کد خبر: 625403
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۶
در مسیر ما سه اتاق بود که یکی از آنها محل شکنجه بود، به طوری که صدای شکنجه و فریاد افراد را به وضوح می شنیدیم. کسانی که شکنجه می شدند، معمولاً از مجاهدین عراقی بودند. در اتاق بعدی، تعدادی اسیر ایرانی بودند که ایوب حسین نژادی (کابین عقب من) هم در میان آن ها بود. اتاق سوم یک دفتر بود که به نظر می رسید اتاق سرپرست نگهبانان باشد.

سایت جامع آزادگان:خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات تیمسار آزاده محمدیوسف احمدبیگی که می‌گوید:

 

اتاقی که در آن بودیم، دیوارش شکسته بود. پنجره ای داشت که به زمین چمن باز می شد و همیشه چند سرباز در جلوش، روی تخت، نشسته بودند. به نظر می آمد که زمین چمن، میدان صبحگاه وزارت دفاع عراق باشد؛ زیرا صبح ها افراد در آنجا تجمع داشتند. وقتی می خواستند ما را به دستشویی ببرند، از کناره ی غربی این زمین عبور می دادند.

در مسیر ما سه اتاق بود که یکی از آنها محل شکنجه بود، به طوری که صدای شکنجه و فریاد افراد را به وضوح می شنیدیم. کسانی که شکنجه می شدند، معمولاً از مجاهدین عراقی بودند. در اتاق بعدی، تعدادی اسیر ایرانی بودند که ایوب حسین نژادی (کابین عقب من) هم در میان آن ها بود. اتاق سوم یک دفتر بود که به نظر می رسید اتاق سرپرست نگهبانان باشد.

بار اولی که مرا به دستشویی بردند، آنجا را بسیار کثیف دیدم. طوری که نه آفتابه ای بود و نه شلنگی که بشود با آن طهارت کرد. برگشتم تا به سرباز نگهبان بگویم که این دستشویی قابل استفاده نیست، سرهنگی را دیدم مثل غول آنجا ایستاده، نگاهی به من کرد و گفت:

ـ طیار؟(خلبانی؟)

با علامت سر گفتم: «بله». مکثی کرد و ادامه داد:

ـ خمینی... (به امام توهین کرد.)

ناراحت شدم. به دنبال جمله ای بودم که این بی ادبی او را تلافی کنم. فکر کردم اگر از نظر روحی و شخصیتی به او ضربه ای بزنم بهتر است. به زبان انگلیسی به او گفتم:

ـ انگلیسی بلدی؟

ـ بله.

ـ مسلمانی؟

ـ بله.

ـ اگر مسلمانی پس چرا دستشویی تان وسیله ی طهارت ندارد؟

سرخ شد و با خشم نگاهی به من انداخت. با اشاره ی او سرباز مرا برد. خود او هم با ناراحتی رفت. سرباز مرا داخل یک حمام انداخت، در را قفل کرد و رفت. چند لحظه بعد یک آفتابه آورد و به من داد.

 

راوی: تیمسار آزاده محمدیوسف احمدبیگی

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار