کد خبر: 629241
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۲ - ۱۶:۲۶
مغالطات عبدالكريم سروش در اثبات كثرت‌گرايي ديني(6)
«پلوراليسم ديني» نظريه‌اي است در حوزه فلسفه دين كه در صدد اثبات حقانيت همه اديان در عرض هم است.
حامد طوئي

 اين نظريه توسط پروفسور «جان هيك» فيلسوف دين برجسته قرن اخير مطرح شده و دكتر عبدالكريم سروش نيز با الگوگيري از آن، مدل بومي شده اين نظريه را در فضاي فكري كشور طرح كرده‌اند. در شماره‌هاي پيشين به ارزيابي انتقادي هفت استدلال نخست آقاي عبدالكريم سروش در كتاب «صراط‌هاي مستقيم» پرداختيم و روشن شد كه اين استدلال‌ها حاوي مغالطاتي بوده و ايشان در تبيين آنها دچار خطاهايي شده‌اند. اين شماره به نقد و بررسي برهان هشتم و بخش باقي مانده از برهان هفتم مي‌پردازد.

استدلال هشتم: خويشاوندي حقايق

مغالطه «مصادره به مطلوب»

تعريف مغالطه: اين مغالطه در جايى رخ مى‌دهد كه نتيجه قياس از جهت معنايي يكى از مقدّمات قياس باشد و در حقيقت، قياس از يك مقدّمه تشكيل شود. در كتب اهل منطق، اين مغالطه را «مصادره به مطلوب» مي‌نامند. (1) «نوع اول مغالطه مصادره به مطلوب از طريق كلمات و عبارات است؛ به اين معنا كه شخص، نتيجه مطلوب خود را با عبارت‌پردازي و تفاوت در طرز بيان تكرار مي‌كند و آن را به عنوان دليلي بر مدعاي خود جلوه مي‌دهد.» (2) براي نمونه:

جهان مصنوع است. + هر مصنوعي نياز به صانع دارد. در نتيجه جهان نياز به صانع دارد. روشن است در اين مثال، مغالطه مصادره به مطلوب رخ داده است زيرا صغراي قياس، يعني «جهان مصنوع است»، همان نتيجه قياس است كه مي‌گويد: «جهان نياز به صانع دارد.» بنابراين حكم قياس فوق، با تفاوتي جزئي در عبارت، همان صغري قياس است. كه اين خود عامل تحقق مغالطه است.

بيان صراط‌هاي مستقيم‌

آقاي سروش كوتاه‌ترين برهان خود در اثبات پلوراليسم ديني را چنين آغاز كرده و به پايان مي‌رساند: «پلوراليسم سلبي هنوز پشتوانه‌ها در پشت دارد. مبناي هشتم آن خويشاوندي همه حقايق است. هيچ حقي با هيچ حق ديگري بي‌مهر و ناسازگار نيست. همه حقيقت‌ها، ساكنان يك ايوان و ستارگان يك كهكشانند. اين نكته بديهي منطقي اولاً حق را از رنگ و انگ غربي و شرقي و ارتجاع و ترقي نجات مي‌دهد و حق‌جويان را براي تحصيل و التماس حق از روي آوردن به هيچ قبله و درگاهي منع نمي‌كند و ثانياً حق‌شناسان را به موزون كردن مستمر حق خويش با حق‌هاي ديگران، امر و دعوت مي‌كند. مضمون اين سخن پيروي از اين قاعده است كه: انديشه‌اي حق است كه با انديشه‌هاي حق ديگر بخواند... مدلول اين سخن اين است كه در بنا كردن كاخ رفيع حق، همه مشاركت دارند، و بل از همه بايد شركت خواست، و آن عمارت را بر دوش جمع بايد نهاد... علي‌ اي حال راهي جز قبول كثرت نداريم.» (3 )

با صرف نظر از نكاتي جزئي، مي‌توان به وضوح دريافت كه اين برهان، گرفتار مغالطه «مصادره به مطلوب» است چراكه خواسته يا ناخواسته، اصل مدعا را به عنوان مقدمه‌اي مفروض گرفته‌اند. آقاي سروش در اين برهان با فرض مقدمه «خويشاوندي همه حقايق» و تحويل آن به «خويشاوندي همه اديان» به اثبات پلوراليسم ديني يعني «حقانيت همه اديان» پرداخته‌اند! در واقع با تغيير در تعبير مطلوب خويش، مراد و مقصود را مقدم و مفروض گرفته‌اند.

خويشاوندي حقايق تنها اين امر را نتيجه مي‌دهد كه همه حقايقي كه حقانيت‌شان اثبات شده است، با يكديگر خويشاوندند و تضادي ندارند؛ اما تمام نزاع بر همين است كه آيا اسلام و مسيحيت و يهود و... همگي حق هستند تا با هم خويشاوند باشند؟! بنابراين:«با فرض پذيرش خويشاوندي حقايق با يكديگر، نمي‌توان مدعاي پلوراليسم، يعني حقانيت همه اديان و يا بهره‌اي از حق داشتن آنها را از اين مطلب به دست آورد ونتيجه گرفت كه هم اسلام حق است و هم مسيحيت و هم يهود. خويشاوندي حقايق فقط اين امر را ثابت مي‌نمايد كه اگر اموري حق باشند، با هم خويشاوندند و هيچ تضادي ندارند.» (4)

اما در اينجا بخشي از نقد استدلال پيشين آقاي سروش (استدلال هفتم) كه در شماره پيشين به دليل نبود حجم لازم باقي مانده بود را در ادامه مي‌آوريم. در شماره پيش دو مغالطه «نقل قول ناقص» از استدلال هفتم به تفصيل طرح و نقد شد و در اينجا به دو اشكال ديگري كه در آن برهان وجود داشته است اشاره مي‌كنيم:

مغالطه طرد شقوق ديگر‌

تعريف مغالطه: هنگامي كه درباره مسئله و گزاره‌اي، با چند حالت منطقي مشخص و احصاء شده (مثلاً 3 حالت منطقي) مواجهيم، مي‌توان با رد و طرد قطعي دو حالت از اين سه، به قطع و حتم وقوع حالت سوم را نتيجه گرفت. براي نمونه اگر مسئله مورد بحث قد يك شخص باشد، از دو گزاره «قد شخص كمتر از 180سانتي‌متر نيست.» و «قد او 180سانتي متر هم نيست. »، مي‌توان به قطع نتيجه گرفت كه «قد شخص بيش از 180سانتي متر است.

مغالطه «طرد شقوق ديگر»، زماني پيش مي‌آيد كه شخصي در برهان و استدلال خود، ضمن بحث پيرامون مسئله‌اي به همه شقوق وقوعي آن توجه نكرده و از بعضي موارد آن غافل باشد. در چنين حالتي اگر بدون توجه به شقوق مغفول، با طرد بعضي شقوق به اثبات شقي كه مطلوب خود است حكم كند، دچار مغالطه «طرد شقوق ديگر» شده است. (5)

بيان صراط‌هاي مستقيم

آقاي سروش در ابتداي برهان هفتم، براي تصديق «ناخالصي امور عالم» احتجاج مي‌كنند كه: «به راستي اگر يكي از اين فرقه‌هاي ديني حق خالص بود و بقيه باطل محض، هيچ خردمندي در تميز حق از باطل و در انتخاب حق درنگ نمي‌كرد.» (6) و كمي بعد نتيجه مي‌گيرند:«در اين جهان نه نژاد خالص داريم، نه زبان خالص و نه دين خالص.» (7)

بنابر نظر آقاي سروش، تنها عاملي كه سبب فضيلت و تصميم و انتخاب در انسان‌ها مي‌شود «معرفت» و «انديشه» است. اما به خلاف اين ديدگاه، در انسان علاوه بر گرايش عقلاني و نظري، گرايشات و اميال غيرعقلي نيز وجود دارد كه در تصميمات و انتخاب‌هاي اختياري انسان بسيار مؤثرند. از جمله گرايشات غيرعقلاني مي‌توان به گرايشات برآمده از نيازهاي جسماني، عاطفي، زيبايي شناختي، احساسي، شهواني، قدرت طلبي و... اشاره كرد كه هر كدام از آنها به تناسب خود در تصميمات بشري تأثيرگذارند. باري اگر همه انسان‌ها مطيع محض عقل و خرد خود بودند، اين همه مشكل و معضل و بحران در جهان وجود نداشت. براي نمونه حسن ذاتي عدالت از منظر عقلي برهمگان آشكار است در حالي كه دنياي امروز ما سراسر ظلم و بي‌عدالتي است. اگر همه تابع عقل خويش بودند، پس اين همه جنگ و نزاع و ظلم و بي‌عدالتي در جهان چيست و ناشي از كدام منطق عقلاني؟! شواهد تجربي و عيني نيز مدعاي فوق را تأييد مي‌كند. فراوانند كساني كه با دانستن خوبي كاري به انجام آن اقدام نمي‌كنند يا با علم به ناپسند بودن و مضر بودن چيزي آن را طلب مي‌كنند (مانند پزشكي كه از زيان‌هاي استعمال دخانيات آگاهي دارد ولي در عين حال سيگار نيز مي‌كشد)، و چه بسا افرادي كه مدارج عالي علوم و معارف نظري را طي كرده، ولي از لحاظ اخلاق عملي در نهايت انحطاط و پستي هستند. (8) به نظر مي‌رسد، تقسيم‌بندي حكمت به دو شاخه «حكمت نظري» و «حكمت عملي» كه از فلسفه كهن تا به امروز قدمت دارد نيز به نحوي مي‌تواند مؤيد همين دعوي باشد. با اين توضيحات روشن است كه اين تلقي آقاي سروش كه تنها نسبت انديشه‌ها با حق است، كه تعيين كننده راه و انتخاب انسان‌ها ميان دو راهي‌ها و چندراهي‌هاي زندگي مي‌شود، ناصواب است و از مبناي صحيح منطقي برخوردار نيست. روشن است كه در تصميمات، اميال و گرايشات و خواست‌هاي دروني هم تأثير‌گذارند و ريشه بسياري اختلاف‌ها نيز به همين امور برمي‌گردد. پيش از اين در نقد بعضي براهين ديگر به بعضي از نمونه‌هاي تاريخي اشاره شد كه در آنها دسته‌اي با وجود اينكه مي‌دانند، حقيقت در سوي مقابل آنهاست، به سبب هواي نفس و... بر دعوي باطل خويش ابرام و اصرار داشتند. مي‌توان نمونه چنين افرادي را در خطاب اين آيه شريفه قرآن به وضوح ديد:«يا أهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل وتكتمون الحق وأنتم تعلمون‌»(9)«اي اهل كتاب، چرا حق را به باطل مي‌پوشانيد و حقيقت را كتمان مي‌كنيد؟ با اينكه خود مي‌دانيد!»

نكته جالب توجه در اينجاست كه خود آقاي سروش، در يكي ديگر از آثار خود تصريح كرده‌اند كه انسان علاوه بر بعد معرفتي و علمي، تحت تأثير عوامل غير معرفتي و غير عقلي نيز قرار دارد:«مدعاي ما اين است كه معرفت -هر معرفتي- كه همان انباني از گزاره‌هاست، فقط محكوم به احكام قوه عاقله و آيينه آن نيست؛ بلكه اوصاف ديگر بشري هم در آن تأثير مي‌گذارد؛ يعني ما اگر دنبال منافع خود مي‌گرديم، اگر يك موجود اجتماعي هستيم، جاه‌طلب و حسود و حق جو و رقيب شكن و... و در داد و ستد خودمان انواع ملاحظات را در ميان مي‌آوريم. و اگر وجود ما وجودي است كه ارتباطات و تعلقات فراوان به اين سو و آن سو دارد. اينها اثر خودش را در علم ما مي‌گذارد؛ همان طور كه در هنر و صنعت ما هم اثر مي‌گذارد.» (10)

مغالطه «پهلوان پنبه»

تعريف:«پهلوان پنبه منطقي موجب ترس كسي نمي‌شود، آزار او به كسي نمي‌رسد و به قدري ضعيف و ناتوان است كه به راحتي زمين مي‌خورد. مغالطه «پهلوان پنبه» اين است كه وقتي كسي با يك مدعاي قوي برخورد مي‌كند و مي‌بيند كه قدرت مقابله با آن را ندارد، به جاي آن، يك مدعاي ضعيف و سست را به طرف مقابل خود نسبت مي‌دهد و به جاي رد كردن مدعاي اصلي به رد اين مدعاي ضعيف مي‌پردازد. منظور از پهلوان پنبه همين مدعاي ضعيف است؛ يعني به جاي مبارزه با پهلوان اصلي و رد مدعاي واقعي، شخص يك پهلوان پنبه‌اي مي‌سازد، به جنگ آن مي‌رود، آن را به زمين مي‌زند و چنين وانمود مي‌كند كه بر حريف پيروز شده است، گويا با زمين خوردن اين پهلوان پنبه، پهلوان اصلي زمين خورده است.» (11)

بيان صراط‌هاي مستقيم‌

عبدالكريم سروش در ادامه برهان هفتم خويش به نمونه‌اي از ناخالصي‌هايي كه به نظرشان رسيده اشاره مي‌كنند و تلاش دارند با تكيه بر اين استقراء جزئي، حكم كلي ناخالصي امور عالم را موجه نمايند. ايشان در اين بخش به طرد نظريه ولايت فقيه پرداخته كه ذيلاً به مغالطه مضمر در بيانشان اشاره مي‌شود:

«آيا شگفت‌‌آور و تأمل خيز نيست كه فقيهان شيعه براي اثبات ولايت مطلقه فقيه و تبيين امر مهم و عظيم حكومت ديني عمده تكيه‌شان بر روايتي است از عمربن حنظله (كه در ثقه بودنش جمعي شك داشته اند) و مضمون روايت هم سؤالي است مربوط به نزاع‌هاي جزئي بر سر ارث و طلب و... و لفظ وارده در آن روايت هم معلوم نيست حَكم يا حاكم است كه ذووجوه و محتمل‌المعاني است، و دلالت روايت هم بر مقصود، به هيچ وجه روشن و محكم و اجماعي نيست. آدمي در انديشه مي‌ماند كه آيا اين گونه حق مطلب را ادا مي‌كنند و به پيروان دستور و خط مشي مي‌دهند؟ (12)»

اين تقريباً تمام آن چيزي است كه جناب سروش در طرد نظريه «ولايت فقيه» بيان مي‌كنند. اما متأسفانه چنان كه ديده مي‌شود، آقاي سروش در اين سطور كوتاه، بدون كوچك‌ترين اشاره‌اي به ادله عمده و اصلي نظريه «ولايت فقيه»، با ذكر يكي از اين دلايل و تعريضي يك جانبه به اين دليل، پهلوان پنبه‌اي از اين نظريه در مقابل خود تصوير كرده‌اند و خود به جنگ با آن رفته و بر آن مي‌تازند. اين تاختن تا آنجا مي‌رسد كه آقاي سروش به كساني كه مخالف اين نظرات هستند شديداً مي‌تازند و با ناديده گرفتن جايگاه مباحث علمي و نقد منصفانه و عقلاني بر مخالفان خود برچسب‌هاي ناروا مي‌چسبانند:«داعيه‌داران و لافزنان و خودپسندان و پندارپروراني كه دماغي سرشار از نخوتي ستبر دارند، قدرت و لياقت همرديف نشستن با ديگران را ندارند و در تنهايي عجب‌آلود خود مرارت محروميت از محبت را تجربه مي‌كنند.» (13)

حال آنكه با مراجعه به منابع متقن و كتب برجسته‌اي كه در زمينه ولايت فقيه نوشته شده است، مي‌توان به وضوح دريافت كه ادله عقلي و نيز نقلي بسياري بر «ولايت فقيه» وجود دارد. كه البته امكان پرداخت به آنها در اين وجيزه ناچيز نيست. جهت آشنايي با اين دلايل مي‌توان به كتاب‌هاي «ولايت فقيه» اثر امام خميني(ره)، «نگاهي گذرا به نظريه ولايت فقيه» اثر استاد مصباح يزدي، «ولايت فقيه، فقاهت و عدالت» اثر استاد جوادي آملي، «عوائد الايام» ملااحمد نراقي و... مراجعه كرد.

ادامه دارد، انشاءلله...

پي‌نوشت‌ها:

1- ابن‌سينا،الاشارات و التنبيهات: ص 315ـ320.

2- علی اصغر خندان، مغالطات: ص 342.

3- عبدالکریم سروش، صراط‌های مستقیم: ص 41.

4- سید محمود نبویان، شمول گرایی: ص 158.

5- ر.ک. علی اصغر خندان، همان: ص 136-137.

6- عبدالکریم سروش، همان: ص 36.

7- عبدالکریم سروش، همان: ص37.

8- مجتبی مصباح، فلسفه اخلاق: ص 113-115.

9- قرآن کریم، آل عمران، 71.

10- عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت: ص 37-38.

11- علی اصغر خندان، مغالطات: ص 204.

12- عبدالکریم سروش، صراط های مستقیم: ص 38-39.

13- عبدالکریم سروش، همان: ص 40-41.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار