سازمان تروريستي منافقين، در حالي طي چند سال اخير با بحران كادر سازماني مواجه شده كه نه تنها در چند سال گذشته موفق به جذب نيرو نشده بلكه اكثر نيروهاي داخل اين سازمان با پي بردن به ماهيت واقعي اين ارگان تروريستي در حال فرار از كمپ ليبرتي هستند.اين در حالي است كه رهبران گروهك منافقين با تنگتر كردن عرصه بر كادر خود و ايجاد رعب و وحشت در داخل سازمان و همچنين كشتن عاطفه و علايق خانوادگي در اين افراد تلاش ميكنند مانع از ريزش نيروهاي خود شوند اما بيشك يكي از دلايل اصلي فرار اعضاي گروهك منافقين از كمپ اشرف و كمپ ليبرتي تجمع خانوادههاي اين افراد در مقابل اين كمپها و تلاش براي رساندن صداي خود به فريبخوردگان داخل كمپ است؛ ماجرايي كه باعث ميشود احساسات انساني اين فريبخوردگان تحريك شود و به فكر نجات خود از اين سازمان تروريستي بيفتند. يكي از نهادهاي غيردولتي و فعال در اين عرصه كه خدمات مشاورهاي به خانواده قربانيان فرقه رجوي ميدهد، انجمن نجات است؛ انجمني كه ميكوشد به كمك سازمانهاي حقوق بشري و امدادرسان، صداي خانواده قربانيان اين گروهك را به داخل گروهك منافقين برساند و فضايي براي بازگشت فريبخوردگان فراهم كند.
آنچه در ادامه ميخوانيد گفتوگوي اختصاصي روزنامه «جوان» با خانواده برخي فريبخوردگان فرقه رجوي هستند كه با كمك انجمن نجات در حال پيگيري وضعيت عزيزان خود در كمپ ليبرتياند.
از كار در تركيه تا پيوستن به منافقين
نرگس بهشتي كسي است كه دو برادرش در سال 80 به عضويت گروهك منافقين درآمدند. وي در خصوص شيوه جذب برادرانش به خبرنگار «جوان» گفت: مرتضي بهشتي بزرگترين برادر من بود كه سال 80 با توجه به وضعيت مالي خانواده ما براي كار راهي تركيه شد. وي دو ماه تمام در تركيه به دنبال كار ميگشت و با خانواده در تهران تماس داشت اما به يكباره ناپديد شد و تمامي تماسهايش با ما قطع شد. وي در ادامه افزود: مرتضي چند ماه بعد نامهاي به ما نوشت و خواست كه برادر كوچكم مصطفي را براي كار نزد وي در تركيه بفرستيم. ما هنوز نميدانستيم كه چه اتفاقي براي مرتضي افتاده است و حرف او را باور كرديم.
خواهر اين فريبخوردگان گروهك منافقين درباره شيوه خروج برادر كوچكش از ايران گفت: نامه مرتضي را يك آقاي كرد براي ما آورد كه بعدها متوجه شديم اين آقا از «نفربر»هاي سازمان بوده است. مرتضي در نامهاش نوشته بود كه هيچ سؤالي از وي نپرسيم و فقط شناسنامه مصطفي را به وي بدهيم و يك شلوار كردي پاي او كنيم و به همراه اين فرد راهياش كنيم. اين در حالي بود كه برادر كوچك من خدمت سربازي نرفته بود و به همين خاطر اجازه خروج از كشور نداشت و مجبور بود به صورت قاچاقي از كشور خارج شود. بهشتي در پاسخ به اين سؤال كه چه زماني متوجه شديد كه برادرانتان جذب سازمان شدهاند، عنوان كرد: يك ماه بعد از اينكه مصطفي از ايران رفت، وي با ما تماس گرفت و گفت كه اينجا كار پيدا كرده و خواهر ديگرمان را نيز براي كار به تركيه بفرستيد. وي گفت كه در تركيه خود وي به استقبال خواهرمان خواهد رفت.
وي در ادامه تصريح كرد: ما نيز خواهرمان را با اتوبوس راهي تركيه كرديم اما در تركيه هيچ كدام از برادرانمان به استقبال خواهرمان نرفت و به جاي وي دو مرد غريبه براي تحويل گرفتن خواهرمان به ترمينال رفته بودند. راننده اتوبوس كه ايراني بود، با ديدن اين دو مرد غريبه با آنها درگير ميشود و اجازه نميدهد كه خواهرمان را با خودشان ببرند. وي خواهرمان را پنهان ميكند و موقع بازگشت با خود به ايران ميآورد. نكته جالب اينجاست كه اعضاي منافقين در تركيه با راه اندازي جار و جنجال در اين كشور و شكستن شيشههاي اتوبوس و ترمينال تلاش زيادي كردند كه خواهر ما را تحويل بگيرند. زماني كه خواهرمان به ايران بازگشت ما تازه متوجه شديم كه آنها اعضاي گروهك منافقين بودند و برادران ما جذب سازمان شدهاند.
بهشتي به ملاقات مادرش با برادر كوچكش در كمپ اشرف اشاره كرد و گفت:سال 82 گروهك منافقين كه فكر ميكرد ميتواند از ميان خانوادهها نيرو جذب كند، ترتيبي اتخاذ كرد كه خانواده نيروهايش به اشرف بيايند و ملاقاتهايي محدود با فرزندان خود داشته باشند. مادرم در اين سال با برادر كوچكم ديدار كرد و برادرم در اين ديدار با ترس چندبار از احتمال اعدامش در اشرف سخن گفت.
وي عكس برادران خود را نشان ميدهد و ميگويد:مصطفي در اين ملاقات به صورت پنهاني عكس خود را به مادرم داده است.
بهشتي همچنين به شيوه اخاذي منافقين از خانوادههاي اعضاي خود نيز اشاره كرد و گفت: اعضاي سازمان به هيچ وجه اجازه تماس با خانواده خود را ندارند اما هفت سال پيش، برادر بزرگم مرتضي با خانه تماس گرفت كه ما بسيار تعجب كرديم. مرتضي در اين گفتوگو از ما خواست به ديدار وي برويم و براي او پول ببريم. اين در حالي است كه پول براي اعضاي سازمان در داخل كمپ به هيچ دردي نميخورد. من در اين مكالمه از او خواستم كه به ايران برگردد اما وي پس از اين درخواست من تماس را قطع كرد.
بهشتي به كشته شدن يكي از برادرانش در جريان حمله به كمپ اشرف توسط گروه شهداي شعبانيه اشاره ميكند و ميگويد: كار من شده بود تماشاي تلويزيون منافقين تا از حال برادرانم با خبر شوم. وقتي خبر مرگ مرتضي را اين شبكه پخش كرد، برادر كوچكم را نيز نشان داد كه يك دسته گل دستش گرفته بود كه بر روي آن نوشته بود از طرف خانواده بهشتي، در حالي كه ما هيچ گلي به اشرف نفرستاده بوديم.
وي ادامه داد: منافقين جسد برادر من را براي تبليغات خود 27 روز دفن نكرده بودند. جالب اينجا بود كه برادر كوچكم در فيلمي كه از جنازه مرتضي منتشر شد، بالاي سر با گريه ميگفت «مگر ما عيد قرار نگذاشتيم كه در كنار هم بمانيم» كه اين جمله نشان ميدهد مرتضي و مصطفي پنج ماه بود كه يكديگر را نديده بودند و حتي در محيط كوچكي مثل اشرف اعضا اجازه ملاقات باهم را ندارند.
نرگس بهشتي كه مدتي را نيز پشت در كمپ اشرف رفته بود تا بتواند برادران خود را ملاقات كند، در خصوص ديدار اتفاقي با برادر كوچكش ميگويد: من چندين بار به عراق رفتم تا شايد بتوانم با برادرانم ملاقات كنم. من مدام در بلندگو برادرانم را صدا ميكردم اما از پشت سيم خاردار به ما سنگ و آهن پرتاب ميكردند و من چندين بار زخمي شدم.
وي خاطرنشان كرد: يك بار كه با جيغ مشغول صدا زدن مصطفي بود، وي به طور اتفاقي در حالي كه صورت خود را پوشانده بود به پشت سيم خاردار آمد و به صورت پنهاني دستش را براي من تكان داد و از من خواست كه ديگر اسمش را صدا نكنم، چون ممكن است سرش را ببرند. اين در حالي بود كه مصطفي به شدت از حضور يكي از فرماندهان سازمان وحشت داشت. من بعد از ديدن مصطفي گريه امانم نميداد و از پشت بلندگو خواستم كه براي لحظهاي صورتش را نشان دهد تا مطمئن شوم و وي اين كار را كرد و من بعد از 12 سال برادرم را ديدم.
بهشتي در بخش ديگري از اين گفتوگو به ملاقاتهاي خود با مقامات سازمان ملل و صليب سرخ اشاره كرد و ادامه داد: ما حتي براي آزادي برادرانمان به ژنو رفتيم و ملاقاتهاي زيادي با مقامات داشتيم اما به رغم اينكه آنها قول مساعد براي كمك به ما دادند، زير حرف خودشان زدند. ما تنها ميخواهيم فقط پنج دقيقه با برادرم ديدار كنيم و اين خواسته زيادي نيست. من مطئنم بعد از اين پنج دقيقه برادرم از سازمان خارج خواهد شد.
اسيري كه فريب سازمان را خورد
محمد عباس خاني، برادر منصور عباس خاني يكي ديگر از فريب خوردگان سازمان است. وي در خصوص شيوه جذب منصور در سازمان ميگويد: منصور سال 65 به عنوان رزمنده به جبهه رفته بود و در حالي كه زخمي شده بود به اسارت عراقيها درآمد. وي هفت ماه در اسارت نيروهاي عراقي بود و عراقيها در اين مدت كوچكترين اقدام درماني براي وي انجام نداده بودند. پس از اين هفت ماه نيروهاي سازمان به اردوگاه اسرا رفته بودند و با وعده درمان وي را با خود به اشرف برده بودند.
عباس خاني به ملاقات با برادرش در سال 82 اشاره كرد و افزود: سال 82 ملاقات كوتاهي با وي در داخل كمپ اشرف داشتيم. ما در اين ملاقات يكي سي دي براي وي برديم تا از شرايط خارج از كمپ آگاه شود اما موقع ورود به كمپ، اين سي دي را از ما گرفتند. موقع ملاقات نيز يكي از اعضاي سازمان در كنار منصور نشسته بود و وي درست نميتوانست حرف بزند اما ما در ملاقات از وي خواستيم كه به ايران برگردد، اگرچه وي توجهي نكرد.
عباسخاني ادامه داد: هنگام اين ملاقات، همسرم شمارههاي خانه و موبايلمان را براي وي نوشت و به زور در داخل جيب او گذاشت اما وي مدام ميگفت كه نيازي به اين شمارهها ندارد. اگرچه چندي بعد وي يك تماس كوتاه تلفني با ما داشت و از ما خواست كه ديگر به كمپ اشرف نيايند.
برادر اين عضو فريبخورده گروهك منافقين در ادامه افزود: بعدها از جداشدگان سازمان فهميديم كه منصور سه بار از كمپ اشرف فرار كرده بود و هر سه بار در لحظه آخر دستگير شده است. جداشدگان ميگفتند كه وي شش ماه در قرنطينه بوده و اجازه صحبت و ملاقات با هيچكس را نداشته و پس از آزادي نيز دچار افسردگي شديد شده است.
وي با بيان اينكه منصور هم اكنون در كمپ ليبرتي به سر ميبرد، ادامه داد: واقعاً ما تا سال 82 به هيچ وجه گروهك منافقين را نميشناختيم و حتي فكر ميكرديم كه منصور مرده است اما پس از اين ملاقات تلاشهاي خود را براي نجات وي آغاز كرديم.
چشم انتظاري 33 ساله يك مادر
خانم ندايي، مادر فريدون ندايي نيز در حالي كه به شدت گريه ميكرد در خصوص پيوستن فرزندش به گروهك منافقين گفت: پسر من پس از انقلاب دانشجو بود اما با وقوع انقلاب فرهنگي و بسته شدن دانشگاهها تصميم گرفت به سربازي برود. زماني كه وي سرباز بود، جنگ تحميلي آغاز شد و وي در 16 دي 59 به اسارت نيروهاي عراق در آمد.
فريدون تا سال 68 در اسارت بود و در اين مدت بارها براي من نامه مينوشت و عكس ميفرستاد. وي در ادامه افزود: سال 68 در حالي كه مبادله اسرا ميان ايران و عراق آغاز شده بود، گروهك منافقين به اردوگاه موصل ميروند و به دروغ به اسراي اين اردوگاه ميگويند كه مبادله اسرا ميان ايران و عراق پايان يافته و شما قرار نيست مبادله شويد، حال هركسي كه قصد دارد به ايران برود به گروه ما بپيوندد. فريدون نيز كه 9 سال اسارت را تجربه كرده بود به اشتياق ديدن ايران همراه آنان رفت.
وي در ادامه افزود: پس از انتقال اسرا به كمپ اشرف، در داخل كمپ بارديگر از اسرا پرسيده بودند كه چه كساني قصد رفتن به ايران را دارند و آنها را از گروه جدا كرده بودند كه پسر من نيز جزو همين گروه بود. سپس منافقين آنها را به دست نيروهاي عراقي ميسپارند تا به زندان ابوغريب ببرند.
مادر فريدون ندايي افزود: گويا پسرم مدتي را نيز در اختيار نيروهاي عراقي بوده و در اين مدت به شدت شكنجه شده كه همين موضوع سبب افسردگي شديد وي شده است. وي سپس به اشرف بازگردانده ميشود و من پس از اين هيچ خبري از فريدون ندارم. تنها اخبار من مربوط به جداشدگان از سازمان است كه اطلاعاتي از زنده بودن وي به من دادهاند.
وي در خصوص آخرين تماس خود با فرزندش ميگويد: آخرين نامه وي در 14 ارديبهشت سال 68 به دست من رسيد كه در اين نامه تحت فشار منافقين به دروغ گفته بود كه در انگليس زندگي ميكند.
خانم ندايي كه مدتي را نيز براي ملاقات با فرزندش به مقابل كمپ اشرف رفته بود، اظهار كرد: واقعا ديدن فريدون براي من آرزو شده و من 33 سال است كه وي را نديدهام. اميدوارم كه مسئولان شرايطي را فراهم كنند كه ما برنامه تجمع خود مقابل كمپ ليبرتي را برگزار كنيم، شايد فرزندان ما صداي ما را بشنوند و به آغوش خانواده بازگردند.