در باب زندگي و زمانه دكتر حسين فاطمي وزير خارجه و نيز يار وفادار دكترمحمد مصدق، سخن بسيار رفته است. حاميان- به ويژه به لحاظ فرجامي كه يافت- براي وي فضيلتهاي فراوان برشمردهاند تا جايي كه دكترمصدق بعدها او را به مثابه پيشنهاددهنده ملي شدن صنعت نفت قلمداد و در يادداشتي درباره او نگاشت:
«اگر ملي شدن صنعت نفت خدمت بزرگي است بايد از آن كسي كه اول اين پيشنهاد را نمود سپاسگزاري كرد و آن كس شهيد راه وطن دكتر حسين فاطمي است كه روزي در خانه جناب آقاي نريمان پيشنهاد خود را داد و عمده نمايندگان جبهه ملي حاضر در جلسه آن را به اتفاق آرا تصويب نمودند(رحمه الله عليه) كه در تمام مدت همكاري با اينجانب حتي يك ترك اولي هم از آن بزرگوار ديده نشد!»(1)
با اين همه، بسياري از منتقدان اين تجليل مصدق از فاطمي را اغراق ميدانند و بر اين باورند كه ريشهها و زمينههاي طرحِ ملي شدن نفت را در مبارزات گروه اقليت مجلس پانزدهم و استيضاح دولت محمد ساعد بايد جست و نه در سخني كه در كوران مبارزات، در محفلي خصوصي در منزل محمود نريمان بر زبان فاطمي جاري گشته است. ضمن اينكه مخالفان مصدق، فاطمي را به طراحي سركوب و قلع و قمع مخالفان او، از جمله ضرب و شتم شديد اعضاي گروه فدائيان اسلام در زندان متهم ميكنند. درباره نزديكي شديد ِفاطمي به مصدق نيز پرسش مخالفان اين است كه چرا در ميان اعضاي اوليه جبهه ملي و ياران قديمي مصدق تنها فاطمي- كه در قياس با آنان جوانتر و احساسيتر بود- بايد تا پايان راه با وي همراه بماند. آيا اين همگامي رازي يا ريشهاي دارد. علي دشتي در يادداشتهايي كه پس از مرگش منتشر شد، در اينباره آورده است:
«پس از آنكه فاطمي به تهران آمد، روزنامه باختر امروز را منتشر كرد و در آن براي دكتر مصدق به جانفشاني پرداخت و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نميكرد. دكتر مصدق با همه درستي هر كسي را كه به طرف مقابلش ميتاخت و به او فحش و دشنام نثار ميكرد، ميپذيرفت و حتي كريم پورشيرازي را كه آدمهاي متوسط هم حاضر نبودند بپذيرند، هر هفته راه ميداد. آن وقت آدمي مثل حسين فاطمي كه تحصيلات عالي كرده بود، نه پول ميخواست، نه توقع زيادي داشت، رفيق قابل اطميناني بود و صميمانه برايش فداكاري ميكرد، طبيعي است ابتدا به عنوان معاون نخستوزير و سپس وزير امور خارجه برگزيند و معرفي كند.
آن وقت شاه نسبت به فاطمي حساسيت پيدا كرد و او را با دلايل موهوم آنگلوفيل ميگفت و حال آنكه صريحاً به ايشان گفتم: «من او را بهخوبي ميشناسم. او آدم مجذوبي است و آن وقت كه جوان بود نه آنگلوفيل بود، نه روسفيل... قبل هم نبود و اصلاً در هيچ خطي نبود.»(2)
با اين همه، درباره فاطمي هر داورياي داشته باشيم، نميتوانيم انكار كنيم كه واپسين برگ از زندگي او، جذاب و خواندني است و در مواردي تحسينبرانگيز و در اين نوشتار، به ايجاز در پي مرور آن هستيم.
يك: مردادماه سال1332 هرچه به پايان خويش نزديك ميگشت، بر تب و تاب و اهميت رويدادهاي نهضت ملي نيز افزوده ميشد. درنيمه شب 25 مرداد اولين حركت براي براندازي دولت دكتر مصدق و در واقع نهضت ملي صورت گرفت و دكتر فاطمي نيز در منزل خود به شكلي اهانتآميز دستگير شد. بيفرجام بودن آن حركت موجب شد كه در سحرگاه همان شب آزاد شود و عصر روز بيست و ششم مرداد در ميتينگي كه از سوي فراكسيون نهضت ملي مجلس شركت جست و سخنراني كرد. اين سخنراني و نيز سرمقالهاي كه در همان روز در روزنامه باختر امروز نگاشته بود، از جمله مستندات اعدام او در سال آينده بودند. او در فرازي از سخنراني آن روز خود گفت:
«هموطنان عزيز، وضع مزاجيام طوري نيست كه بتوانم زياد صحبت كنم، ولي در مقابل احساسات پاك، صميمانه و سرشار شما چارهاي نداشتم، جز اينكه براي عرض تشكر و تعظيم در مقابل احساسات شما پشت ميكروفن قرار گيرم... هموطنان! ديشب وقتي شصت تيرِ گارد شاهنشاهي به طرف من نشانهروي ميكرد، چون به اراده، ثبات و عقيده شما ايمان كامل داشتم ميدانستم نهضت ملي نخواهد مرد.
هموطنان! امروز روزي است كه فرد فرد شما بايد سرباز مراقب و بيدار وطن باشيد... امروز شما بايد دست به دست فرزند رشيد وطن دكتر محمد مصدق اين راه را ادامه بدهيد و براي ايران نو، ايران آباد، ايران دور از تحريكات اجنبي طرح آينده را بريزيد. هموطنان شكر خدا را كه آخرين پايگاه 30 ساله نفوذ انگلستان يعني دربار ننگين پهلوي آنچنان منهدم شد كه جز اراده شما اراده ديگري نميتوانست بدون آنكه خون از دماغ كسي بريزد اين كانون فساد و ننگ را نابود سازد.»(3)
دو: پس از رويداد 28 مرداد32، فاطمي به زندگي مخفي روي آورد و به رغم جايزه كلاني كه براي يابنده او درنظر گرفته شده بود، كوشش عوامل رژيم براي دستگيري او به جايي نرسيد. او در طول اين مدت چند بار مخفيگاه خود را تغيير داد و نهايتاً در زيرزمين خانه يك نظامي مخفي شد. آنچه موجب لو رفتن مخفيگاه وي شد، سخن خادمه آن منزل نزد همسايگان بود كه نهايتاً خبرآن درروزششم اسفند 32 به فرمانداري نظامي تهران رسيد و سرگرد مولوي مأموريت يافت تا او را دستگير كند. در هنگام انتقال فاطمي از زندان شهرباني به زندان لشكر2زرهي، جمعي از اوباش به سركردگي شعبان جعفري مأموريت يافتند تا او را در دم از بين ببرند كه حضور خواهر دكتر فاطمي كه خود را به روي بدن برادر انداخت و ضربات چاقوي مهاجمان را تحمل كرد، اين توطئه را نافرجام گذارد. مرحومه سيده فاطمي خواهر دكتر فاطمي اين لحظات را اينگونه توصيف كرده است:
«روز 24 اسفند بخش خبري از راديو تهران مرا سراسيمه به شهرباني كشاند. راديو اعلام كرده بود دكتر فاطمي را دستگير كردهاند. در آستانه شهرباني سراغ برادرم را گرفتم. به من گفته شد اتاق تيمور بختيار است. بالاخره طولي نكشيد كه برادرم را در ميان جمعي سرباز ديدم و همزمان با آن در گوشه ديگري دو جيپ ارتشي به چشم ميخورد كه عدهاي با لباس شخصي درون آن نشسته بودند كه در واقع از اراذل و اوباش بودند. احساس خطر كردم. شرايط طوري بود كه بهخوبي استنباط ميشد آنها نقشه پليدي دارند. نقشهاي كه نتيجه آن از ميان بردن برادرم بود. با تمام نيرو فرياد زدم كه ميخواهند برادرم را بكشند. تمام قدرتم را جمع كردم تا توانستم با تحمل ضربات لگد و اهانتهاي مأموران خودم را به برادرم برسانم و او را در آغوش بگيرم. استنباطم درست بود چاقوكشها به طرف دكتر فاطمي حملهور شدند و خودم را سپر بلايش كردم. ضربات چاقويي پي در پي و بيرحمانه بر تنم فرود ميآمد. آنها 13 ضربه به من زدند و به برادرم يكي، دو ضربه اصابت كرد. نيروي عجيبي داشتم. با وجود تحمل ضربات چاقو و با تني خونآلود در خيابان شروع به دويدن كردم و فرياد ميزدم: «مردم شاه خائن برادرم را به خاطر وطنپرستي ميخواهد بكشد.» در حوالي موزه ايران باستان نقش زمين شدم و دخترعمويم كه قصد داشت مرا با تاكسي به بيمارستان ببرد، به شدت امتناع كردم زيرا نظرم آن بود كه خبرنگاران داخلي و خارجي مرا ببينند و اتفاقاً همين طور هم شد و پرويز رائين به اتفاق چند خبرنگار در آن شرايط با من مواجه شد و ماوقع را گزارش كردند. در اين هنگام اطلاع يافتم دكتر فاطمي را نيز به بيمارستان بردهاند. بعد از بهبوديام به ديدنش رفتيم. هنگامي كه برادرم را در بيمارستان ديدم حال بدي داشت. خون استفراغ ميكرد. اطبا اميد زيادي به بهبودي وي نداشتند»(4).
دكتر فاطمي نيز پس از دستگيري، در يادداشتهايي نحوه دستگيري خويش را توصيف كرده است. وي در بخشي از اين يادداشت
آورده است:
«وقتي سرگرد مولوي مرا به دربار آورد، سرتيپ نصيري، رئيس گارد شاهنشاهي به كنار جيپي كه در آن نشسته بودم آمد و به من گفت خائن وطنفروش كدام گوري بودي؟ من در جواب گفتم تيمسار مكتب مصدق وطنفروش نبود. ما به ملت خدمت كرديم، نصيري چنان سيلي به صورتم كه دستهايم بسته بود زد كه از بينيام خون جاري شد و به سرگرد مولوي كه مرا دستگير كرده بود با فرياد گفت اين پدرسوخته را فوري بگو بكشند، چرا او را زنده به اينجا آوردي و مولوي مرا به شهرباني برد... هنگامي كه مرا از پلههاي شهرباني ظاهراً به عنوان اينكه به زندان لشكر دو زرهي ببرند، پايين آوردند، 12- 10 نفر كه ميان آنها شعبان بيمخ را شناختم در انتظارم بودند. به محض ديدنم با چاقو حمله كردند. درحالي كه دستهايم بسته بود ضربههاي چاقو بر بدنم ميخورد و اگر خواهرم به روي بدنم نيفتاده بود و ضربههاي چاقو را تحمل نكرده بود در همان جا كشته شده بودم»(5).
سه: از دكتر فاطمي در دوران حبس يادداشتهايي باقي مانده است كه برخي از آنها از زندان به بيرون راه يافت كه برگهايي از آنها منتشر شده است. جزوهاي از آنها هم پس از دهها سال توسط همسرش بانو پريوش سطوتي به دكتر محمود احمدينژاد رئيسجمهوري وقت اهدا شد كه هنوز نشر نيافته است. يكي از اين نمونه نامهها، مكتوبي است كه برخي وقايع منتهي به 28 مرداد و نيز حالات دكتر فاطمي در زندان را بيشتر نمايان ميسازد. فاطمي در روزهاي منتهي به دادگاه خويش در باب كيفيت دفاعيات خود ترديد داشته وطي نامهاي در اين باره از دكتر مصدق استفسار كرده است. وي همچنين در همان نامه فاش ساخته كه سرمقالههاي شديداللحن «باخترامروز» در روزهاي منتهي به 28 مرداد را به نظر دكتر مصدق ميرسانده و طبق نظر وي آنها را حك و اصلاح ميكرده است. چنان كه در نامهاي به آيتالله سيدرضا زنجاني كه با وي در يك زندان به سر ميبرده، آورده است:
«بهوسيله پسر دكتر از ايشان سؤال شود كه آيا دستوري براي كار ما دارند يا خير؟ اينكه ايشان رويهاي را كه ما بايد در دفاع پيش گيريم، روشن كنند. حالا هم گمان ميكنم نهتنها دكتر در اين مورد بايد اظهارنظر كنند بلكه دوستان نهضت كه احاطه بيشتري به وضعيت دارند صالحترند در تعيين خطمشي دفاع مخصوصاً اين نكته را بنده با كمال صداقت و از روي خلوص عرض ميكنم كه به هيچوجه در تعيين اين خطمشي منافع شخصي ما را در نظر نگيرد كه بنده مريضم، چاقو خوردهام، زن و بچه و خواهر و برادرم چه ميگويند بلكه آن چيزي را مدنظر بگيريد كه ما به خاطر حفظ و حمايت آن جهاد كرده و به اين روز افتادهايم. مصلحت مملكت و ملت را كه ميخواهد حيات نهضت خود را نجات بدهد و آرمان و آرزوي هزارها و صدها هزار هموطن خود را بيشتر رعايت كنند. حضرت آقا به جد اظهر هر دويمان قسم كه يك كلمه از آنچه عرض كردم مجامله و تعارف نيست. درست است من رنج فراوان در اين مدت مريضي و قبل از آن كشيدهام ولي آرزو دارم نفسهاي آخر زندگيام نيز در راه نهضت و سعادت هموطنانم صرف شود. به هر حال در دادگاه ميتوانيم بسياري از حقايق را فاش كنيم... به كنسرسيوم و حاميان او بزنيم. ممكن است نگذارند منتشر شود و به اطلاع عامه برسد. از يك طرف ميشود محرمانه چاپ و پخش كرد. از طرف ديگر گوش به گوش خواهد رسيد. بر فرض كه هيچكس خبر نشود و صداي ما را خفه كنند، در تاريخ و پرونده باقي خواهد ماند و فرداي روشن ممكن است مورد استفاده نسلهاي آينده و همين نسل معاصر قرار گيرد، و راه ديگر هم اين است كه معتدل و ملايم حرف بزنيم و بگذاريم يا مثل «رياحي» طلب عفو و بخشش كنيم و چند سال زندان براي ما تعيين كنند. بنده هرگز زير بار شق آخري نخواهم رفت، حتي اگر آنچه را دلشان بخواهد دادگاه رأي بدهد.
حالا دكتر و رفقاي نهضت با مطالعه جواب كاغذ و راهي را كه بنده بايد بپيمايم تعيين كنند كه طبق آن عمل شود. به علاوه اصولاً افرادي كه در يك دسته هستند غير از اين طريق مجاز نيستند راه ديگري را انتخاب كنند و ميتوانيم اكنون كه بازپرسي من تمام شده است به حضرتعالي عرض كنم از جريان ميتينگ دكتر كاملاً مطلع هستم، مقالات روزنامه را هم كه تا آن وقت هرگز من به دكتر نشان نميدادم در آن سه روز خودم جمله به جمله مقالات را برايش خواندم و در چند مورد هم كه نظريات اصلاحي داشت در حضور خودشان اصلاح كردم و براي چاپ فرستادم ولي بهطوري كه ميدانيد يك كلمه در اين باب با احدي نگفتهام و نخواهم گفت و حضرتعالي ميتوانيد بهوسيلهاي صحت اين عرايض را از او جويا شويد. منظور اين است كه ما در اين لحظات نبايد به فكر نجات خود از زندان باشيم. اگر وطن ما از اين مصيبت نجات پيدا كرد ما هم از اين وضعيت رهايي خواهيم يافت وگرنه براي آنها كه بيرون از محبس هستند، اوضاع مشكلتر و سختتر خواهد گذشت. عرض ديگرم اين است كه بهوسيله تماس با خانواده دو نفر رفيق ديگرمان معلوم شود آيا ميخواهيد در دفاع يك روش واحد داشته باشيم يا هر كسي براي خودش»(6).
چهار: آيتالله سيدرضا زنجاني كه از حاميان دكترمصدق و نهضت ملي بود، سالها بعد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي در گفتوگويي شكل و كيفيت ارتباط با دكتر فاطمي در زندان را بدين گونه روايت كرد:
«ما را به لشكر دو زرهي بردند و ابتدا در اتاقي جا دادند كه 10 نفر از اين بندگان خدا كه تودهاي بودند در آنجا زنداني بودند، حدود 30 ساعت در آن اتاق زنداني بودم، بعد مرا به اتاق ديگري كه در قسمت ديگري بود منتقل كردند. در آنجا متوجه شدم در جوار آن مرحوم واقع شدهام. به فاصله يك راهرو و تحت مراقبت سرباز، در اتاقي كه بودم شخصي هم به اسم دكتر طباطبايي بود. وقتي فهميدم دكتر فاطمي در همسايگيام است تصميم گرفتم با ايشان ارتباط برقرار كنم. فرداي آن روز ارتباط انجام شد و در يك كاغذ سيگار براي ايشان نوشتم خيلي زياد زنداني نخواهم بود يا آزاد ميشوم يا تبعيد. در هر صورت علاقهمندم بين شما و دنياي خارج رابطه برقرار كنم. اين كاغذ را به شكلي به آن مرحوم رساندم. پس از نيمساعت كاغذ مچالهشدهاي به پرده اتاق آن مرحوم خورد و زير پايم افتاد، شبح آن مرحوم از پشت پرده ديده ميشد. در آن چند روزي كه آنجا بودم آن مرحوم را نه در حال نشستن ديدم و نه در حال ايستادن. يا به طرف راست ميخوابيد يا به طرف چپ. باري آن كاغذ مچالهشده را برداشتم. سه موضوع در آن نوشته شده بود. 1- 200 تومان پول خواسته بود. 2- به كسي اعتماد ندارم. 3- به دوستان بگوييد محاكمه من نزديك است به فكر من باشند. بالاخره به فضل خدا توانستم شخصي را در همان سازمان استخدام كنم و 200 تومان را تقديم كردم و برايشان نوشتم شما با اعتماد به من، به اين شخص اعتماد كنيد. اين شخص موظف است همه روز نامه شما را به من برساند و نامه مرا هم به شما. حقالزحمهاش به عهده من خواهد بود و از اين به بعد هم هفتهاي 50 تومان خواهد رسيد. مازاد بر آن منوط به درخواست خود شما خواهد بود و چند بسته از كاغذ سيگار به آن مرحوم دادم تا مطالب خود را در آنها بنويسد.
الحمدلله اين نامهها موجود است و آخرين نامه ايشان يكي دو ساعت بعد از اعدام به من رسيد و همه روزه ارتباط داشتم و در همين موقع در ميان دستهاي از كاغذها نامهاي درآورد و براي ما خواند و حين خواندن اشك در چشمانشان پر شد. براي اثبات شرافت اين مرد اگر همين نامه هم وجود داشت كافي بود. چه كسي است كه در آن حال بحراني اين نوع عقيده را داشته باشد و بهجاي در فكر جان بودن به فكر ايران باشد و به كشورش بينديشد. اگر دستم به ايشان ميرسيد توانايي داشتم از مملكت خارجشان كنم ولي اطلاعي نداشتم كه كجا هستند حتي گمان كردم از ايران خارج شدهاند. بعدها فهميدم دو روز در منزل آقاي احمدي توانگر بودند كه من هيچ آشنايي با ايشان نداشتم و بعداً آشنا شدم و ايشان يكي از مخلصان صديق دكتر مصدق بودهاند و هستند»(7).
سرانجام در تاريك و روشن روز نوزدهم آبان ماه 1332دكتر فاطمي را با تني تبدار روي برانكارد نهادند و به ميدان تير بردند و بدين سان پرونده حيات وفادارترين يار دكترمحمد مصدق در واپسين روزهاي حيات دولت وي بسته شد.
پينوشتها
1- ر. ك به يادنامه، به مناسبت گذشت يك ربع قرن از شهادت دكتر سيد حسين فاطمي، شهيد بزرگ نهضت ملي ايران. ص87
2- ر. ك به عوامل سقوط محمدرضا پهلوي، يادداشتهايي منتشر نشده از علي دشتي، صص66و67
3- ر. ك به يادنامه، به مناسبت گذشت يك ربع قرن از شهادت دكتر سيدحسين فاطمي، شهيد بزرگ نهضت ملي ايران. صص40و41
4- ر. ك به همان، صص47و48
5- به نقل از شماره 5786 روزنامه اطلاعات، يكشنبه 28 بهمن ماه 1357
6- ر. ك به يادنامه، به مناسبت گذشت يك ربع قرن از شهادت دكتر سيدحسين فاطمي، شهيد بزرگ نهضت ملي ايران. صص 78و79
7- همان، صص84و85