کد خبر: 629896
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۱
در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمين سيد جعفر شبيري زنجاني
شاهد توحيدي

فردا سالروز عروج يكي از مصلحان و بيدارگران سترگ اسلامي در دوران ماست. شهيد كبير، سيد مجتبي نواب صفوي، از مناديان پرشور، فداكار و ديرپاي حكومت اسلامي بود كه سال‌ها پس از شهادت مظلومانه‌اش، اين آرمان به دست باكفايت حضرت امام خميني (قده) و ملت مسلمان ايران جامه عمل پوشيد. در سالروز شهادت اين منادي پرفضيلت ايمان و عمل و به نيت بازشناسي منش سياسي و مبارزاتي او، با يكي از ياران وفادارش، حجت‌الاسلام والمسلمين سيد جعفر شبيري زنجاني به گفت‌وگو نشستيم كه نتيجه آن در پي مي‌آيد.

در باب منش مبارزاتي شهيد نواب صفوي و فدائيان اسلام، شايد بهتر باشد كه از نحوه تعامل آن شهيد بزرگوار با مراجع تقليد آن دوره، مخصوصاً مرحوم آيت‌الله بروجردي شروع كنيم. لطفاً در اين‌باره توضيح بفرماييد.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. مقدمتاً بايد عرض كنم كه شهيد نواب و يارانشان هيچ‌كدام اهل هوي و هوس نبودند و هيچ‌وقت امور شرعي را زير پا نمي‌گذاشتند و كوچك‌ترين خلاف شرعي در مسير انجام وظيفه شرعي خود مرتكب نمي‌شدند. در جاهايي نوشته شده است يا اين طور گفته‌اند كه مرحوم نواب با برخي از مراجع زمان خود خصوصاً مرحوم بروجردي اختلاف داشت. منشأ اين مباحث هم مربوط به زماني مي‌شود كه مي‌خواستند جنازه رضاشاه را به قم بياورند. آن زمان بود كه شهيد واحدي مي‌آمدند و در مدرسه فيضيه سخنراني مي‌كردند. در اين‌باره آقاي بروجردي فرموده بودند به ايشان بگوييد كاري به اين مسائل نداشته باشد، زيرا ممكن است حوزه به هم بريزد و طلاب از نظر درسي دچار مشكل شوند. در اين باره نظر آيت‌الله بروجردي اين بود كه حوزه دچار مشكل نشود. ايشان هيچ‌وقت نگفته بودند كسي اينها را بزند، اما برخي از طلاب لر فكر كردند چنين دستوري گرفته‌اند و رفتند آنها را كتك زدند! البته بعداً كه شهيد نواب از زندان آزاد شد و به قم آمد، همان افراد به ديدن شهيد نواب آمدند و از وي عذرخواهي كردند. بعد از آن جريان، در يك ماجرا، با آقاي بروجردي واسطه بودم وآن هم در مورد بهاييت بود كه آقاي فلسفي در ماه رمضان سخنراني داشتند. رژيم پهلوي به آقاي فلسفي اجازه داده بود در اين ماه درباره هر مسئله‌اي حتي بهاييت سخنراني كند، ولي بعداً در حدود نيمه رمضان، سخنراني‌هاي آقاي فلسفي را متوقف كردند و گفتند راجع به بهاييت صحبت نكنيد. آقاي فلسفي خيلي در اين موضوع ناراحت شدند. حتي گفتند من منبر مي‌روم، شما مرا از منبر پايين بكشيد! گفتند نمي‌شود بايد منبر برويد و به صحبت‌هاي خود ادامه بدهيد، اما راجع به بهاييت حرفي نزنيد. به هر صورت بعد از ماه رمضان آقاي واحدي به قم آمدند و به من گفتند «آقاي نواب جريان بهاييت را پيش‌بيني مي‌كرد و به ما گفتند شاه با از بين رفتن بهاييت موافقت نخواهد كرد، اما ما رفتيم و به دستور آقاي نواب دو طومار تهيه كرديم. يكي را جلوي مسجد حاج سيد عزيزالله و ديگري را هم دو روز بعد در ميدان خراسان نصب كرديم. اين طومارها هر كدام هشت متر و پر از امضا بود و وقتي آقاي فلسفي اين موضوع را در راديو اعلام كردند، همه تعجب مي‌كردند كه هشت متر طومار و پر از امضا! ». آقاي واحدي درادامه فرمودند: « اين طومارها را به دستور آقاي نواب و براي حفظ شأن آيت‌الله بروجردي تهيه كرديم، شايد برخي فكر كنند روابط ما با آقاي بروجردي خوب نيست، اما بدانيد اين طور نيست و تنها مصلحت نيست كه مستقيماً با ايشان تماس بگيريم». ايشان ادامه دادند: «كارهايي كه انجام مي‌دهيم نمي‌خواهيم به حساب ايشان گذاشته شود. هم الان مي‌خواهيم با آقاي بروجردي تماس بگيريم و ببينيم چه وظيفه و تكليفي داريم. ايشان هر دستوري به ما بدهند اجرا مي‌كنيم». من هم رفتم به پدرم گفتم، ولي جواب را پيگيري نكردم، ولي معلوم بود آقاي بروجردي دستور سكوت دادند. جواب از ناحيه من برنگشت شايد هم احتياط شده بود كه مبادا شايع شود، اين يك جريان بود كه بنده به خاطر دارم. بعد از اين جريان آنها ديگر در حوزه دخالتي نمي‌كردند.

شما بيشتر با شهيد نواب صفوي در ارتباط بوديد يا از طرف دفتر آيت‌الله بروجردي واسطه بوديد؟

آن وقت خيلي به شهيد نواب صفوي علاقه‌مند بودم. جوان‌هايي بوديم كه تحت تأثير شهيد نواب قرار داشتيم. پدرم هم براي آنها احترام قائل بود. همه علما به آنها علاقمند بودند، منتها اين حدت و شدت در كارها را نمي‌پذيرفتند. يعني اين طور نبود كه بگويند كار اينها غلط است، ولي در مقابل اين كارها سكوت مي‌كردند. در عين حال تأييداتي هم داشتند. يادم مي‌آيد به همراه پدرم به زنجان رفته بودم. در آنجا عده‌اي از مردم معتقد بودند بين مرحوم نواب و مراجع اختلافاتي وجود دارد. آنجا از پدرم پرسيدم: «نظر شما راجع به نواب چيست؟» جزئيات جواب پدرم، دقيقاً يادم نيست، اما اصل مطلب تأييد بود. يادم مي‌آيد ايشان گفتند آنها يك‌سري آدم‌هاي متدينند كه با احساس وظيفه كار مي‌كنند. به خاطر دارم روزي با فدائيان اسلام خدمت آيت‌الله صدر رسيديم. مرحوم نواب تازه از زندان آزاد شده بودند. شهيد سيد محمد واحدي و چند نفر ديگر مثل شهيد خليل طهماسبي، آقاي عبدخدايي و ديگران نيز بودند. آقاي صدر خيلي آنها را احترام كردند و گفتند: آقاي نواب فعاليت زيادي مي‌كنند و مزاجشان ضعيف شده است. بايد كمي مراقب حالشان هم باشند. اين هم يك جريان بود.

برخي مرحوم آيت‌الله بروجردي را درباره شهادت مرحوم نواب مقصر قلمداد مي‌كنند. نظر شما دراين‌باره چيست؟ در اين مورد چه خاطراتي داريد؟

در اين قضيه خودم از پدرم شنيدم زماني كه فدائيان را دستگير كرده بودند، پدرم نزد آيت‌الله بروجردي رفتند و گفتند: «اگر مصلحت نمي‌دانيد خودتان دخالتي نكنيد و بايد مرجعيت كنار قرار بگيرد و صلاح نيست اقدامي كنيد. ما با علماي ديگر اقدام كنيم». آقاي بروجردي گفته بودند: «نه! شخصاً مي‌خواهم اقدام كنم». نظر آقاي بروجردي اين بود كه جلوي اعدام فدائيان اسلام را بگيرند و چون از اين موضوع اطلاع داشتم ديگر نگران نبودم و احتمال هم نمي‌دادم اصلاً اينها اعدام شوند. يادم مي‌آيد حكم تأييد شده بود. شب بود كه آقاي حاج شيخ محمدجواد حجتي جلوي مدرسه فيضيه به من رسيدند. با ناراحتي گفتند حكم تأييد شد. من هم كه خاطر جمع بودم و موضع آقاي بروجردي را مي‌دانستم گفتم كه نه چيزي نيست و آنها را اعدام نخواهند كرد. آقاي حجتي ناراحت بود و مي‌گفت بروم و در مدرسه فيضيه سخنراني كنم. گفتم: «الان نتيجه ندارد شب است و ديروقت و همه به خانه‌هايشان رفته‌اند. اگر سخنراني هم بكني نتيجه‌اي ندارد دستگير مي‌شوي بدون اينكه كوچك‌ترين اثري داشته باشد». صبح بود كه يك دفعه شنيدم آنها را اعدام كرده‌اند. در اين باره بايد بگويم آقاي بروجردي همان شبانه براي شاه نامه نوشته بودند، منتها شاه به آبعلي رفته بود. نامه را در آبعلي به شاه رساندند. شاه تا از جريان نامه باخبر شد، گفت: «زود اعدامشان كنيد و بگوييد نامه دير به من رسيد»، لذا فدائيان را همان شبانه اعدام كردند و نگذاشتند براي فردا صبح كه بتوانند اين بهانه را بياورند. آقاي بروجردي در اين قسمت كوتاهي نكردند، ولي نظرشان اين بود كه اگر حكم اعدام تأييد شود اقدام كنند. در غير اين صورت مصلحت نمي‌دانستند كه درگير شوند.

بعد از اعدام فدائيان چه اتفاقي افتاد؟ مواضع مراجع چگونه بود؟

بعد از اعدام فدائيان آيت‌الله بروجردي شديداً ناراحت شدند. اين جريان باعث شد كه آيت‌الله كاشاني را هم دستگير كردند و سبك دستگيري ايشان هم مانند فدائيان توأم با اهانت بود، آقاي بروجردي با وجود اينكه نسبت به شهيد نواب علاقه‌مند بودند و نسبت به آيت‌الله كاشاني يك مقدار كدورت داشتند، اما ترسيدند همان جريان دوباره تكرار شود، لذا تا آقاي كاشاني را گرفتند همان روز ايشان برخورد تندي كردند. برخورد ايشان باعث شد تا پس از مدتي آقاي كاشاني را آزاد كنند.

آيا اينكه بخواهند پيكر شهيد نواب را تحويل بگيرند، نمازي بخوانند يا مراسمي برپا كنند، اتفاق افتاد؟

آن وقت به علت خفقان حاكم بر كشور مجلس ختم گرفته نمي‌شد. ما چند نفر طلبه بوديم كه در حجره مخفيانه مجلس فاتحه‌اي گرفتيم. در مدرسه دارالشفاي قم هر كدام چند جزو قرآن خوانديم كه بشود يك ختم قرآن كرد. كسي جرئت نداشت در بيرون مجلس فاتحه بگيرد. غير از آن هم نشنيدم كسي مجلس بگيرد. قبل از اين تاريخ، شهيد واحدي براي مرحوم حاج احمد، پيشكار مرحوم آيت‌الله بروجردي نامه‌اي نوشته بودند كه از اينجا معلوم مي‌شود اينها با هم ارتباط داشته‌اند. آن نامه در مورد جرياني بود كه من نيز در آن مجروح شدم و يك نفر هم شهيد شد. براي آن شهيد در مسجد جامع تهران مجلس فاتحه گرفتند و در نامه نوشته بودند اطلاع بدهد به آقا كه ما آمديم اينجا مجلس فاتحه بگيريم براي آن شهيد، ولي با چكمه داخل مسجد آمدند و مسجد را به هم زدند! بعداً ظاهراً مجلسي در مسجد فخر گرفتند. آنجا گفتند به آقا بگوييد تا وقتي كه اينها سر كار هستند از اين اهانت‌ها نيز هست. البته الان عبارت‌هاي آن نامه به‌درستي يادم نيست. بعدها نيز كه خواستم آن نامه را به عنوان يك سند كه اينها با هم ارتباط داشته‌اند بگيرم، ظاهراً گم شده بود.

پس به‌رغم تبليغات اينها با هم ارتباط داشته‌اند به غير از يك دوره كوتاه، كه آن هم براي جلوگيري از تضعيف حوزه بود؟

بله و بعدها اين ارتباط به صورت غيرمستقيم توسط مرحوم آيت‌الله بدلا ادامه پيدا كرد. وقتي هم كه آقاي نواب از زندان آزاد شدند و به قم آمدند، علما به ديدن ايشان رفتند و از منزل آيت‌الله بروجردي هم پدر آيت‌الله فاضل و آيت‌الله بدلا به ديدن آقاي نواب رفتند و خلاصه اين جور بود كه مورد تأييد علما بودند. پدرم درباره شهادت شهيد واحدي وقتي كه اعلام كردند ايشان در حين فرار كشته شده است!گفتند اين دروغ است، كيفيت خبر به اينها نمي‌خورد. بعد هم معلوم شد در حضور خود تيمور بختيار، چون به حضرت زهرا(س) اهانت كرده بود، آقاي واحدي صندلي را بلند كرد تا به سر بختيار بزند، ولي بختيار به او تيراندازي كرد و بعد هم وانمود كردند در بين راه فرار كرده! و به وي تيراندازي شده است و وي را كشته‌اند.

در مورد ارتباط حضرت امام(ره) و گروه فدائيان اسلام با ايشان توضيح بفرماييد.

در اين مورد خاص الان خاطره مشخصي در ذهن ندارم، ولي اجمالاً آقامصطفي هم به آنها علاقه‌مند بودند و با آنها به‌طور مستقيم ارتباط داشتند. امام هم خودِ اين افراد را تأييد مي‌كردند، منتها روششان را نمي‌پسنديدند. البته هيچ‌وقت نفرمودند: اينها باطل هستند. حتي فكر مي‌كنم سال 45بود. آن وقتي كه امام تازه از تركيه به نجف رفته بودند. خدمت امام رسيده بودم تا در مورد قيام مسلحانه از ايشان اجازه بگيرم. ايشان در آن جلسه خصوصي اجازه ندادند و فرمودند: بايد به مردم آگاهي داد. خيلي بحث كردم، ولي فكر مي‌كردم شايد ايشان به علت عدم حضور در ايران از مسائل ايران بي‌اطلاعند يا به علت بالا رفتن سنشان ديگر آن حالات سابق را ندارند، بعدها فهميدم اشتباه مي‌كنم. ايشان هر چه سنشان بالاتر مي‌رفت، برعكس روح و برخوردشان خيلي قوي‌تر مي‌شد، منتها نظر امام اين بود كه با اين كارها كودتا مي‌شود، ولي انقلاب صورت نمي‌گيرد. البته بايد گفت كه خود شهيد نواب هم به عنوان اصل اولي، با ترور موافق نبودند و اين چند مورد را هم از سر ناچاري انجام دادند. حتي مي‌خواستند بعد ازسال 32 ديگر وارد اين وادي نشوند و از اين قبيل اقدامات نكنند، منتها پيمان بغداد كه پيش آمد، اينها گفتند براي مسلمانان و كشورهاي اسلامي كه بروند يك پيمان نظامي با انگليس ببندند يك ذلت است و علاء بايد ترور شود. البته موفق نشدند و آنها رفتند و پيمان بغداد را بستند. اينكه آنها را به عنوان تروريست معرفي مي‌كنند، كاملاً اشتباه است. در مواردي كه شهيد نواب آن گونه اقدام كردند، راه ديگري جز آن نداشتند. خود ايشان هم مي‌گفتند وقتي يك نفر كشته مي‌شود، از آن بهره‌گيري مي‌كنيم. براي همين بود كه از نواب حساب مي‌بردند، حتي وقتي زنداني بود، براي رئيس كل نامه تهديدآميز مي‌نوشت. در مورد كسروي هم بايد گفت او مهدورالدم بود، زيرا با جسارت به ائمه توهين مي‌كرد و مدعي پيامبري بود و اينجا وظيفه آنها بود كه او را از ميان بردارند.

ماجراي مناظره ميان آن دو چه بود؟ كسروي در محفل مناظره، با مرحوم نواب چه برخوردي داشت؟

مرحوم نواب در آغاز ورودش به ايران، به دفتر ايشان مي‌رفتند و با او بحث مي‌كردند. در آنجا كسروي نمي‌تواند جواب بدهد و تهديد مي‌كند كه ما گروه رزمندگان داريم و آقاي نواب ديدند نتيجه ندارد. بعدها شنيديم روزي سر چهارراه حشمت الدوله، به كسروي حمله مي‌كنند، ولي او فرار كرد! بايد گفت در تمام موارد و برخوردها، اخطار قبلي داده مي‌شد، حتي براي رزم‌آرا در قضيه ملي شدن نفت. آنجا مسئله نفت را شهيد نواب به نتيجه رساند، ولي نتيجه را بعدها به نام ديگران زدند! ديگراني كه پول و قدرت داشتند و تبليغات مي‌كردند و نويسندگاني در اختيار داشتند، ملي شدن نفت را به نام مصدق تمام كردند. البته وي به لاهه رفت و از نظر حقوقي كار را حمايت كرد، ولي فقط اين مقدار كار كرد. حتي نمايندگان وقت مجلس، عموما با ملي شدن صنعت نفت مخالف بودند. جريان رزم‌آرا كه پيش آمد، شهيد نواب نامه‌اي به نمايندگان نوشتند و آنها به اتفاق آرا به طرح رأي دادند.

مباني نظري فدائيان اسلام در مورد حكومت چه بود؟

آنها معتقد بودند بايد حكومت اسلامي تشكيل شود. حتي در اين باره كتابي هم نوشتند. در پشت جلد آن كتاب پرچم اسلام و «الفتح لاهل القبله» درج شده و در آن كيفيت حكومت اسلامي توضيح داده شده است. در آن كتاب وضعي را كه راديو بايد داشته باشد يا فرهنگ چگونه باشد، توضيح داده بودند و اصلاً از همان ايام، نظرشان به تشكيل حكومت اسلامي بود.

مي‌گويند آقاي نواب حاضر بود حتي شخصي مثل شاه در رأس حكومت باشد، ولي احكام شريعت را اجرا كند. آيا اين را قبول داريد يا نه، آيا نظرشان مثل ولايت فقيه بود و حكومت يك اسلام‌شناس را مد نظر داشتند؟

يادم مي‌آيد امام هم در آغاز مبارزه، در صحبت‌هايشان خطاب به شاه فرمودند: ما با قدرت تو كاري نداريم، دلمان مي‌خواهد تو بر دل‌ها حكومت كني!معمولا در آغاز مواجهه با شاه، حركت از اين نقطه شروع مي‌شد. مرحوم نواب هم نظرشان اين بود كه اسلام پياده شود، به همان طريق ولايت فقيه، ولي بعدها ديدند تا اين حكومت جمع نشود، ولايت فقيه سلطه پيدا نمي‌كند و لذا از طريق آگاهي دادن به مردم، آنها را براي انقلاب آماده كردند.

يادم مي‌آيد يك بار خدمت آيت‌الله حاج آقا مرتضي حائري رسيدم. از ايشان درباره جريان قانون انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي و برخوردهايي كه بود سؤال و به ايشان عرض كردم: «آيا الان مجاز هستيم علم را ترور كنيم و جلوي فساد را بگيريم؟» بلافاصله گفتند: «خدا رحمت كند نواب صفوي را كه جايش خالي است». معلوم بود اصل كار را تأييد مي‌كردند. گفتم: «آيا تكليفي به عهده ماست؟» ايشان گفتند: «مگر كسي پيدا مي‌شود؟» گفتم: «اگر تكليف باشد بنده به طريقي لباسم را عوض، نفوذ و كار را تمام مي‌كنم». ايشان فرمودند: «كشورهاي اسلامي استعمارزده شده‌اند و بايد به مردم آگاهي داد و استعمارزدايي كرد». نظرشان، نظر امام بود. پس نظر فدائيان بر ترور استوار نبود، مگر در موارد نادر كه چاره‌اي جز اين كار نبود. صحبتي را از يكي از دوستان يادم مي‌آيد كه مي‌گفتند آقاي واحدي مي‌گفت: «ما مي‌دانيم كارمان خطرناك و ممكن است در آخر مرگ در انتظارمان باشد، لذا مسئله را از نظر شرعي با آقاي حجت بحث كرده‌ و نتيجه گرفته‌ايم. كار ما از نظر فقهي مشكلي ندارد و شرعي و مورد تأييد علماست. الان هم كه به شما مي‌گويم به اين خاطر است كه آقاي حجت فوت كرده‌اند.»

پس فدائيان همانطور كه فرموديد احترام مراجع را داشتند و در كارهاي خود نظر آنان را نيز جويا مي‌شدند؟

بله، آنها كاملاً مرجعيت را احترام مي‌كردند و براي نظرات آنها اهميت قائل بودند. زماني بين فدائيان و مجمع مسلمانان مجاهد، اختلاف افتاده بود و حتي شهيد نواب در يك جا گفته بودند: من مصدق، كاشاني و اعضاي جبهه ملي را به محاكمه اخلاقي دعوت مي‌كنم. اين اختلافات همزمان شده بود با زماني كه روزنامه‌ها به آيت‌الله كاشاني جسارت مي‌كردند. روزنامه زلزله دست به كار شده بود و مقاله‌اي بر ضد آيت‌‌الله كاشاني چاپ كرده بود و مي‌خواست اين كار را ادامه بدهد. در اينجا آقاي نواب به دفاع از آيت‌الله كاشاني برخاست و سيد محمد واحدي را به دفتر روزنامه فرستادند و آنها را تهديد كردند كه ديگر حق نداريد اين كار را ادامه بدهيد وگرنه با شما برخورد مي‌كنيم. با اين كار روزنامه زلزله، مقاله‌‌نويسي‌اش را نيمه‌كاره گذاشت.

تعبيري از شهيد نواب يادم مي‌آيد كه هر وقت يادم مي‌آيد منقلب مي‌شوم. ايشان در دفاع از روحانيت مي‌فرمودند: «من پاسدار روحانيت هستم و كساني كه به روحانيت و اسلام اهانت كنند، جلويشان را مي‌گيرم». آقاي عبدخدايي از علامه اميني نقل مي‌كردند وقتي در تهران به ديدن ايشان رفته بوديم، آقاي اميني به آقاي نواب فرموده بودند: «استعداد شما خوب است و براي ترقي تحصيلي زمينه داريد، مي‌توانيد ادامه تحصيل بدهيد و به مرجعيت برسيد». آقاي نواب در جواب گفته بودند «براي مرجعيت افرادي هستند كه در آن راه قدم بردارند و آنجا تعبير كرده بودند كه من پاسدار اسلام هستم و بايد با اينها برخورد كنم. در آن بخش افرادي هستند، اما در اين بخش كسي پيدا نمي‌شود»، يعني در حقيقت در اين محدوده، جا را خالي مي‌ديدند. خيلي دقت مي‌كردند كه كارشان شرعي باشد و كوچك‌ترين شبهه‌اي در كارشان نباشد، واقعاً در اجراي احكام الهي دقيق بودند.

ذهنيتي كه در خصوص نواب وجود دارد اين است كه برخي وي را فردي تك‌ بعدي و تنها انقلابي معرفي مي‌كنند و وجوه ديگر شخصيتي ايشان، بازگو نمي‌شود.

يكي از بزرگان درباره شهيد نواب، تعبير جالبي داشت. ايشان مي‌گفتند: نواب و يارانش شيعه خاص اميرالمؤمنين هستند. در موقع جهاد طوري فعال بودند كه اصلاً كسي فكر نمي‌كرد ايشان اهل تهجد باشند، چون بعضي‌ها فكر مي‌كنند انقلابي بودن فقط به شور و هيجان است. ايشان در ميدان مبارزه طوري وارد مي‌شدند كه همه فكر مي‌كردند به كار ديگري نمي‌رسد. در موقع تهجد طوري بودند كه اصلاً كسي فكر نمي‌كرد آنها با سياست ربطي داشته باشند و طوري عبادت مي‌كردند كه همه فكر مي‌كردند آنها از اولياءالله هستند. جرياني از ايشان يادم مي‌آيد و مي‌خواهم براي شما تعريف كنم. آنها شبي كه به قم آمده و مخفي بودند، در مسجد جمكران ايشان را ديدم. من و عده‌اي از طلبه‌هاي زنجان بوديم. آقاي واحدي به من گفتند: آقاي نواب ديشب نخوابيده‌اند، اگر مي‌شود ترتيبي بدهيم كه ايشان زودتر بخوابند. من گفتم چشم و آمدم به جمعيت اشاره كردم و مردم متفرق كردم. آن شب ما وسيله گرم كردن نداشتيم و براي هر دو نفر، فقط يك پتو داشتيم. حتي من و يكي از دوستان چون پتو نبود گوشه زيلو را روي خودمان كشيديم و براي اينكه آنجا گرم شود يك چراغ توري را كه آنجا بود روشن گذاشتيم، تا حرارت حفظ شود. درآن شب، مردم كه شنيده بودند آقاي نواب در قم است مي‌آمدند و چون چراغ روشن بود وارد مي‌شدند. حالا همگي دراز كشيده و خسته بوديم. اينجا آقاي نواب كه خيلي خسته بودند و پياده هم به مسجد جمكران آمده بودند، بلافاصله با ورود هر فردي به احترام او، مي‌نشستند. من ديدم چون حوصله ندارم خودم را به خواب زدم، زيرا ديگر نمي‌توانستم بلند شوم. آقاي نواب مي‌نشستند و با مهرباني تمام با افراد صحبت مي‌كردند. هركس هم مي‌آمد و مي‌‌ديد همه خواب هستند و مزاحم است، مي‌رفت. تا يكي مي‌رفت و آقاي نواب مي‌خواستند بخوابند، يكي ديگر مي‌آمد. باز ايشان بلند مي‌شدند و با او صحبت مي‌كردند. خلاصه ساعت از نصف شب گذشت. بلند شدم و چراغ را خاموش كردم. حدود دو ساعتي خوابيده بوديم. بعد ديدم آقايان نواب، خليل طهماسبي، عبدالحسين واحدي و سيد محمد واحدي براي نماز شب بلند شدند. در آن موقعيت هم نماز شبشان ترك نشد، ولي من نتوانستم بلند شوم، اين نحوه تهجد آنها بود. در برابر مستكبرين برخورد مي‌كردند و در برابر مستضعفين كمال خضوع را داشتند و مي‌گفتند: «التكبر مع المتكبر، العباده». رفتارشان با مردم عادي تفاوت خاصي با رجال داشت. برخوردشان با رجال سياسي سخت بود. برخوردشان آن قدر عجيب بود كه آنها را تحت تأثير و نفوذ خود قرار مي‌داد. حتي كسي نقل مي‌كرد وقتي ايشان در مشهد بودند، در مدرسه خيرات‌خان مردم به ديدن ايشان مي‌آمدند. وقتي رئيس شهرباني يا فرماندار به ديدن ايشان آمد، رفت و جلوي آقاي نواب نشست، ايشان فقط يك «ياالله»ي گفتند. در همان مجلس كمي بعد، يك نفر ديگر آمد كه چهره مؤمني داشت، ولي فقير به نظر مي‌رسيد. آقاي نواب براي ايشان بلند و قهراً جمعيت هم بلند شدند. مردم راه را باز كردند و او آمد پهلوي آقاي نواب نشست! آقاي نواب شروع كرد به صحبت كردن با او و اين در حالي بود كه با آن رجل سياسي اصلاً صحبت نكردند. بعد كه آن فرد بلند شد كه برود چند قدم بدرقه‌شان رفتند، ولي وقتي آن شخصيت سياسي بلند شد كه برود، آقاي نواب باز فقط يك «ياالله» گفتند.

دراين‌باره خاطرات شخصي هم داريد؟

بله، خاطرم هست بعدازظهري بود كه شخصي به خانه ما در قم آمد و به پدرم گفت: «مي‌خواهم آقاي نواب را ببينم». پدرم به من گفتند: «جعفر! اين آقا را ببر خدمت آقاي نواب». رفتم و در زدم. ايشان آمدند. وقت استراحتشان بود، ولي هم آقاي نواب و هم آقاي واحدي آمدند و در برابر اين پيرمرد كه ريش سفيد و شال كهنه‌اي به سرش بسته بود، نشستند. همه حرف‌هايش را به‌دقت گوش دادند و به او احترام كردند. در اين بين آقاي نواب گفتند: مقداري آب جوش بياوريد. گفتند: «آقا سيد! از اين آب مقداري بخوريد تا من بقيه آن را به قصد استشفا بخورم». آقاي واحدي رفتند و يك استكان ديگر آب آوردند و گفتند: «خانواده ما هم مريض است، يك مقداري بخوريد تا براي خانواده‌ام ببرم». يادم مي‌آيد شال آقاي نواب نو بود و تازه هديه گرفته بودند. شال را از كمر باز و با شال كهنه آن پيرمرد عوض كردند. وقتي پيرمرد خواست برود آقاي واحدي نگاهي به كفش‌هاي كهنه آن پيرمرد انداخت و رفت و يك جفت گالش نو كه در آن زمان بهترين نوع بود و از تركيه مي‌آوردند، آورد و گفت: «اجازه بدهيد اين را به پاي شما كنم». خودش نشست زمين و گالش‌ها را پاي پيرمرد كرد. بعد دو بزرگوار دست پيرمرد را بوسيدند و بدرقه‌اش كردند. پيرمرد بعداً به من گفت: «آيا آنها ملك هستند؟فرشته‌اند؟» او اين حرف‌ها را با تعجب مي‌گفت. اين بزرگواران با افراد مؤمن اين برخوردها را داشتند. حتي مي‌رفتند و براي چنين افرادي خشت‌مالي مي‌كردند تا خانه بسازند. آن وقت با رجال سياسي آن برخوردهاي سرد را داشتند.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱
کلیم جندقی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۱
0
0
خدایش بیامرزد ... انسان صادق و شریفی بود ودر شرایط سخت ودر شرایط سخت توسط مدعیان دیانت تنهاگذاشته شد. فقط طالقانی به او پناه داد .
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار