کد خبر: 622244
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۴
ما غافل از آن بودیم که پتوها متعلق به اسب ها بوده و برای عرق گیری اسب ها استفاده شده بود که از قبل داخل انبار بوده و غیرقابل استفاده حتی برای اسب ها شده بود. صدامیان نامسلمان آنها را برای استفاده در اختیار اسرا قرار می دادند.


سایت جامع آزادگان: این مکان ای کاش زندان بود. آنجا اصطبل زندان ابوقریش بود. مسئول زندان آمد و گفت: من مسئول شما هستم و اسمم سرگرد حسین است. این مکان تا دستور ثانوی اسارتگاه شما است. داخل اطاق ها پر از پهن است که خودتان باید آن را تمیز کنید و آخورها را خراب کنید و پهن ها را بریزید داخل حیاط. بعداً سربازان پهن ها را به بیرون از زندان حمل می کنند. درها را باز کنید و هر چه سریع تر اینجا را تمیز کنید!

به محض ورود به اصطبل از بوی بدش گیج شدیم و بسیار نگران از اینکه چرا صدامیان ملعون این چنین مکانی را برای اسرا در نظرگرفته اند. بچه ها از روی ناچاری مشغول نظافت شدند و آخورها را خراب کردند و پهن ها را پاک کردند و با فرغون به داخل حیاط ریختند. بچه ها همه به صدام و حامیان صدام فحش می دادند. بعضی از دوستان می گفتند: عراقی ها اینقدر ابله و نادان هستند که فکر نکردند ما انسانیم؛ در جواب آنها گفتیم: عزیزان نگران نباشید. مطمئنا ً شما همه انسان هستید. اما آنها بویی از انسانیت نبرده اند که این مکان غیرقابل سکونت را برای اسرا در نظر گرفته اند. آنها نمی دانند که ملت ایران غنی ترین فرهنگ و کهن ترین تمدن جهان را دارد. این خود یک نوع شکنجه ی روحی است. باید مقاوم باشید و برای سلامتی خودتان اینجا را هر چه زودتر نظافت کنید. ناچار باید زندگی کنید و زنده بمانید. و این مقاومت و صبر و تحمل شما، تیر خلاصی به مغز دشمن خواهد زد.

اسرا به طور جدی مشغول نظافت شدند و تمام اطاق ها و سالن ها را تمیز کردند و به داخل حیاط ریختند. سرگرد حسین را صدا زدیم که نظافت تمام شده، وسائل را بیاورید. سرگردآمد. و پشت سرش سربازان، هرکدام با کوله باری از پتوهای کهنه وارد شدند و داخل حیاط ریختند. سرگرد حسین گفت: به هر دو نفر یک پتو بدهید. سربازان از روی لیست اسامی را می خواندند و به هر دو نفر یک پتو تحویل دادند که بیشترشان پاره بود. ما غافل از آن بودیم که پتوها متعلق به اسب ها بوده و برای عرق گیری اسب ها استفاده شده بود که از قبل داخل انبار بوده و غیرقابل استفاده حتی برای اسب ها شده بود.

صدامیان نامسلمان آنها را برای استفاده در اختیار اسرا قرار می دادند. ساعت یک بعد از نصفه شب بود. و مانده بودیم پتو را دو نفری زیرمان بیندازیم یا رویمان. از روی ناچاری و نداشتن زیرانداز، ناچار کفش هایمان را زیر سرمان گذاشتیم و روی زمین خالی دراز کشیدیم. پتو را هم رویمان کشیدیم. از بوی بد و آزاردهنده ی عرق اسب، گیج شدیم. انگار گردن اسب خیس از عرق را بغل کرده بودیم!

 تحمل بوی بد اصطبل و دو نفر یک پتو، سه ماهی طول کشید. بعد از آن چند حصیر جهت زیرانداز به ما دادند. و این در حالی بود که در آن سه ماه، هیچ گونه مواد شوینده ای در اختیارمان نگذاشته بودند. بدون حمام بودیم، بدون چای، سیگار و هیچ چیز دیگری. اسرایی که سیگاری بودند، از روی ناچاری، حصیرها را می کوبیدند و لای روزنامه می پیچیدند و به جای سیگارمی کشیدند. دیدن آن صحنه ها دردناک بود و غیرقابل تحمل. اما چکار می شد بکنیم؛ تحمل می کردیم. غذایمان هم آب گوشت یا برنج خالی بود. در روز، به ما سه عدد سمون (همان نان ساندویچی کوچک) می دادند که کفاف نمی کرد. ما را همیشه گرسنه نگه می داشتند. مسئول غذا برادر طاهر رضایی بود که برنج را با مشت تقسیم می کرد. هر نفر یک مشت برنج داخل یک بشقاب می ریخت که دو لقمه بیشترنمی شد. او به زبان عربی آشنا بود.

 

راوی: آزاده حیدر فتاحی

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار