کد خبر: 621700
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۳
«گذر و نظري بر ادبيات امروز از منظر قرآن» در گفت و شنود با ابوالقاسم حسين‌جاني
شاهد توحيدي

ابوالقاسم حسين‌جاني از جمله اديباني است كه شعر و قرآن‌پژوهي را با يكديگر جمع كرده و بارها نتايج شيرين و مبارك آن را متبلور ساخته است. او در گفت و شنود پيش‌رو به بازبيني ادبيات امروز از منظر قرآني و دين‌پژوهي پرداخته و ضرورت بازنگري بسيار، در تعريف‌ها و بازتعريف‌ها را مورد تأكيد قرار داده است.

به عنوان اولين سؤال، به جايگاه ادبيات در زندگي امروز اشاره كنيد.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم كه بهترين آغاز است كه اگر غير از اين بود، خدا آغازهايش را با اين عبارت قرار نمي‌داد. ادبيات همه چيزهايي را در برمي‌گيرد كه مي‌شود با آنها زندگي كرد. اگر منظورمان از ادبيات شعر باشد، روشن‌ترين شكلش اين است كه بتوان با روح، روان و ذهنيت باز با تصوير و رنگ‌آميزي درست براي مردم و با مردم انتخابش كرد. شعر بايد بتواند در زندگي مردم نقش‌آفريني كند، اما به نظر من آنچه الان مي‌بينيم با آنچه بايد باشد خيلي فاصله دارد. شاعران، نويسندگان و هنرمندان بايد روح‌هاي متعالي و وجدان‌هاي جامعه باشند و بتوانند به جامعه جان بدهند و راهگشا و پيشتاز مردم باشند اما مشكل اساسي اين است كه خود اين هنرمندان و شاعران ما مشكل دارند و تا وقتي زيرساخت و نيازهاي سخت‌افزاري شعر و ادبيات را نتوانيم درست كنيم، روبناها و نرم‌افزارها هم به صورت يك محتوا نمي‌تواند دقيقاً در ظرف خودش قرار بگيرد. ما بايد از عقده‌ها عبور كنيم تا بشود به يك عقيده درست برسيم.

موافقيد كمي بيشتر درباره اين مشكلات صحبت كنيم؟ آيا اين مشكلات متعلق به روزگار فعلي است يا هميشه وجود داشته است؟

اين مشكلات در همه زمان‌ها كم و بيش بوده اما فكر مي‌كنم الان پيچيدگي آن بيشتر شده است. مشكل اساسي رسولان شعر، ادبيات و زبان همان مشكلي است كه اكثر آدم‌ها دارند؛ مشكلات دست و پا گير اقتصادي، معيشتي و زندگاني! تا وقتي كه نتوانيم مسئله اقتصاد و تكليف دنيا را حل كنيم، حرف‌هايي كه در پهنه فرهنگ مي‌زنيم، فقط در حد شعار، وعده و سخنراني باقي مي‌ماند. من در اين باره شاهد مثال‌هاي زيادي دارم.

مثلاً؟

به عنوان مثال مسئله انتظار بايد عامل پويايي و حركت باشد. ما مدعي هستيم مي‌خواهيم با انتظار وضع انسان‌ها و جهان را عوض كنيم اما در بسياري از شعرها مي‌بينيم جلوه انتظار تنها ناله‌سرايي و اظهار ضعف و گلايه است و شاعر در واقع دارد زندگي به بن‌بست رسيده خود را مطرح مي‌كند. در صورتي كه معني انتظار در نگاه قرآني نويددهنده آينده‌اي است كه همه جهان را در اختيار انسان‌هاي شايسته قرار مي‌دهد تا با استفاده از همه ظرفيت‌هاي تعبيه شده در آن بتوانند وضعيت خويشتن و جهان پيرامون انسان عصر ظهور را ترسيم كنند. «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»(1) يا «وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ.» (2) اين نگاه و ديدگاه قرآن است كه طي آن همه جهان در اختيار بنده‌هاي شايسته قرار مي‌گيرد، در صورتي كه بعضي‌ها كه شعر انتظار مي‌گويند سراسر از آه، ناله، غبارآلودي و گرفتگي حرف مي‌زنند. با اين نگرش‌ها چگونه مي‌شود جهان را مديريت كرد؟ دقيقاً با آن نگره توسعه‌مند قرآني است كه بايد برويم سراغ مديريت جهان. وقتي موارد پيش‌نياز را حل نكرده باشيم، نمي‌توانيم به‌درستي از عهده حل مسائل و رفع نيازها برآييم.

حال كه سخن به اينجا رسيد، به نظر شما رابطه بين دنيا و قيامت در قرآن چگونه رابطه‌اي است؟

در مورد رابطه دنيا و قيامت بهترين مثال همين است كه در قنوت‌هايمان مي‌گوييم:«رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَه وَ فِي الآخِرَه حَسَنَه وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ»(3) يعني قبل از اينكه در آخرت به حسنه برسيم، بايد بتوانيم در دنيايمان به حسنه برسيم. كسي كه مسئله كار كوچك خودش را نتواند حل كند، مسئله و كار بزرگ را هم نمي‌تواند! منظور اين است كه قبل از همه بايد تكليف دنيايمان را روشن كنيم تا دين خوبي داشته باشيم. آنهايي كه از راه دين دنياخواري مي‌كنند، در واقع كساني‌اند كه دنياي خوبي هم ندارند! البته معناي حرفم دنيامداري نيست. بايد دنيا را به عنوان يك ظرف و ساختار مطلوب و زيبا در نظر گرفت و مهارت مواجهه كار با آن را در يك طرح و برنامه حساب‌شده آموخت. دنيا آيه خداست، نمي‌شود قدرش را ندانست و به دستاوردهاي فراخور آن نرسيد. «اَلدُّنيا مَزرَعَه الاخِرَه» معنايش همين است، يعني نگذاريد دنيايتان باير بماند، دنيايتان را داير كنيد... از راه يك دنياي خراب نمي‌شود به آخرت آباد رسيد!

در اين ميان نقش اخلاق چه مي‌شود؟

اقتصاد بر اخلاق اثرگذار و اخلاق زيربناي اعتدال است. پيغمبر اكرم(ص) مي‌فرمود:«من براي آنكه اخلاق را تكميل كنم، آمده‌ام»:«بُعِثتُ لاُتَمِّمَ مَكارِمَ الاخلاق» و منطق اخلاقي، نه زمين‌پذير است و نه زمان‌پذير، يك فرآيند فراگيرانه فرانگرانه است. اخلاق يعني اينكه انسان بتواند به هويت خدايي خود برسد. پيغمبر بزرگ‌انديش و نازنينمان مي‌فرمود:«تَخَلَّقوا بِاخلاقِ الله»، اخلاق خودتان را خدايي كنيد. سراسر قرآن، درس اخلاق است. به قول مولا «التَّقي رَئيسُ الاخلاق»(4) تقوا رياست و مديريت اخلاقي ماست و به قول قرآن تقوا تنها راه برون‌رفت انسان از تنگناهاست:«مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا.» (5)

در مورد اخلاق الهي كمي بيشتر صحبت كنيم...

اخلاق الهي يعني آگاهي، فرانگري، گير ندادن، بخشيدن، دانايي، آموزگاري و آمرزگاري... حتي خدا وقتي مسئله آفرينش را با فرشتگان در سوره بقره، آيه 30 مطرح مي‌كند، فرشته‌ها ايراد مي‌گيرند و مي‌گويند:«آيا مي‌خواهي كساني را به وجود بياوري كه خون بريزند و تباهكاري كنند؟» همين جا مي‌خواهم بگويم تنها مدافع بزرگ انسان و انسانيت خداست كه بي‌درنگ در پاسخ مي‌گويد:«من چيزهايي از آدمي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد!»

انسان يعني جانشين خدا، آن كه جانشين خدا نيست، هنوز انسان نيست. من مي‌گويم اولين آيه مديريتي كه خدا در قرآن مطرح مي‌كند، همين آيه است. خدا مي‌خواهد مديرپروري كند و كساني را پرورش بدهد كه در مسير الهي كار كنند. «العُبُودِيه جَوهَرَه كنه‌ها الرُّبُوبِيه.»

اين سخن از كيست؟

حضرت امام جعفر صادق(ع) كه همه جان و جهانم، فداي يك لحظه تنفس و تفكر او باد! ايشان به‌روشني مي‌گفت عبادت و پرستشگري گوهر و جوهري است كه ريشه و اصالتش همان عبوديت است و كسي كه دنبال عبوديت مي‌رود، مي‌تواند كارهاي خدايي انجام دهد.

در حديث قدسي مي‌فرمايد:«عبدي أطِعني حَتّي أجعَلَك مِثلي»، بنده‌ام مرا فرمانبري كن تا تو را به گونه خويش درآورم. «أنا أقولُ كن فَيكون، أنتَ تَقولُ كن فَيكون»، من مي‌گويم بشو مي‌شود، تو هم كه مي‌گويي بشو مي‌شود.

انسان چنين چيزي است. ما چطور مي‌توانيم به اين نقطه برسيم؟ راه‌حل خودآگاهي و خداآگاهي است:«وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا»(6) همه نام‌ها و عنوان‌ها همه فرمول‌ها را به آدم ياد داد تا بتواند چاره‌گر چالش‌هاي پيش رو باشد. آگاهي، دانش و دانايي راه‌حل جامعه انساني براي نجات و رهايي از چنگ كشت و كشتار و تباهي‌هاست. «تَخَلَقُوا بِأخلاقِ اللهِ» يعني همين. اگر بتوانيم برسيم خواهيم ديد همه مشكلاتمان حل مي‌شوند. شاهد مثالش در نهج‌البلاغه هم هست:«اَلنَّاسُ أعداءُ ما جَهِلوا»، «اين مردمان دشمنان ناشناخته‌هاي خويشتن‌‌اند.» (7)

اگر مي‌خواهيم دشمني‌ها، تخاصم‌ها و تعدي‌ها از جامعه بشريت رخت بربندد، تنها راه آن است كه آگاهي، شناخت، دانش و دانايي را جايگزين ناآگاهي، ناداني، جهل و جهالت كنيم. اگر مي‌خواهيم دوستي و اخلاق خدايي را به دست بياوريم، «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي»(8) زنده شود و از غفلت فاصله بگيريم، بايد قفلي را باز كنيم كه كليدش غفلت‌زدايي است. ما مقفولي داريم كه مغفول مانده است. از قفلي غافل شده‌ايم كه كليدش فقط علم و آگاهي است. فرا رسيدن و قرار گرفتن انسان در جايگاه خويش به‌وسيله اخلاق الهي ميسر است. اخلاق همين است كه انسان به جايگاهي رسد كه از خطاها و كارهاي حقير و كوچك شرمش بيايد، دروغ نگويد و ناراست نپويد. اين در رانندگي، خريد و فروش، شعر گفتن و همه كارهاي انسان مي‌تواند تسري يابد. وقتي از زبان و ادبياتي كه مربوط به جهان مي‌شود دم مي‌زنيم، معنايش بزرگ‌انديشي و بزرگواري است. با نگاه‌هاي كوچك نمي‌شود مسائل بزرگ را حل كرد:«هيچ صيادي/ در جويبار حقيري كه به گودال مي‌ريزد/ مرواريدي صيد نخواهد كرد.»

جا دارد كمي هم به ضرورت نقد و بررسي ادبيات امروز از ديدگاه قرآن و فرهنگ اسلامي اشاره كنيم. نظر شما در اين باره چيست؟

من فكر مي‌كنم چالش اصلي كه الان دچارش هستيم، اين است كه بسياري از دوستان نسبت به شعر و زبان شعري نوعي تعصب دارند، در صورتي كه اصلاً نبايد اين گونه باشد. ما نبايد به آن به حالت بت و بت‌گرايي نگاه كنيم. شعر زبان و بيان ماست. اگر نتوانيم زبان را به‌درستي مديريت كنيم، مديريت زمان هم نمي‌توانيم داشته باشيم.

اگر صاف و صادق بدون هيچ‌گونه تعارف به سراغ انسان، انسان شاعر و شاعر انسان مي‌رفتيم، بسياري از مشكلاتمان حل مي‌شد، بدون اينكه حتي نيازي به سانسور واژگان داشته باشيم، مثلاً حافظ به عنوان يك شاعر انسان و انسان شاعر قابل طرح است، اما نظرم اين است كه به خودمان اين اجازه را بدهيم كه شعراي بزرگ را هم نقد كنيم و ببينيم آيا همه حرف‌هايشان در برهه‌هاي مختلف زندگي با قرآن و فرهنگ اسلامي تطابق دارد يا نه. حتي شاعران امروز را ببينيم.

كاش شاهد مثالي مي‌آورديد...

در مورد دنيا، حافظ بيتي دارد:«تا كي غم دنياي دني‌اي دل دانا؟/ حيف است ز خوبي كه شود عاشق زشتي.» او عبارت دنياي دني را به كار برده است. ببينيم آيا از نظر قرآن دنيا پست، دورريختني، پيش‌پاافتاده و به درد نخور است؟ اصلاً اين طور نيست. دنيا در قرآن اصلاً زشت نيست. مي‌توان اين آيه را شاهد آورد. «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَه» و نتيجه گرفت نه‌تنها دنيا زشت و محل زشتي‌ها نيست بلكه در آن مي‌توان به خوبي‌ها و زيبايي‌ها (حسنه، حسنات) هم رسيد و با خوبي‌ها زشتي‌ها را از ميان برداشت:«الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ»(10) پس چرا از دنياي به اين قشنگي بايد با بي‌سليقگي، بدي و زشتي ياد كرد؟ آيا اين خودش ناسپاسي و كفران نعمت نيست؟

در نهج‌البلاغه آمده است يكي از اطرافيان حضرت مولا(ع) از دنيا به بدي ياد مي‌كند. حضرت(ع) مي‌فرمايد:«چرا به دنيا بد مي‌گويي؟» او خود از دنيا به عنوان نمازخانه دوستان خدا و مهبط وحي نام مي‌برد:«ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غني لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها مسجد احباء اللَّه و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله»، «دنيا خانه صداقت براي صداقت‌مداران، آشيانه سلامتي و كاميابي براي دنياشناسان، سراي توانگري براي بهره‌وران و خانه آگاهي و اندرز براي تجربه‌اندوزان و پندپذيران است و همين دنياست كه سجده‌گاه محبوبان و ياران خداست. نمازخانه‌اي براي فرشتگان الهي و فرودگاهي براي وحي حضرت رحمان (الله) است.» (11) ما در شعر و ادبيات يك مقدار افراط و تفريط هم داريم. بايد تكليف اينها را روشن كنيم. وقتي حافظ مي‌گويد:«ما آبروي فقر و قناعت نمي‌بريم»، بايد پرسيد آيا خود فقر يك ارزش است؟ آيا قناعت به معني اين است كه با فقر و نداري‌مان بسازيم و كاري نكنيم؟ اينها همه قابل بحث است.

البته دنياي دني در مقابل مقامات بلند اخروي است. بديهي است در تقابل مقام‌هاي اخروي دنيا مرحله نازلي است، ولي يكي از مباحث جدي ما بحث بيداري اسلامي است. شما در اين باره چه ديدگاهي داريد؟

ما بايد شروع بيداري را از مرحله تفكر در نظر بگيريم. به بازنگري بسيار در تعريف‌ها و بازتعريف‌ها نياز داريم، بايد بيداري را جهاني كنيم و از دل بيداري اسلامي بايد به بيداري جهاني برسيم. در واقع اين حركت‌ها همان زيرساخت ظهور است.

اين روزها با برخي فتواها، عرفان‌نمايي‌ها و قرائت‌هاي انزواگرايانه از دين مواجهيم كه البته با يك دين جهاني مانند اسلام سازگاري ندارد.

بله، نگاه‌هاي منفي چه از طرف ما و چه از طرف ديگران، خطاست. اخيراً با فتواهايي مواجهيم كه تكفيري‌ها و وهابي‌ها مي‌دهند. هميشه افراط‌ها و تفريط‌ها وجود داشته‌اند. آيا ما دنيا را با ترك دنيا مي‌توانيم درست كنيم يا با درك دنيا؟ عرفان مثبت عرفان درك دنياست نه ترك آن. آنهايي كه به خلوت خود مي‌روند و رهبانيت در پيش مي‌گيرند و كاري به كار كسي ندارند، به عبارتي صورت مسئله را پاك مي‌كنند. براي حل مسئله آدم بايد خودش را پاك كند، نه صورت مسئله را. حضرت امام حسين(ع) عرفاني را مطرح مي‌كند كه دقيقاً يك عرفان متعادل و معقول است؛ عرفاني كه موضع‌هايي هماهنگ و تأثيرگذار دارد، بجا و بهنگام مناجات مي‌كند، بجا و بهنگام اشك مي‌ريزد و بجا و بهنگام اموال به ناحق تصاحب‌شده نظام يزيدي را مصادره مي‌كند. اين يعني تصحيح، بازنگري و ويرايش مسير راه و بازسازي و بازآفريني اساسي شبكه حركت. در شعر و ادبيات هم زبان‌آوران و صالحان و منتقداني را مي‌توان نام برد كه مناديان عرفان درك و عرفان سرخ بيداري و احياگري بوده‌اند.

مثل؟

سيف فرغاني:

«هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد

هم رونق زمان شما نيز بگذرد

آن كس كه اسب داشت، غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نيز بگذرد»

يا اقبال لاهوري:

«آدم از بي‌بصري بندگي آدم كرد

گوهري داشت ورا نذر قباد و جم كرد

يعني از خوي غلامي ز سگان پست‌تر است

من نديدم كه سگي پيش سگي سر خم كرد»

يا اين بيت‌هاي حافظ را ببينيد:

«چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد

من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك

گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود

تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود

شهر خالي است ز عشاق بود كز طرفي

مردي از خويش برون آيد و كاري بكند؟»

يا اين ابيات از غزل شگفت‌انگيز مولانا بلخي:

«زين همرهمان سست عناصر دلم گرفت

شير خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روي موسي عمرانم آرزوست

زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول

آن‌هاي و هوي و نعره مستانم آرزوست

دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر

كز ديو و ديد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند يافت مي‌نوشد جسته‌ايم ما

گفت آن كه يافت مي‌نشود، آنم آرزوست»

يا اين بيت صائب:

«تيشه را بايد از اول بر سر خسرو زدن

جوهر مردانگي در تيشه فرهاد نيست»

شعر و شاعري مقصد ما نيست و نبايد باشد، اما اگر مقصودمان از شعر و شاعري بيانگري و روشن‌سازي راه و رسم و روشمندي حيات باشد، اين مي‌تواند به تلطيف و تازگي هوا و تنفس‌ها و تحرك‌ها ياري برساند، وگرنه چه فايده‌اي جز سردرگمي‌ها و گم‌كردگي‌ها مي‌توان داشت؟ «وَ الشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ* أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ* وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ* إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَ انتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا‌اي مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ»، (12) شاعران همان‌هايي هستند كه گم‌كرده‌راهان دنباله‌روي‌شان را مي‌كنند. مگر نديده‌اي آنان در هر وادي سرگشته و سرگردانند و چيزهايي را به زبان مي‌رانند كه خود هرگز آنها را در كار نمي‌آورند؟ مگر آنهايي كه چنگ در ايمان و عمل صالح درآويخته‌اند و خداي خويش را فراوان به ياد مي‌آورند و به دنبال ستم ديدن با موضع‌گيري و اقدام قاطع داد خويش مي‌ستانند و زودا كه ستمبارگان خواهند دانست به كدامين بازگشتگان باز خواهند گشت.

چندگانگي در كارهاي گونه‌گون نشان‌دهنده اين است كه ما تمركز نداريم. انسان با نگرش خود نگارش مي‌كند. نمي‌شود آدم خوب فكر كند و خوب ننويسد. همين جا مي‌توان مطرح كرد پس فرهنگستان چه دارد مي‌كند؟ چرا هر كدام براي خود كشت و زرع خاصي دارند؟ نمي‌شود فرهنگستان‌ها، دانشگاه‌ها و مدارس هر كدام ساز خودشان را بزنند. منظور من از بيان اين گفته‌ها آن است كه پس اين انبوهه‌هاي بي‌شمار شعر، ادبيات و شاعرانگي‌ها را بي‌هيچ تعارف و رودربايستي و بسيار به جد و قاطع نقد و بررسي ‌بايد كرد و بود و نبودشان را هم حتي به چالش ‌بايد كشيد، وگرنه چه فايده‌اي از اين همه گفته‌ها و سروده‌ها كه حتي خود گوينده‌هايشان هم به‌درستي نمي‌دانند چه مي‌گويند و چرا مي‌گويند؟

تا ما از عقده‌ها عبور نكنيم، هيچ‌گاه به عقيده‌اي درست نمي‌توانيم برسيم. كسي كه جز شكايت چيزي ندارد، كسي كه جز افسوس خوردن و حسرت كشيدن كاري ندارد، كسي كه جز قرض و قوله و بي‌ناني و بينوايي چيزي ندارد، كسي كه جز گير دادن و عقده گشودن منظور و نظري ندارد، كسي كه جز توصيف و تخيل‌هاي گير كرده در لايه‌هاي اطناب و ابهام آن هم لابد براي رو كم‌كني سايرين و اثبات و تثبيت و به ثبت رساندن خود كار ديگري ندارد، آخر چه دارد كه بگويد و چرا بايد بگويد؟

نه شعر و نه نثر و نه هيچ گفته و نوشته‌اي به خودي خود هيچ ارزشي ندارد. همه هويت و خاصيت آدمي در زبان‌آوري و بيانگري اوست:«خَلَقَ الْإِنسَانَ* عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»، (13) خداي رحمان كه انسان را آفريد به او بيانگري آموخت، يعني همين كه آفرينش انسان مطرح مي‌شود، بي‌درنگ بيانگري و تبيين و گفت‌وگو و گفتمان او در ميان مي‌آيد. از همين رو بود كه گفتم اگر مديريت زبان را به‌درستي درنيابيم و نياموزيم هرگز نخواهيم توانست از عهده مديريت زمان برآييم. «وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ»(14) و از دست دادن زمان، يعني از دست دادن انسان. نشانه معرفت، تعريف‌هاي درست و درمان است.

بسياري از تعريف‌هاي ما نادرست است، مثلاً همين دعواي بيهوده‌اي را كه خيلي‌ها بين عقل و عشق درانداخته‌اند، ببينيد. آيا اين درازگويي‌ها درست است؟ آيا عشق بي‌عقلي است؟ آيا عقل و عشق با هم درگيرند؟ آيا عشق، انگيزه و ايثار اوج‌گيرانه‌ترين محصول و دستاورد عقلانيت نيست؟ آيا مي‌شود بدون دست يازيدن به عقل و عقلانيت كه مركز ثقل و گرانيگاه انسان و جهان است به تعادل، ثبات و آرامش پايدار رسيد؟

اگر در اين گفته ترديد داريد، پس بگوييد تكليفمان با اين همه تأكيد قرآن و فرهنگ اسلامي بر عقل چه مي‌شود؟ اصلاً بياييد فقط همين يك جمله كوتاه قرآن را بخوانيم «وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ»، (15) هيچ‌كس از اين ذكر سر در نمي‌آورد، مگر خردمندان يا فقط اين يك كلام كيميايي پيامبر پاك‌انديش آگاهي و رهايي را:«اَلنَّاسُ يعمَلوُنَ الخَيرات وَ اِنَّما يعطونَ اُجوُرَهُم يومَ القِيامَه عَلي قَدرِ عُقُولِهِم»، مردمان كارهاي نيك فراوان مي‌كنند اما پاداش آنان را در روز قيامت فقط به اندازه عقل‌هايشان مي‌دهند. (16)

و سخن آخر...

پيشنهاد و تأكيد صريح و صادقانه‌‌ام به همه دلسوزان و دل‌آگاهان جامعه ايران و جهان آن است كه تا مي‌توانيد نگذاريد ناآگاهي و ندانم‌كاري و روزمرگي بر انسان و جهان حاكم شود. آخر اين چه فرمول كج‌انديشانه و محافظه‌كارانه‌اي است كه گفته مي‌شود آن را كه خبر شد، خبري باز نيامد؟ اگر برآيند خبردار شدن و آگاهي يافتن كتمان و سكوت است، پس چرا مولا(ع) مي‌‌فرمود:«سَلوني قَبلَ ان تَفقِدوني»، پيش از آن كه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد و خبر بگيريد؟ برتر از آن اگر سراغ قرآن برويم، مي‌بينيم سكوت و كتمان كردن هنگام ضرورت در بيان حق و حقيقت را هرگز مجاز نمي‌شمارد:«وَ لاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ.» (17) پس حق از جنس دانش، دانايي و آگاهي است و حق اين نعمت آگاهي و دانايي را جز از راه انتشار و دانايي نمي‌توان ادا كرد.

پي‌نوشت‌ها:

(1) قرآن كريم، سوره قصص، آيه 5.

(2) قرآن كريم، سوره انبيا، آيه 105.

(3) قرآن كريم، سوره بقره، آيه 201.

(4) نهج‌البلاغه، ح 410.

(5) قرآن كريم، سوره طلاق، آيه 2.

(6) قرآن كريم، سوره بقره، آيه 31.

(7) نهج‌البلاغه، ح 438.

(8) قرآن كريم، سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص، آيه 72.

(9) قرآن كريم، سوره بقره، آيه 257.

(10) قرآن كريم، سوره هود، آيه 114.

(11) نهج‌البلاغه، ح 131.

(12) قرآن كريم، سوره شعرا، آيات 227ـ224.

(13) قرآن كريم، سوره رحمن، آيات 3 و 4.

(14) قرآن كريم، سوره عصر، آيات 1 و 2.

(15) قرآن كريم، سوره آل‌عمران، آيه 7.

(16) نهج‌الفصاحه، ش 3155.

(17) قرآن كريم، سوره بقره، آيه 42.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار