با وجود گذشت 80 سال از سنش هنوز هم وقت اذان صبح، اذان ميگويد. اذان گفتن را از پدرش به يادگار به ارث برده است. به 10 سالگي نرسيده بود كه پدرش گفتن اذان را براي بيدار كردن اهالي نماز روستاي يانچشمه به او واگذار كرده تا بر بلنداي بام مسجد بايستد و نداي ملكوتي اذان را جاري سازد. سيدحسين شكراللهي معتقد است نداي اذان، جان و روح انسان را روشني و صفا ميبخشد چرا كه بندگان با اين آهنگ ملكوتي بزرگي و عظمت پروردگار را ياد ميكنند تا كارهايشان را با ياد او آغاز و از شيطان دوري كنند و با صداي اذان كارهايشان را با اوقات شرعي هماهنگ ميكنند، اذان شروع و پايان كارهاي روستائيان بود. گاهي بر مزار فرزند شهيدش ميايستد و با صداي رسا و دلنشين اذان بر او و ساير شهيدان ميگويد و سپس فاتحه نثار ميكند. در ايام محرم براي جويا شدن از حال و هوا و روش و چگونگي عزاداري عاشقان حسين (ع) در سالهاي دور (70 سال قبل) با او به گفتوگو پرداختهايم كه مشروح آن را در ادامه ميخوانيد.
از خودتان بگوييد.
سيدحسين شكراللهي، متولد 1313 يانچشمه قديم از توابع فريدن اصفهان هستم. در آن زمان روستاي يانچشمه به دليل جاري شدن زايندهرود از كوههاي بختياري روستاي بزرگي بود با حدود 10 هزار جمعيت و هنوز سد زايندهرود را نساخته بودند.
از چه زماني و چگونه گفتن اذان را شروع كرديد؟
آنطور كه يادم ميآيد هنوز يكي دو سالي مانده بود كه 10 سالم بشود. مسجدي در نزديك خانه ما در روستا وجود داشت. البته روستاي بزرگ يانچشمه داراي چهار مسجد بود. مسجد محل ما در دو طبقه و با خشت و تيرهاي چوبي بناشده بود كه آن زمان ميگفتند «تيرپوش» است پدرم خدا بيامرز هميشه وقت اذان، اذان ميگفت تا اهالي روستا را براي نماز صبح و ساير نمازها آگاه كند. بعد از آنكه در مكتب، از حاجآقا عظمي كه روحاني بود اذان، نماز و قرآن را ياد گرفتم، تمرين زيادي كردم تا بتوانم اذان را به بهترين شكل ممكن بگويم. در مسجد در كنار اهالي نمازگزار روستا به عنوان مكبر حضور مييافتم. كه يك روز پدرم از من خواست تا صبح همراه او به مسجد كه در همسايگي ما قرار داشت بروم. آن صبح به جاي پدرم اذان گفتم. حس خوبي داشتم. منتظر ميماندم تا صبح شود تا دوباره اذان بگويم.
همچنان به گفتن اذان ادامه ميدهيد؟
بله سالهاست از وقتي به نجفآباد مهاجرت كرديم صبحها به پشت بام ميروم و اذان ميگويم و براي اينكه صدايم بلندتر شود از يك وسيله قيفي شكل استفاده ميكنم در روستا كه بوديم، نميدانم چطور بود كه اهالي دوردست ميگفتند صداي گفتن اذان مرا ميشنوند اما در شهر اينگونه بود.
فقط اذان صبح ميگوييد؟
اذان صبح را مرتب و هميشه ميگويم. در هر جا و مكاني باشم با داشتن وضو اذان ميگويم. اگر وقت نماز ظهر باشد در بازار يا خيابان باشم همانجا تجديد وضو كرده و اذان ميگويم.
افراد و همسايهها به گفتن اذان شما واكنش نشان نميدهند؟
من در وقت شرعي كه صداي اذان مسجدي را بشنوم و يا وقتش باشد اذان ميگويم، حتي برخي از همسايهها كه بيمار داشتهاند پيام دادهاند بيماران ما با شنيدن صداي اذان روحشان زنده و سرحالتر ميشوند و من سعي ميكنم مراعات و احترام همسايهها را داشته باشم. اگر احساس كنم كسي از شنيدن اذان يا صداي بلند ناراحت ميشود آن را آهستهتر ميگويم.
قديم وقت اذان را چگونه تشخيص ميداديد؟
اوايل كه ساعت نبود از روي آسمان، و حتي خروسخوان، خروس در صبح در دو زمان ميخواند اولي را سپيده كاذب ميگفتند و خواندن دوم خروس را سپيده صادق ميگفتند كه زمان اذان صبح بود. براي اذان ظهر و عصر از ساعت سايهاي استفاده ميشد. چوبي را در زمين فرو ميكردند و با حركت سايه وقت اذان ظهر و عصر مشخص ميشد. بعدها هم ساعت كوكي آمد كه از 6 صبح كوك ميشد تا 6 بعدازظهر و ساعات شرعي را با تقريبي از روي آن و ساير چيزهاي ديگري كه ياد گرفته بودم تشخيص ميدادم و اذان ميگفتم. در ايام محرم و ساير مراسمهاي مذهبي نيز چاوشيخواني ميكنم. در ايام ظهر عاشورا براي نماز ظهر در هيأتها اذان ميگويم تا عزاداران حسيني به نماز قيام كنند.
از حال و هواي محرم و عزاداري در آن سالها بگوييد.
در ايام محرم و صفر هميشه در روستاها، تعزيه به نمايش درميآوردند، اسب ميآوردند. عدهاي در صف حسين و يارانش قرار ميگرفتند و عدهاي در صف يزيديان ميايستادند.
تعزيهها بعد از نماز ظهر و عصر برگزار ميشد، اهالي روستا از كوچك و بزرگ در شبستان مسجد جمع ميشدند. آنان كه تعزيهخواني ميكردند با لباسهايي كه نشان ميداد در كدام سوي حق و باطل هستند با صدايي رسا تعزيهخواني و مرثيهسرايي ميكردند، شمشير و سپر داشتند و خيمهها زده بودند، گويا صحنه كربلا را واقعاً اجرا ميكردند . اين تعزيهخواني جزو مراسمهاي اصلي محرم بود كه حالا در شهر خيليخيلي كم ديده ميشود. البته آن موقع وسايلي مانند تلويزيون نبود، ضبط و بلندگو نبود، اين هنر تعزيهخوانها بود كه مردم را به استقبال ميكشاند. با نزديك شدن به ايام محرم، اين مسجدها بودند كه محل عزاداري اهالي بودند، پارچه زياد نبود و آنچه دستبافت بود به عنوان پرچم سياه بر بام مسجد نصب ميشد. اهالي محله نزديك مسجد در شبستان مسجد گردهم ميآمدند دايرهاي را تشكيل ميدادند. نوحهخوان ميخواند و مردم سينه ميزدند. بعد هم از اولين مسجد اهالي به صورت دستهاي كه مردان مسن در ابتداي دسته و سپس جوانان و كودكان و سپس دسته زنان حركت ميكردند. به مسجد بعدي ميرسيدند، از آنجا هم به مسجد ديگر ميرفتند. همه عزاداران در كنار يكديگر دسته بلندي را تشكيل ميدادند، سپس به خاكستان ميرفتند. آنجا هم عزاداري ميكردند. پس از ذكر مصيبت و فاتحهخواني دوباره دسته به حركت ميافتاد. جلوي هر مسجد پس از توقف اهالي آن مسجد جدا ميشدند، دسته در كوچههاي روستا حركت ميكرد تا به مسجد اول برسد.
از چه ابزار و چه تجهيزاتي در محرم استفاده ميكرديد؟
علم مسجد، تيرچوبي بلندي بود كه اهالي بهترين پارچههاي خود را به آن بند ميكردند. اين علم سنگين ميشد و جوانان قوي آن را جلوي دسته به حركت درميآوردند، اوايل دستهها به صورت جمعي و با صداي يكنواخت «حسين، حسين(ع) يا حسين(ع)، غريب حسين(ع)» به حركت درميآمد. بعدها برخي به شهر رفته و حتي از سفر كربلا، پرچمهاي گوناگوني كه روي آن نقش و نوشتههايي داشت به همراه بلندگو و باطري و زنجير به روستا ميآوردند. البته آن زمان برق در روستا نبود. نفت هم وجود نداشت، چراغهاي كوچك با روغن برزك روشن ميشد. روي تيرهاي چوبي مساجد اين چراغ نصب ميشد، شعله اين چراغها هميشه دود ميكرد ولي سياه نميكرد كه بعدها نفت و چراغ نفتي به روستا آمد. زمستانها در طبقه اول مسجد جمع ميشدند و تابستانها در طبقه دوم مسجد، بيشتر عزاداريها در محوطه شبستان مسجد برگزار ميشد.
بعد از آمدن زنجير شيوه عزاداري اهالي تغيير كرد؟
در روستاي ما اهالي دو طرف دسته به صف ميايستادند و هر فرد دو زنجير در دست داشت و هر نوحه را هفت ضرب يا به صورت جفت ميزد. البته طبلها از پوست بز ساخته ميشد. صداي طبل جنگ ميداد. همراه دسته عدهاي نماد پيكر حسين(ع) را روي چوبي حمل ميكردند.
نماز ظهر، عصر، مغرب و عشا در ايام محرم هميشه به وقت خودش و با حضور همه عزاداران خوانده ميشد. اگر روحاني بود با حضور او و اگر هم نبود ريش سفيدي كه احكام ميدانست جلو ميايستاد و نماز خوانده ميشد.
مردم چطوري نذري ميدادند؟
نذري دادن مثل الان نبود كه بخواهند با حجم زياد غذا درست كنند البته در موقع حركت دسته كسي كه نذر داشت چاي و قند و نان محلي كه با شير و عسل پخته ميشد و به آن فتير ميگفتند، توزيع ميشد. شخصي پارچهاي را دور كمرش به گونهاي ميبست كه در جلوي آن تكههاي نان محلي قرار ميگرفت و اين فرد در ميان عزاداران ميرفت و تكه ناني به آنها به عنوان نذري ميداد. وقتي كسي ناني را دريافت ميكرد، ميگفت «نذرشان قبول حق». برخي از اهالي در اين ايام هم ختم قرآن ميگرفتند.
قرآنخوانها در خانهاي جمع ميشدند و جزء به جزء قرآن را ميخواندند . صاحب خانه با آبگوشت از قرآنخوانها پذيرايي ميكرد. مراسم روز تاسوعا و ظهر عاشورا ديدني بود، اهالي پس از عزاداري و خواندن نماز براي تعزيه جمع ميشدند. تعزيهخوانها خود صحنه جنگ را ميساختند. وقايع قيام عاشورا را طوري به نمايش درميآوردند كه واقعه كربلا و رشادتهاي حسين(ع) و يارانش در خاطرهها ميماند و به عظمت و رشادت حسين(ع) پي ميبردند كه چگونه او همراه 72 تن از يارانش در مقابل صدها نفر از دشمنان در دفاع از حق به جنگ رفت و به شهادت رسيد. سپس اهالي به صورت دسته عزاداري به دور آبادي ميگشتند.
از مراسم شام غريبان حسين(ع) بگوييد.
در شام غريبان حسين(ع)، سكوت خاصي همه روستا را فراميگرفت. در محله ما شام غريبان حسين(ع) به مدت سه روز برگزار ميشد. در مسجد چراغ روشن ميكردند، چهره همه پس از شهادت امام حسين(ع) در غم فرو ميرفت، گويا اهالي، كسي را گم كرده و او را ميجويند. نوحههاي شام غريبان بسيار بسيار سوزناك بود و دستهها به دو دسته كوچكتر تقسيم شده و هر دسته يك بخش از نوحه را با صداي بلند جواب ميدادند .
به عنوان آخرين سؤال، آيا شما در گوش نوزادان هم اذان ميگفتيد؟
بله، در روستا و در فاميل و همسايگان اگر فرزندي به دنيا ميآمد، با گفتن اذان در گوشش، دنياي او را با ذكر خداوند سبحان شروع ميكنيم و اگر كسي به رحمت خدا هم برود با گفتن لا اله الا الله او را از اين دنيا بدرقه ميكنيم.