم كه زحمت چاپش را آقاي مرآتي تقبل كرد. 40 روز مانده به پايان سال، يعني 12 بهمن 1344 استادان و فضلاي حوزه علميه اعلاميه خوبي دادند كه متن جالبي داشت و از آن جالب‌تر امضاي اشخاص پاي آن بود؛ كساني كه امروز بسياري از آنها شهيد شده‌اند و برخي هم جزو شخصيت‌هاي مهم نظام جمهوري اسلامي هستند.

جمع كردن اين امضاها چه دشواري‌هايي داشت؟

البته جمع كردن اين امضاها كار مشكلي بود و هر كسي حاضر به اين كار نمي‌شد. زماني كه تلگراف آماده شد، ما به هر دري ‌زديم تا در تهران چاپخانه‌اي پيدا كنيم كه آن را چاپ كند، سرانجام تلگراف را به تعداد بالا چاپ، تكثير و توسط بچه‌ها پخش كرديم. 20 روزي گذشت و ديديم كسي سراغ ما نيامد. در آن زمان مرحوم باهنر در انتهاي كوچه آبشار منزل داشت. چهار اتاق اجاره كرده بود و تا آن زمان هم مجرد بود. با ايشان رفت و آمد داشتيم و جلساتي با حضور ايشان برقرار مي‌كرديم. آقاي باهنر در كارش بسيار دقيق، منظم و در عين حال بي‌سروصدا بود. جلسات هفته‌اي يك شب در منزل يكي از اعضا برگزار مي‌شد. من به همراه آقاي مهدي بداقي، سيد‌عباس بهشتي، تقي الهي و حاج جواد مقصودي از طريق همين جلسات با مرحوم باهنر ارتباط داشتم. مقارن با اين احوال و حدود اواخر ارديبهشت بود كه دادگاه بدوي حكم اعضاي مؤتلفه را صادر كرد. آن روز رأس ساعت 8 صبح در منزل حاج‌آقا تقي الهي و با حضور مرحوم باهنر جلسه داشتيم. وقتي اخبار راديو محكوميت برادران ما را اعلام كرد، خدا مي‌داند چه حالي پيدا كرديم. مرحوم عراقي، صادق اماني و محمد بخارايي به اعدام محكوم شده بودند. حكم حبيب‌الله عسگراولادي حبس ابد، ابوالفضل حاج‌حيدري ابد، آيت‌الله انواري 15 سال زندان و احمد شهاب هم 10 سال و 75 روز زندان بود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار