کد خبر: 619266
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۱
نظم نوين جهاني و جهاني تك قطبي در گفت‌وگوي «جوان» با حجت‌الاسلام والمسلمين رضا كارگر
سمانه شهبندي

جهاني شدن رويكردي است كه در سال‌هاي اخير توسط تعداد زيادي از كشورهاي منطقه و در حال توسعه پيگيري مي‌شود. وارد شدن در يك شبكه سراسري اقتصاد، فرهنگ و سياست به رهبري كشورهاي غربي و در رأس آنها امريكا، شبكه سراسري و به هم پيوسته‌اي كه در آن كشورها مي‌توانند با فرهنگ و دين‌هاي متفاوت به آن بپيوندند و در پي آن ايده نظم نوين جهاني را به ظهور برسانند. اولين‌بار اين ايده را كشورهاي غربي و به خصوص امريكا مطرح كردند و رهبري اين جريان را هم به عهده گرفتند. در دنيا مراكز مختلفي وجود دارد كه روي ايده نظم نوين جهاني و رويكرد‌هاي آن تمركز كرده و در اين زمينه پژوهش و تحقيق مي‌كنند. در ايران هم مراكز مختلفي وجود دارد كه عمده فعاليت خود را به اين ايده و ايده‌هاي موازي آن مانند ظهور منجي و غيره اختصاص داده‌اند. يكي از اين مراكز مركز آينده‌پژوهي مهدويت است. در اين مركز از جنبه‌هاي مختلف دين، فرهنگ، سياست و اقتصاد به ايده نظم نوين جهاني و منجي نگاه مي‌شود. حجت‌الاسلام رضا كارگر يكي از پژوهشگران اين مركز هستند كه موضوع نظم نوين جهاني را از دريچه سياست بررسي كرده‌اند. به سراغ ايشان رفتيم تا درباره اين ايده و رويكردهاي مختلفي كه درباره آن مطرح است گفت‌وگو كنيم.

در ابتدا بفرماييد نظم نوين جهاني به چه معناست؟

بسم‌الله‌الرحمن الرحيم. تعاريف مختلف گفته شده است. مهم‌ترين آن اين است كه در دنيا يك شكل يا مرحله جديدي از سياست بين‌الملل شكل بگيرد. مي‌بينيد كه در بعضي از دايره‌المعارف‌ها، نظم نوين جهاني را اينگونه تعريف كرده‌اند، ايده‌اي كه برقراري حكومت جهاني را از طريق تلاش همگاني براي شناسايي يا رفع مشكلات جهاني امكان‌پذير مي‌داند. از اين اصطلاح ما مي‌فهميم كه ابرقدرت‌هاي جهان- يا ابرقدرتي كه- به دنبال تحقق اين موضوع يعني نظم نوين جهاني است مي‌خواهد يك شكل جديدي از اتحاد، سلطه و امنيت جهاني را تعريف كند و به همين دليل از كلمه نظم نوين جهاني استفاده مي‌كند. در واقع با بيان اين دكترين مي‌خواهد بگويد ما وارد مرحله جديدي شده‌ايم كه شاهد سلطه مطلق و يكجانبه‌گرايانه برخي از قدرت‌هاي جهاني خواهيم بود.

برخي از صاحبنظران از اصطلاح نظم نوين جهاني به عنوان يك نظريه توطئه ياد مي‌كنند، چقدر اين مسئله را قبول داريد؟

نظم نوين جهاني پيوند خورده با مباحث جهاني شدن و جهاني‌سازي است. نمي‌توانيم اين دو را از هم جدا كنيم. گويا طرح ايده نظم نوين جهاني همپاي طرح ايده جهاني شدن و مباحث مربوط به آن با هم به جلو پيش مي‌روند.

نظم نوين جهاني از جنگ جهاني اول شروع شد، درست است؟

اينكه از جنگ جهاني اول شروع شد يا جنگ جهاني دوم در آن اختلاف است. مهم‌ترين مطلب در اين زمان اين است كه نظم نوين جهاني، دكتريني است كه بعد از فروپاشي شوروي و با پايان جنگ سرد مطرح شد. اين ايده از سال 1990 به شكل پررنگ‌تري مطرح شد و بيانگر اين بود كه ما وارد يك مرحله جديد از سياست و امنيت جهاني مي‌شويم. چند نوع نگاه براي اين دكترين وجود دارد. به نظر بعضي‌ها اين يك فكر و ايده است كه در پشت آن يك توطئه بزرگ بين‌المللي پنهان است و از اين راه اين گروه مي‌خواهند اهداف و ايده‌هاي خود را بيان و پيگيري كنند.

اين گروه چه اهداف و ايده‌هايي دارند؟

منظور از تئوري توطئه آن است كه آنها به دنبال سلطه بر تمام دنيا هستند كه اين خود دو زمينه يا دو بخش پيدا مي‌كند؛ بخشي جنبه سياسي و امنيتي دارد و بخشي جنبه فكري و فرهنگي، يعني دو شاخه مختلف و مرتبط به هم. اگر ما تئوري توطئه را بپذيريم براين اساس هم جريان فراماسونري در پشت اين نظم نوين جهاني قرار مي‌گيرد و هم قدرت‌هاي بزرگ مثل امريكا.

و ديدگاه دوم؟

مي‌گويد اين بحث كاملاً سياسي است و نشان دهنده اين است كه هر دوره از تاريخ كه پايان مي‌يابد، وارد يك مرحله جديدي مي‌شويم كه با تغييرات چشمگيري در انديشه سياسي، در موازنه قدرت و در مباحث مختلف جهاني همراه است.

حالا اين بحث مطرح مي‌شود كه اگر ما دو رويكرد سياسي و در واقع اين دو ديدگاه را همپاي هم مطرح كنيم كه امكان جمع آنها با هم وجود دارد اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا مي‌توانيم به نظريه توسعه هم از اين طريق برسيم يا نه؟

به نظر مي‌رسد نه، عرض كردم اينها عمدتاً نشانگر يك نظم نوين جهاني در سايه امنيت و سياست است كه ممكن است بحث اقتصاد و اجتماع را هم شامل شود. اما عمدتاً نشانگر اين است كه ما شاهد شكل‌گيري يكجانبه‌گرايي جديد هستيم. در واقع نظم نوين جهاني به ما مي‌گويد، قطب جديد قدرت در حال شكل‌گيري است. قبل از جنگ جهاني اول، شاهد جهان دو قطبي بوديم؛ بلوك شرق و بلوك غرب، اما بعد از اينكه طرح نظم نوين جهاني مطرح شد، ما مي‌بينيم يك قطب و يك قدرت در حال شكل‌گيري است و ما در پرتوي نظم نوين جهاني، شاهد جهان تك قطبي هستيم. نكته بعدي كه در اينجا مهم است ما تسلط بر شريان‌هاي مهم و حياتي جهان را مي‌بينيم به همين دليل يكي از مراكز مهمي كه در نظم نوين جهاني نشانه گرفته شده، خاورميانه است. به دليل قدرت منابع سرشار طبيعي و جغرافيايي كه در اين منطقه وجود دارد.

با اين توضيحات شما، اين همان نظريه توطئه نمي‌شود؟

اصل پروژه توطئه برمي‌گردد به همان امريكايي‌ها براي تسلط بر جهان و دو نكته هست كه حتماً بايد توجه كنيم؛ اول اينكه امريكا از كي به دنبال تسلط بر جهان بوده است. ايده و صراحتي كه درطرح نظم نوين جهاني است به جرج بوش پدر مربوط مي‌شود. اولين بار در زمان ايشان اين ايده مطرح شد كه امريكا، نجات‌دهنده دنياست، اروپا را نجات داده است، بشر را از خيلي از بيماري‌ها نجات داده، بر كره ماه مسلط شده و غيره. اين موضوع كه امريكا بايد يك نظم نوين در دنيا داشته باشد را كليد زد. وقتي اين موضوع مطرح شد در كنارش نظريات سياسي هم مطرح شد. هانتينگتون، بحث برخورد تمدن‌ها را مطرح كرد، فوكويوما، بحث انسان و پايان تاريخ را مطرح كرد. در كنار اينها مي‌بينيم نظريات مختلف ديگري هم مطرح مي‌شود. به طور مثال نظريات توسعه را هانتينگتون در ذيل همان افكار و شكل جديد مطرح مي‌كند. اين نكته بسيار مهم است، در زماني كه اين مباحث شكل مي‌گيرد، خود آن داراي سه رويكرد و سه شاخه اصلي هستند. يكي همين فرآيند طبيعي جهاني شدن است كه به مرور زمان و متناسب با رشد و پيشرفت مادي و معنوي بشر در حال شكل‌‌گيري است، پديده‌ها از حالت محلي خودشان خارج مي‌شوند و شاهد شكل‌گيري يك جامعه فراگير جهاني هستيم.

رويكرد دوم، جهاني‌سازي غربي- يعني امريكايي- است. در واقع تبديل مي‌شود به يك برنامه از قبل طراحي شده كه مي‌خواهد دنيا را متناسب با آرمان‌ها و آرزوهاي خودش اداره و مديريت كند. از طريق سلطه بر اطلاعات و سلطه بر فرهنگ است. سوم آنكه در واقع رويكردي است كه ما به آن معتقد هستيم و باور داريم كه جهاني شدن واقعي، همان جهاني شدن ديني است. ما معتقديم كه بايد جامعه واحد جهاني شكل بگيرد، اما با قانون و برنامه الهي كه در آن انسان‌ها يكپارچه و يك واحد ديده شوند. داراي يك قدرت، يك مديريت، يك دين و فكر و فرهنگ واحد باشد كه بتوانند فطرت و نهاد واقعي خودشان را نشان دهند.

آيا واقعاً اين بحث تك قطبي بودن دنيا در پرتو بحث نظم نوين جهاني و سلطه بر دنيا فقط مربوط به حدود اين 25 سال بعد از جنگ سرد است؟

من تمام دكترين‌هاي رؤساي جمهور امريكا را خوانده‌ام و در اين زمينه تحقيق جامعي داشته‌ام. رؤساي جمهور امريكا معمولاً سالانه و يا چند سال يكبار، اين ايده را تحت عنوان دكترين مطرح و آن را پيگيري مي‌كنند و برخي گمان مي‌كنند كه امريكايي‌ها بعد از جنگ جهاني دوم به سمت بحث قدرت و سلطه‌شان بر دنيا حركت كردند. اما آنها از روزي كه امريكا به استقلال رسيد، اين ايده را تحت عنوان امپراطوري جديد يا امپراطوري ايالات متحده مطرح كردند. اين مربوط به صد سال پيش است. يعني در سال 1900- 1901 مي‌گفتند كه ايالات متحده برترين كشور دنياست و برتر از رقباي ديگر است.

آن زمان چه بحثي را مطرح و چطور اين مسئله را پيگيري كردند؟

در آن سال اعلام كردند كه امريكا يك قدرت جهاني است. در سال 1904 بحث ژاندارم غرب را براي ايالات متحده در نظر گرفتند. يعني قدم به قدم ايده خودشان را - تك قطبي بودن جهان در سايه نظم نوين جهاني- پيش مي‌برند و اعلام مي‌كنند كه منافع امريكا، يك منافع جهاني است و با همه نقاط جهان پيوند خورده است. ويلسون رئيس‌جمهور بعدي آنها در سال 1918 يك برنامه صلح جهاني را مطرح كرد و خواستار تأسيس يك سازمان بين‌المللي شد. در آن زمان جامعه ملل شكل گرفت. خود جامعه ملل و ايده‌اي كه ويلسون داشت در واقع همان شكل‌گيري نظم نوين جهاني بود. بعد از آن بقيه رئيس‌جمهورهاي امريكا هم همين راه را طي كردند. مثلاً در سال 1966 شخصي به نام ويل برايد كه يك سناتور دموكرات است، سخن از استكبار قدرت به ميان مي‌آورد. يعني ديپلماسي امريكا به سمت استكبار قدرت مي‌رود. اين ايده را پيگيري كردند تا زمان بوش پدر كه به صراحت وارد عمل مي‌شود و بحث نظم نوين جهاني را مطرح مي‌كند و بعد از آن جنگ خليج‌فارس شروع مي‌شود و جنگ‌هاي بعدي، جنگ افغانستان، عراق و مانند اينها كه تاكنون هم ادامه دارد، ناشي از همين ايده نظم نوين جهاني است.

برگرديم به سه رويكردي كه درباره نظم نوين جهاني مطرح كرديد. درباره نظريه توطئه و بحث جهاني خواندم، اولين كسي كه آمد و كمك كرد كه اين نظم نوين جهاني شكل بگيرد و از لحاظ اقتصادي به آنها كمك كرد، رادچيلد است. كسي كه در آلمان بانكي را تأسيس كرد و تمام قدرت‌ها را در آن جا جمع كرد و طبقه ايلومناتي و فراماسون‌ها را دور هم جمع كرد و جرئت اين را پيدا كردند تا نظريه نظم نوين جهاني را مطرح كنند. نظر شما درباره اين موضوع چيست؟

من همان اندازه اين حرف را صحيح مي‌دانم كه به قدرت پشت پرده يهودي‌ها در امريكا معتقد هستم، همان اندازه به بحث فراماسونري اهميت مي‌دهم كه به قدرت سرمايه و سرمايه‌داران در امريكا اهميت مي‌دهم. ببينيد اينها يك سلسله عواملي هستندكه با هم در ارتباطند و كاملاً در هم گره خورده‌اند و با هم منجر به شكل‌گيري اين نظم نوين جهاني شدند. رادچيلد از حدود 30 سال قبل از بوش پدر، اين ايده را مطرح و به شكل‌هاي مختلف پيگيري كرد. اما اگر نگاه علمي و دقيق به اين مسئله داشته باشيم، به طور عيني و عملي بعد از فروپاشي بلوك شرق و پايان جنگ سرد مطرح و پيگيري شد، اينها چيزهاي مخفي و نيمه مخفي هستند كه نياز به تحقيقات گسترده دارند، اما تحقيقي كه خود من در دكترين‌هاي رئيس‌جمهوري‌هاي امريكا از اول تا حالا داشتم، به اين نتيجه رسيدم كه مهم‌ترين عامل حركت امريكا به بحث سلطه جديد يا شكل‌گيري امپرياليسم نو و استكبار جديد و تسلط بر دنيا به خصوص شريان‌هاي حياتي، نشردهنده همين افكاري است كه سياستمدارهاي امريكا داشتند كه متأثر از لابي‌هاي پشت صحنه، صاحبان سرمايه و كارخانه‌دارهاست. اينها عواملي هستند كه نقش و تأثير بسزايي در نظم نوين جهاني داشته‌اند.

در گفته‌هاي قبل، نظريه‌هاي مختلفي را در اين زمينه بيان كرديم، براي اينكه بتوانيم اين ايده را – نظم نوين جهاني- در تمام ابعاد بررسي كنيم. نظريه ديگري را مطرح مي‌كنم. عده‌اي اين نظر را دارند كه نظم نوين جهاني، اصلاً بخشي از مذهب ايلومناتي و فراماسونري‌هاست. براي به نتيجه رسيدن مذهبشان اين ايده بايد شكل بگيرد و در واقع حكومت امريكا شكل بگيرد...

يك چيزي را من اشاره بكنم، اصولاً امريكايي‌ها و يا آن افرادي كه شما اشاره مي‌كنيد- ايلومناتي‌ها و فراماسونري‌ها- مي‌گويند كه امريكا همان سرزمين موعودي است كه در پايان تاريخ وعده داده شده است و مدعي هستند كه آنها، نجات‌دهنده بزرگ هستند و معتقدند كه امريكا حق دارد بر كل دنيا مسلط شود.

با چه اهدافي به دنبال تسلط بر كل دنيا هستند؟

برخي از جنبه سياسي و امنيتي وارد موضوع مي‌شوند كه نمونه واضح آن رفتار رئيس‌جمهورهاي امريكاست. در اين حدود 50 سال اخير در رفتار سياستمداران امريكا كه دقيق مي‌شويم جنبه سياسي و امنيتي بر ديگر مسائل غلبه پيدا مي‌كند. ما شاهد آن هستيم كه امريكا در اين سال‌ها همواره از اسرائيل حمايت كرده و طرفدار هجوم شديد اسرائيل به فلسطين و سركوب آنها بوده است. در سال 1932 مي‌بينيم كه امريكا به السالوادور حمله كرد و نزديك به 30 هزار نفر در آنجا كشته شدند و مي‌خواستند جلوي استقلال و حق تعيين سرنوشت آنها را بگيرند. در سال 1970 ما شيلي را مي‌بينيم كه بعد از به حكومت رسيدن سالوادور آلنده، توسط ژنرال پينوشه كه طرفدار امريكا بود كشته شد.

ما در ژاپن مي‌بينيم در جنگ جهاني دوم نزديك به 23 هزار نفر از مردم كشته شدند و بعد در بمباران ناكازاكي 75 هزار نفر كشته شدند.در ايران در سال 1332، كودتاي امريكايي 28 مرداد شكل مي‌گيرد. بدترين نوع شكل‌گيري نظم نوين جهاني را در ويتنام داريم كه 20 سال جنگ عليه ويتنامي‌ها شكل گرفت و نزديك 3 ميليون نفر در آنجا كشته شدند. ما در سال 1983 حمله گرانادا را داريم كه به دستور رونالد ريگان صورت گرفت. در سال 1990 بحث تهاجم نظامي به عراق را داريم و بعد از آن مداخله نظامي امريكا در كلمبيا و پاناما را داريم. بعد از آن دخالت‌هاي مختلف نظامي امريكا در كره، لبنان، كامبوج، سومالي، ليبي، هائيتي، سودان، افغانستان، يوگسلاوي، تايوان و اتيوپي را مي‌بينيم، همه اينها نشان‌دهنده يك جريان سياسي و نظامي شديد حدود 50 ساله اخير است كه در امريكا شكل گرفته. جريان ديگر تسلط بر جهان، گمراه كردن مردم، افراط روي زمين كه هم جريان‌هاي فراماسونري در آن نقش دارند و هم جريان‌هاي يهودي، بدترين نوع در واقع- به نظر خود من- در نظم نوين جهاني، جريان‌هاي فرهنگي است كه در جهان مي‌بينيم. صاحبان رسانه و جريان‌هاي فرهنگي، دنيا را به سمت سليقه‌هاي خود مي‌كشانند. در حال حاضر، بيشترين درآمد را هاليوود دارد. پس شكل‌هاي مختلفي هستند كه مي‌توانند در كنار هم قرار بگيرند.

شما حمله به ويتنام را كه فرموديد و تمام مسائلي كه اعلام كرديد تا قبل از سال 1994 است. در اين سال ديويد راكفلر- طي اسنادي كه موجود است- در يك مهماني شام سفيران سازمان ملل، اعلام كرد كه ما در شرف دگرگوني نوين جهاني هستيم. تنها چيزي كه لازم داريم تا همه به اين نظم نوين جهاني بپيوندند، يك بحران است. چه بحراني مدنظر راكفلر بوده است؟

نظم نويني كه در واقع به اين شكل اتفاق مي‌افتد، عمدتاً متأثر از بحران‌هاي اقتصادي بود. يعني ما شاهد يكسري بحران‌هاي اقتصادي شديد هم در خود امريكا و هم ساير كشورها و حتي خود اروپا هستيم. يعني اينها درصدد ايجاد بحران اقتصادي بودند و مي‌خواستند نشان دهند امريكا مي‌تواند در اين بحران اقتصادي پيروز شود و كشورها را نجات دهند و خود را به عنوان منجي در جهان مطرح كند. يكي ديگر از بحران‌ها جنگ خليج‌فارس است. يعني بزرگ‌ترين بحراني كه دنيا را درگير خودش كرد.

چرا از جنگ خليج‌فارس به عنوان بزرگ‌ترين بحران نام مي‌بريد؟

جنگ خليج‌فارس به چند دليل و علت روشن صورت گرفت. اول تسلط بر منابع طبيعي و نفت خاورميانه بود. دومين عامل، يكدست كردن حكومت‌ها بود. يعني گسترش حكومت‌هاي اقماري و تابع امريكا كه بتوانند خاورميانه را از سلطه اروپايي‌ها، حتي ژاپني‌ها و روس‌ها خارج كنند. سومين نكته اين است كه امريكا بتواند پايگاه‌هاي نظامي خودش را در مهم‌ترين منطقه دنيا حفظ كند. امريكا متوجه رشد سريع‌السير ژاپن و چين بود و مي‌دانست كه رشد آن دو كشور، متكي به نفت خاورميانه است و با سلطه بر اين منابع مي‌تواند رقباي خود را تحت فشار قرار دهد و موجب كندي توسعه يا حتي از كار انداختن اقتصاد آنها شود.

مركز نظم نوين جهاني كه مدنظر امريكاست، كجاست؟ مي‌خواهند پايتخت را كجا دهند؟

امريكا كه بحث ارض موعود را مطرح مي‌كند، منظور خود ايالات متحده است و همه كل كشور اما بينيد در نظم نوين جهاني پايتخت مطرح نيست. شايد حتي مديريت واحد هم ملاك نيست. امريكايي‌ها در پي اين هستند كه تنوعي به وجود آورند و در عين حال يكدستي هم ايجاد كنند. يعني به ظاهر همه اديان را به رسميت مي‌شناسند، همه حكومت‌ها را به رسميت مي‌شناسند و سعي مي‌كنند، همه آنها را با هم يكدست كنند اما اگر نشد هم از نظر آنها ايرادي ندارد. فرهنگ‌هاي مختلف را هم تا حدودي سعي مي‌كنند كه حفظ كنند. اما همه اينها را به سمت و سويي هدايت مي‌كنند كه هدف خود را برداشت كنند. آن وقت اگر كشوري مثل عربستان پادشاهي بماند هم مشكلي نيست. همانطور كه اگر اسرائيل در خاورميانه بماند و كشتار انجام دهدتا زماني كه طبق منافع امريكا عمل كند، هيچ مشكلي با حضورش همانطور كه در ايران اگر حاكم براساس منابع امريكا عمل مي‌كرد، هيچ مشكلي با حضورش نبود. عمدتاً امريكايي‌ها از اين ضرب‌المثل فارسي خيلي استفاده مي‌كنند كه مي‌خواهند مردم دنيا را با پنبه سر ببرند اما بايد اين را مطرح كنم كه گاهي امريكا به صراحت اعلام نمي‌كند كه مي‌خواهيم مالك و حاكم جهان شويم. بيشتر خودشان را به عنوان نجات‌دهنده مطرح مي‌كنند. فوكوياما وقتي ايده پايان تاريخش را مطرح كرد، به موازات آن بحث امريكايي‌سازي دنيا را مطرح كرد. چون امريكايي‌ داراي آن ويژگي‌ها و شايستگي‌هايي است كه مي‌تواند دنيا را اداره كند. يعني امريكا به مرحله‌اي رسيده است كه مي‌تواند دنيا را به آزادي واقعي برساند و حتي مي‌تواند نيازهاي مادي- معنوي آنها را در پرتوي ليبرال دموكراسي تأمين كند.

شما از ظهور منجي و نجات‌بخشي امريكا و زمينه‌سازي ظهور مسيح صحبت كرديد كه مسيحيان انجيلي و نومحافظه‌كاران مطرح مي‌كنند. اين ظهوري كه مدنظر امريكاست، الهي و ديني است؟

نه، نجات‌بخشي اينها سكولار است. جامعه موعودي كه امريكايي‌ها براي دنيا مي‌خواهند و آن را تحت نظم نوين مطرح مي‌كنند يك نجات‌بخشي دنيايي و مادي است. يعني‌ اي بشر، ‌شما هرچه مي‌خواهيد مي‌توانيد تحت پرتوي ما به دست آوريد. رفاه مي‌خواهيد ما براي شما تأمين مي‌كنيم، اگر صلح جهاني مي‌خواهيد، ما تأمين مي‌كنيم، اگر مي‌خواهيد يك مديريت واحد داشته باشيد و سازمان ملل يكپارچه مي‌خواهيد بايد سمت ما بياييد. اين ايده خيلي محكم‌تر از اسرائيل، وجود و بقاي اسرائيل است. ما حتي در دوره اوباما مي‌بينيم كه يك مقدار جدايي بين امريكا و اسرائيل اتفاق افتاد.

ما اين اختلاف را در اين چند هفته اخير بعد از سفر آقاي روحاني و آقاي ظريف به نيويورك بيشتر مي‌بينيم.

بله، درست است. امريكا براي اينكه بتواند به اين نظم نوين جهاني برسد، نياز به پايگاه‌ها و نقاط حساس و سرنوشت‌ساز دنيا دارد كه بتواند بيشتر به اين سياست‌هاي خودش جامه عمل بپوشاند. ما در دنيا چند نقطه مهم و حساس را شناسايي مي‌كنيم كه مهم‌ترين آنها امروز خاورميانه است. يعني خاورميانه اگر در مسير سياست‌هاي امريكا قرار بگيردو همه موانع برداشته شود مي‌تواند بزرگ‌ترين عامل موفقيت اين ايده نظم نوين جهاني باشد و برعكس اگر خاورميانه‌اي شكل بگيرد كه متناسب با آن اهداف و افكار نباشد، اين ايده با شكست روبه‌رو مي‌شود يا به تأخير مي‌افتد. براي اين منظور اول از افغانستان و عراق شروع كرد، سپس سراغ سوريه و بعد كشورهاي مختلفي كه احساس مي‌كند، بايد همه آنها يكدست بشود، رفت.

مدت‌هاست كه دنبال ايران مي‌گردد كه بتواند ايران را به سازش و تسليم وادار بكند. در اين 30 سال اخير، دنبال تغيير يا تضعيف يا تحريم نظام بوده است كه بتواند تغيير هويت بدهد يا بتواند افراد وابسته به خودش را سركار بياورد و اگر اينها نشد، بتواند حداقل سياست‌هاي او را خنثي كند و در مرزهاي خودش محدود كند اما بايد ببينيم كه در آينده چه اتفاقي رخ مي‌دهد و آيا همانطور كه پيش‌بيني كرده است خاورميانه جديدي مطابق با خواسته‌هاي امريكا شكل مي‌گيرد يا نه، خاورميانه‌اي باقي مي‌ماند با همه مشكلات و موانعي كه امريكايي‌ها با آن دست و پنجه نرم مي‌كنند.

چرا در حال حاضر تمام اقدامات سياسي كه امريكا انجام مي‌دهد و جنگ‌هايي كه راه مي‌اندازد و دشمني‌ها و حتي قوانيني كه در شوراي امنيت مطرح مي‌كند، در واقع حفظ تماميت ارضي اسرائيل است؟

هميشه اين سؤال را از من مي‌پرسند كه امريكا تابع اسرائيل يا اسرائيل تابع امريكاست. اين خيلي مهم است. سه نكته را بايد اشاره كنيم؛ اول اينكه لابي‌هاي طرفدار اسرائيل در امريكا خيلي زياد هستند و چنان قدرتمندند كه مي‌توانند بر سياست‌هاي امريكا تأثير بگذارند. نكته دوم درباره اسرائيل اينكه امام خميني(ره) اسرائيل را سرطان مي‌دانست. يك غده چركين سرطاني از خود هيچ قدرتي ندارد و قدرتش تابع قدرت‌هاي بزرگ‌تر است و به راحتي مي‌تواند آن را از دست بدهد. سومين نكته كه به نظر من مي‌رسد و روي آن كار كردم، اين است كه اسرائيل هم مثل بقيه كشورهاي دنيا براي امريكاست. از نظر نومحافظه‌كاران و مسيحيان انجيلي اسرائيل ارض موعود مي‌شود. اسرائيل با جنگ آرماگدون مي‌تواند زمينه‌ساز ظهور مسيح شود. اينها اين ايده را دارند و روي آن هم پافشاري مي‌كنند. به نظر من، در مطالعاتي كه انجام دادم در خود سياست و دكترين امريكا، اسرائيل هم يك بازيچه است، مثل همه كشورها- با اين تفاوت كه مي‌تواند بستر ظهور منجي را زودتر فراهم كند- مثل بقيه كشورها كه تا هر زمان كه منافع او را تأمين كند، با اوست و هر زمان نتوانست منافعش را تأمين كند، حتي اسرائيل را هم از بين مي‌برد و فداي سياست‌هاي خودش مي‌كند. در دكترين‌هاي رئيس‌جمهورها- همانطور كه در قبل گفتيم- امريكا بايد رهبري و مديريت دنيا را در دست بگيرد.

 
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار