سایت جامع آزادگان: آزاده سعید رازقی/اسارت همانند بسیاری از پدیده های دیگر زندگی به یک تعریف واحد نخواهد رسید همچنانچه خوشبختی و بد بختی به یک تعریف واحد نرسیده است و تمامی این پدیدهها برای هرکسی میتواند تعریف خاص آن فرد را داشته باشد. پس آنچه من در این چند سطر از اسارت و حواشی آن مینویسم فقط نظر شخصی است.
اسارت یعنی گیر افتادن یک جنگجو در میدان جنگ بدست دشمنی که تا چند دقیقه پیش قصد کشتن او را داشته. خود این تعریف میتواند سختی اسارت را نشان دهد. اما شاید این نقطه را فقط بشود اولین نقطه سختیهای اسارت حساب کرد و البته که برای بعضی اسرا که خیلی سخت و در شرایط بسیار بد اسیر شده باشند آن نقطه می تواند اوج ان سختیها باشد. اما سختی اسارت زمانی بیشتر میشود که تو با دشمنی طرف شدهای که پایبند به هیچ اصلی نیست و چنان در توهمی از مجوسی بودن و آتش پرستی و کافر بودن تو فرو رفته که با هیچ نوری از آن ظلمت بیرون نمیآید. و بدتر از آن هنگامی است که تو در همان اول اسارت با اسیرانی هر چند اندک برخورد میکنی که فکر و خلاقیتشان را در اختیار این دشمنان نادان گذاشتهاند. زیرا ما توانائی فریب دادن عراقیها را داشتیم اما زمانی که از درون خودمان آنها راهنمائی و هدایت میشدند کار بسیار سخت میشد . و زمانی سختتر که تو آن خود فروش را نمیشناختی و خیلی از آنها تا ابد هم ناشناس باقی میماندند.
یکی از سختیهای اسارت این بود که عراقیها هر کسی را که در ایران گرفته بودند را به اردوگاه آورده بودند. یعنی کشاورز و دامدار و اهالی غیر نظامی مرز نشینان و مسافرانی که در جادهها گرفته بودند و خیلی افرادی که هیچ ارتباطی با جنگ نداشتند را با رزمندگان در یک جا نگاه میداشتند و خب تصور اینکه همه این افراد با یک دید به اسارت و دشمن نگاه کنند بعید بود. در میان آن غیر نظامیان همه جور آدمی هم پیدا میشد و در آن شرایط یکی میخواست به مقاومت و ادامه جنگ به شکل دیگری با عراقیها ادامه دهد و دیگری اسارت را پایان درگیری با عراقیها میدانست و میخواست اسارت را بدون دردسر به پایان برد و دیگری خسته شده بود و نق میزد و جوری به دیگر اسرا نگاه میکرد که انگار آنها مسبب اسارتش شده بودند.
در اسارت فرق بود بین کسی که برای دفاع از کشور و ملتش وارد جنگ شده بود با کسی که در جاده گیر افتاده. چون در اکثر دوران اسارت از لحاظ مکانی و غذائی و دوری از وطن شرایط برای همه یکسان بود و فقط در زمانهای بحرانی و سخت شاید عراقیها جداگانه به سراغ اسرای مبارز ایرانی میرفتند و بر آنها سخت میگرفتند. خب آنکس که اصلا متوجه نشده بود چگونه اسیر شده و بدون حتی یک فشنگ گیر عراقیها افتاده بود چگونه این همه سختی و دوری از خانواده و وطن را تحمل کند. آن هم نه یک ماه دو ماه بلکه برای اکثر مرز نشینان نزدیک به ده سال.
لازم میدانم از صبر و بردباری بسیاری از آن عزیزان که همچون بسیاری از رزمندگان جبههها اسارت را تحمل کردند تشکر کنم. لازم است از اسرای یاد کنم که تمام اسارتشان در خدمت به دیگر اسرا گذشت و چه سخت است که تو خودت اسیر باشی و بعد سنگ صبور دیگران هم بشوی. قسمت بد این ماجرا که من هرگز نتوانستم آنرا تحلیل کنم این بود که این عزیزان گاهی اوقات باید به بیمعرفت ترین اسرا هم خدمت میکردند. و چه سخت بود که تو در عین سختی و گرفتاری خودت باید جور آنها را هم میکشیدی.
مگر میشد که آدم بگوید من اسارت را قبول ندارم؟ خیلیها هم آن اوایل اسارتشان به این نتیجه رسیده بودند که اسارت را قبول نداشتند اما زورشان به اسارت نمی رسید و برای همین هم دوران اسارت یکی از بهترین میدانهایی بود که اصل و جوهر هر کسی را نمایان میکرد. اسارت جائی بود که فقط ایمان و اعتقاد به کار میآمد و نه شعار و هیاهو. چرا که اسارت چنان دوران پیچیدهای بود که گاهی اوقات ساعت به ساعتش فرق می کرد و تو باید برای هر ساعتش برنامهای داشته باشی والا در آن میماندی.
در ماههای اول اسارت قاطع و حتی آسایشگاهی که تو در آن قرار میگرفتی برایت سرنوشت ساز بود. یک اسایشگاه میتوانست کمک کننده تو به سمت کمال و سعادت باشد و آسایشگاهی دیگر به عکس. در رمادی ما سختی و شدائد را کاشتیم و در موصل صبر و شکیبائی را برداشت کردیم. و درود بر تمامی ان اسیران اول جنگ که با دست خالی و با سختی های فروان اردوگاهی مثل رمادیه را درست کردند که در انجا واقعا برای بعضی از اسرا تبدیل به یک دانشگاه شده بود.
در آخر دوست دارم یادی کنم از یک صحبت همیشگی و دائمی حاج آقا ابوترابی که میفرمودند حفظ روحیات بدست آمده به مراتب سختتر از خود دوران اسارت است .وهمیشه ازادگان را به حفظ دست آوردهای معنوی اسارت تشویق می کردند.