کد خبر: 619136
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۳
مروري انتقادي برتحليل نهضت آزادي از رويدادتسخير لانه جاسوسي امريكا
علي احمدي فراهاني

رويداد13 آبان 1358 و تسخير سفارت امريكا در تهران آثار و پيامدهاي فراوان داشت كه يكي از آنها استعفاي مرحوم مهندس مهدي بازرگان و سقوط دولت موقت به شمار مي‌رود. دولت موقت كه تا آن مقطع، تنها با حمايت امام به حيات خود ادامه مي‌داد، سرانجام به حيات خود خاتمه بخشيد و نه تنها نتوانست از حمايت‌هاي امام و مردم به مثابه سرمايه‌اي براي پيشبرد انقلاب استفاده كند، بلكه با عدول از اين حمايت‌ها و با تكيه بر بينش نادرست خويش از انقلاب فاصله بيشتري گرفت و سرانجام به دامن مخالفان نظام اسلامي در غلتيد. نهضت كه با عملكرد غلط خود، روز‌به‌روز به سوي انزواي بيشتر مي‌رفت، به‌جاي تصحيح خطا و رجعت از رويكرد گذشته، فرياد سر مي‌داد كه وحدت خدشه‌دار شده! چون انقلاب در حد خواسته‌ها و تمايلات گروهي و بينشي نهضت آزادي متوقف نشده است! سؤال اينجا بود كه آيا توده مردم، رهبري نهضت آزادي را پذيرفته بودند كه حال به فرمان آن از ادامه مبارزه دست بردارند؟! يا بيش از اين وحدت را زير پا نگذارند؟!

سردمداران نهضت آزادي آنجا كه منافع و اهداف خويش را در نظر مي‌گرفتند، حتي اسلام را فداي آن مي‌كردند، چنانچه صريحاً مليت (ناسيوناليسم)، آزادي (ليبراليسم) و دموكراسي را مقدم بر اسلام دانسته‌اند، اما در آنجا كه پاي اصول و معيارهاي متفاوت با انديشه‌هاي اين گروه به ميان مي‌آيد، فرياد وااسلاما و غرب‌زدگي آنان بلند مي‌شد! مرحوم بازرگان در مورد انقلاب مي‌گفت: «ايران تجربه انقلاب را نداشت و اصلاً انقلاب يك ارمغان غرب و يك فرهنگ يا سنت بيگانه براي ايران و مسلمانان است»!! (1)

نهضت آزادي كه بنا به بينش علمي! خود انقلاب را هم تجربي مي‌دانست و اصولاً به انقلاب اسلامي به دليل انحراف از معيارهاي غربي انتقاد مي‌كرد، ناگهان اينجا مسلمان دوآتشه ضد غرب شد و حتي كاربرد واژه انقلاب و خود انقلاب را ارمغان بيگانه تلقي مي‌كرد! لابد به نظر آنان انقلاب آن است كه در زرورق پيچيده شده باشد و قدرت از دولتي به دولت ديگر بر اساس دموكراسي منتقل شود!

انحصار دشمني با انقلاب به كمونيست‌ها!

نهضت آزادي تعميق و پيشرفت انقلاب اسلامي را زاييده فكر و عمل كمونيست‌ها كه در كنارشان روحانيون قرار داشتند مي‌دانست و تنها براي خود حق ارث بردن از انقلاب را قائل بود و چنان سخن مي‌گفت كه گويي اصولاً نه امريكايي وجود داشت كه توطئه كند و نه گروهك‌هاي وابسته‌اي وجود داشتند. دشمن در ديدگاه نهضت آزادي فقط كمونيست‌ها بودند! (2)

اين قدرت‌خواهي و رحمت‌طلبي نهضت آزادي تنها به سود امپرياليست‌ها، گروهك‌ها و سرمايه‌داران وابسته به آن تمام مي‌شد و بر اساس همين بينش است كه آقاي بازرگان مي‌گفت: «انقلاب ما از آغاز حركت دوم (استقرار اسلام و مبارزه با استكبار) به تبعيت از مرام و مكتب ملعون ماركس، قيافه عبوس در برابر افراد و قشرهايي از ملت به خود گرفته است. روابط و ضوابط بر مبناي كينه و انتقام و در جهت تسويه حساب‌هاي گذشته و عقده‌هاي انباشته شده رفت».

رحمتِ خودتعريفِ نهضت آزادي!

نهضت آزادي از اسلام تنها يك چيز فهميده بود و آن هم رحمت و مهرباني است البته با معناي خاصي كه اين گروه از رحمت داشت. وحدت و رحمت نهضت آزادي، تنها به غارتگران خارجي و مخالفان داخلي ميدان عمل مي‌داد تا آنان به‌راحتي جنايات و خشونت خود را بر ضد مردم و انقلاب اسلامي به كار گيرند. درحالي كه برخلاف بينش اين گروه، اسلام حتي انتقام از دشمنان خدا و مؤمنان و مواجهه با جنايتكاران، محاربان و مفسدان را نوعي رحمت مي‌داند، زيرا با قطع ريشه آنان، اكثريت مردم و توده‌هاي مستضعف و مؤمنين را به آزادي مي‌رسند و از قيمومت ستمگران رهايي مي‌بخشد وگرنه «ترحم بر پلنگ تيزدندان» نه‌تنها رحمت نيست، بلكه خود جنايت و خيانت است و دشمني با رحمت و وحدت.

چرا نهضت آزادي چشم خود را بر واقعيات مي‌بست و خويش را به فراموشي مي‌زد؟ چه كساني آغازگر توطئه عليه جمهوري اسلامي و انقلاب بودند؟ آيا خود انقلاب و رهبري آن؟! آيا اين عناصر بازمانده ساواك، فراماسون‌ها، سرمايه‌داران غارتگر و گروهك‌هاي محارب نبودند كه با حمايت امپرياليسم، در برابر نظام اسلامي قيافه خشن و عبوس گرفتند؟ آيا آنان نبودند كه به قصد قدرت يافتن پنجه در پنجه انقلاب اسلامي انداختند؟ كدام يك از قشرهاي ملت مورد غضب قرار گرفتند؟ آيا آنان كه دستگير، محاكمه، اعدام يا طرد شدند، اصولاً قشري بودند يا تعداد اندكي از محاربين و مفسدين رژيم گذشته و عاملان شكنجه، كشتار و سرمايه‌داران غارتگر؟ اگر منظور گروهك‌هاي محارب است، مگر آنان بيش از سه سال در كشور جولان نمي‌دادند؟ اما با سوءاستفاده‌ از آزادي، به اعتراف خودشان از آب گل‌آلود ماهي گرفتند و به تشكيل ميليشيا و جمع‌آوري سلاح براي براندازي دست زدند. اين گناه انقلاب نيست كه محاربان و مفسدان را در واپسين گام، سركوب مي‌كند، بلكه اين گناه كساني است كه يا از سر وابستگي يا از سر جهالت به روي مردم و انقلاب اسلامي تيغ كشيدند و سزاي عمل خود را نيز ديدند. چرا رحمت نهضت آزادي براي شهداي انقلاب و رهبراني كه با تيرهاي كينه و عناد دشمنان به شهادت رسيدند، دل نمي‌سوزاند و آغازگران و مهاجمان را محكوم نمي‌كرد؟ آن رحمتي كه فقط از آدمكشان حمايت مي‌كند، نه‌تنها چهره تابناك رحمت محمدي(ص) نيست كه تنها مصداق ليبراليسم غربي و حقوق بشر امريكايي است كه بيش از هر جنايتكار، دستش به خون و جنايت آلوده است. زياده‌روي‌ها يا اشتباهات را، تنها نمي‌توان به حساب انقلاب گذاشت. از نظر ما حتي حضور نهضت آزادي در حاكميت و اجازه آنها به گروهك‌ها براي انجام فعاليت اشتباه بود كه طبعاً مي‌بايست با افشا شدن چهره‌ها، به‌طور خود به خود از صحنه طرد مي‌شدند. اين امري طبيعي محسوب مي‌شد و گناهي بر انقلاب و رهبري آن نيست كه درآغاز به گروه‌ها، آزادي و ميدان عمل داده است، بلكه اين امثال نهضت آزادي بودند كه با عملكرد غلط خويش، چهره حقيقي خود را براي مردم افشا كردند و پايگاه خود را ـ‌كه تازه به خاطر ديگران به دست آورده بودندـ از دست دادند. امام تا آخرين لحظه از دولت موقت حمايت كردند، اما ناتواني آنان در اداره امور و تماس‌هاي مشكوك رهبران دولت موقت با عناصر و دولت‌هاي بيگانه، حجت را بر مردم و رهبري تمام كرد... به همين دليل است كه نهضت آزادي «حركت به اصطلاح دوم انقلاب» را محكوم مي‌كرد و كينه و عناد خود را نسبت به آن نشان مي‌داد، زيرا جايي براي اين نوع سياست‌هاي سازشكارانه و گرايشات غربگرا و نيز جايي براي گروهك‌ها و حاميان جهاني آنان باقي نگذاشت.

اين هماني ِحركت انقلاب با كمونيسم بين‌الملل!

آقاي بازرگان دربخشي از تحليل خويش در تخطئه انقلاب، به مسئله تسخير لانه جاسوسي و گروگان‌گيري امريكاييان مي‌پردازد و چنين مي‌گويد: «. .. بعد از پيروزي گام فراتري برداشته شد. شعار و ادعاي درافتادن با تمامي بيگانگان و نابودي امپرياليسم و پنجه در پنجه امريكا انداختن در سطح جهاني در برنامه انقلاب وارد شد، چيزي كه در مكتب ماركس در سياست خارجي شوروي و در مرام احزاب كمونيست بين‌الملل مقام شماره يك را دارد و امر حياتي براي آنها محسوب مي‌شود». (3)

بگذريم از تلقي نهضت آزادي در باره اين هماني حركت بزرگ و ضد استكباري انقلاب و سياست كمونيسم بين‌الملل كه در حقيقت توهمي بيش نبود، زيرا شوروي و نه كمونيسم بين‌الملل، نه‌تنها آن رويه اوليه را دنبال نمي‌كرد، كه سياست خارجي شوروي مبتني بر همزيستي مسالمت‌آميز، به رودررويي با غرب پايان داد و وابستگان به كمونيسم بين‌الملل نيز ديگر حنايشان براي ملت‌ها رنگي نداشت.

اگر از نظر نهضت مبارزه با سلطه امريكا، صرفاً حركت در خط شوروي است، بايد گفت اصولاً انقلاب اسلامي با اين حركت خود، به همين ديدگاه و شبهه انحرافي كه توسط غرب دامن زده مي‌شد، پايان داد. از سوي ديگر اعلام رسمي و علني عدم مبارزه با امپرياليسم خود به چه معني بود؟ آيا اگر مبارزه با امپرياليسم در خط شوروي بودن است، نفي مبارزه با امپرياليسم در خط امريكا بودن نيست؟

انقلاب اسلامي بنا بر رهنمود امام راحل، امريكا را دشمن اصلي مي‌دانست و با هر دو ابرقدرت از در مخالفت و مبارزه در‌آمد و براي مبارزه با قدرت امپرياليستي امريكا به ابرقدرت شرق تكيه نمي‌كرد، اما نهضت آزادي در عمل و نظر نخست مبارزه با ابرقدرت غرب را نفي مي‌كرد و سپس براي مبارزه با ابرقدرت شرق به سياست‌ها و حمايت‌هاي غرب تكيه مي‌نمود.

تسخير لانه جاسوسي مبارزه‌اي رودررو با استكبار بود كه از زمان مشروطه به بعد بر كشور ما چنگ انداخته و انقلابي بود كه در عين حال به تِز اتكا به شرق نيز پايان داد. مسلم است نهضت آزادي توافقي با چنين ديدگاهي نداشت. به همين دليل است كه مرحوم بازرگان از قول «هيكل» نويسنده و رجل سياسي مصري و به نقل از پير سالينجر مي‌نويسد: «انقلاب ايران در آغاز يك نهضت انسان‌گرانه جهاني (اومانيست) بود، حالت اسلامي پيدا كرد، محدود به انقلاب اسلامي ايران و سرانجام به يك انقلاب ساده شيعي منتهي شد. شما با اقدام اخيرتان خود را از جهان انسان‌ها جدا و در چهار ديواري كشورتان محبوس ساختيد، مي‌بينيد دنيا چگونه با شما رفتار مي‌كند و عملتان را عليه شما به كار مي‌برد... ؟»(4)

البته بايد گفت انقلاب ايران يك انقلاب الهي بود و نه اومانيستي و چون اسلامي است، دنياپسند هم نمي‌تواند باشد، زيرا مسلماً قوانين بين‌المللي ساخته و پرداخته ابرقدرت‌ها و ديپلماسي امپرياليستي را به زير پا مي‌نهد و به دنياي آقاي بازرگان، هيكل، پير سالينجر و امثالهم وقعي نمي‌نهد.

در اين موضع‌گيري، دنياي فكري مرحوم بازرگان و استادان ايشان به‌خوبي معلوم مي‌شد. آنها تنها يك چيز را نمي‌خواستند و آن هم اسلام بود وگرنه چرا اين قدر اصرار و پافشاري بر لوث كردن يك انقلاب و آن هم با اين بيان كه چون اسلامي و شيعي شديد، دنيا شما را كنار گذارده‌اند و با شما چنين رفتاري دارند؟ معلوم نبود اين رفتار انسان‌گرانه دنيا! چه وجه امتيازي بر اسلام دارد؟ دنياي انسان‌گرايي كه با يك انقلاب و درحقيقت با يك ملت چنين ضديتي دارد، چگونه مي‌تواند همچنان چنين صفتي را يدك بكشد؟

در همين جا بود كه تفاوت اساسي دو بينش و دو راه معلوم مي‌شد، راه انقلاب اسلامي و راه نهضت آزادي! انقلاب ايران داعيه اسلام‌خواهي بر مبناي تشيع را داشت، اما نهضت آزادي صريحاً عليه اين اسلام‌خواهي موضع مي‌گرفت و داعيه انطباق با جهان و دنياي امروز و اساس آن يعني اومانيسم را درسر مي‌پروراند!

تقسيم سهام امريكا، شوروي سابق و ايران توسط بازرگان!

چنين ديدگاهي بدون شك و به‌طور طبيعي نمي‌توانست موافق پنجه در پنجه امريكا و غرب انداختن باشد و لاجرم كاري جز موضعگيري عليه تسخير لانه جاسوسي نداشت. نهضت آزادي از يك سو چون نمي‌توانست منكر آثار بزرگ و مثبت تسخير لانه جاسوسي باشد، سعي در كوچك جلوه دادن آن مي‌كرد و از سوي ديگر با برشمردن مضار آن، حتي پيامدهاي مثبت آن را لوث مي‌كرد. آقاي بازرگان در پي همين هدف، نخست منافع اين حركت را از ديدگاه ايران و شوروي! برشمرده است و سپس مضار آن را از ديدگاه امريكا گوشزد مي‌كند كه خلاصه آن به صورت زير است:

ايران:

1ـ خالي كردن عقده‌هاي حقارت گذشته (!)

2ـ اثبات فعاليت‌هاي ناجوانمردانه و غيرقانوني امريكا.

3ـ شناسايي عمال امريكا.

4ـ به گوش دنيا رساندن قدرت انقلاب و اسلام.

5ـ دريافت نزديك به سه ميليارد از 11 ميليارد دلار دارايي‌هاي بلوكه شده ايران در بانك‌هاي امريكا.

امريكا:

1ـ استخلاص و استرداد كامل 54 نفر گروگان‌ها و جبران نسبي حيثيت از دست رفته (!)

2ـ اصول نقدي اقساط وام‌ها.

3ـ امكان دريافت خسارات مالي ناشي از لغو قراردادها و مصادره‌ها. . .

4ـ تقويت جبهه داخلي در جهت وحدت ملي و تجديد اعتبار سيا (!)

5ـ تضعيف وجهه بين‌المللي ايران. . .

شوروي:

1ـ ضربه بين‌المللي محكم به حيثيت سياسي و مقام ابرقدرتي حريف يعني امريكا.

2ـ تحريك و تشويق افكار جهاني ضد امپرياليسم امريكا.

3ـ تشديد روحيه ضد امريكايي در دولت و ملت ايران و زمينه‌سازي غيرمستقيم براي خودشان.

سپس آقاي بازرگان چنين نتيجه مي‌گيرد:

«خواننده نكته‌دان خود قضاوت خواهد كرد كه ما بالاخره در اين معركه برنده و دست پر بيرون آمديم يا بازنده و دست خالي»(5).

عيار يك سهميه‌بندي

البته با چنين تنها به قاضي رفتن‌هاي شادروان بازرگان و جمع‌بندي از پيشِ خود نسبت به ديدگاه‌هاي ايران، امريكا و شوروي درباره اشغال لانه جاسوسي شايد خواننده پيرو نهضت آزادي راضي مي‌شد، اما هر كس كه قدري دقت در محتويات تجزيه و تحليل‌هاي آن مرحوم مي‌كرد، به‌وضوح متوجه تناقض‌گويي آن مي‌شد. معلوم بود كه در ديدگاه نهضت آزادي، تسخير لانه جاسوسي صرفاً خالي كردن عقده حقارت بوده است، نه مبارزه جدي و در عين حال پرچالش عليه بزرگ‌ترين قدرت امپرياليستي جهان امروز. از نظر اين گروه شناسايي عمال امريكا آن هم درست در زماني كه با قيافه‌هاي وطن‌پرستانه و ضد امپرياليستي و مترقي يا با چپ‌نمايي مي‌خواستند جمهوري اسلامي را ساقط كنند يا دولت موقت و باند گروه‌هاي ملي‌گرا كه در صدد مظلوم‌نمايي و نيز تقسيم سهم حكومت بودند، هيچ‌كدام مثبت و حياتي به شمار نمي‌رفت و همچنين حركتي كه بر اثر تسخير لانه جاسوسي در جهان اسلام و در ميان مردم مستضعف نضج گرفت، از نظر نهضت آزادي دستاورد مهمي در قبال خسارت‌هاي آن نبود.

نهضت آزادي با نسبت دادن برخي اثرات مثبت و اساسي اشغال لانه جاسوسي به ديدگاه شوروي، طبق معمول مي‌خواست اين حركت را مخدوش سازد. يعني ضربه به حيثيت امريكا و تشويق افكار جهاني عليه اين قدرت مستكبر و تشديد روحيه ضد امريكايي در ايران و جهان را، به‌جاي اينكه از اثرات مثبت تسخير لانه جاسوسي بداند آن را به بهره‌برداري شوروي نسبت مي‌دهد! تا چنين القا كند كه گويا اين حركت با تحريك و همكاري شوروي صورت گرفته است و تازه نويسنده قبلاً اشغال لانه جاسوسي را موجب حركت دنيا عليه جمهوري اسلامي و ضربه به وجهه انقلاب اسلامي مي‌دانست! يعني آنجا كه لازم باشد اين حركت موجب تفوق امريكا از نظر تبليغاتي و سياسي است و آنجا كه لازم باشد موجب ضربه به حيثيت امريكا! است. آيا اين تناقض‌گويي خود اعتراف به اين نيست كه افكار جهاني از اين حركت پشتيباني مي‌كردند و تنها دولت‌هاي جدا از ملت‌ها و ابرقدرت‌ها، يعني دنياي نهضت آزادي بر ضد آن بودند؟ منتها نهضت آزادي موارد مثبت را در اختيار ديگران مي‌گذارد.

برگ‌هاي برنده امريكا در ماجراي تسخير

اما برگ‌هاي برنده امريكا در اين ماجرا جالب توجه بود. گواينكه اگر لانه جاسوسي تسخير نمي‌شد و جاسوسان امريكا به گروگان گرفته نمي‌شدند و هيچ حركتي عليه امريكايي‌ها پيش نمي‌آمد، حيثيت امريكا بيشتر لطمه ديده بود تا حال كه گروگان‌ها سالم مسترد شدند! بگذريم از اينكه آقاي بازرگان در بيان ديدگاه شوروي اين حركت را ضربه به حيثيت امريكا مي‌داند! از اين گذشته مگر قرار نبود گروگان‌ها سالم تحويل داده شوند؟ يا هدف از تسخير لانه جاسوسي صرفاً گروگان‌گيري بوده است كه استرداد آنها جبران حيثيت باشد! آقاي بازرگان حتي اين حركت را موجب وحدت ملي امريكاييان و تجديد اعتبار سيا مي‌دانست! گويي قبلاً سيا در نزد هيئت حاكمه اعتبار نداشته و اكنون با تسخير لانه جاسوسي اعتبار يافته و حتي وحدت ملي هم ايجاد شده است! آقاي بازرگان كه اصولاً براي امريكا سياست سلطه‌گرانه‌اي تصور نمي‌كرد و ديدن دست خارجي در كارها را ناشي از عقده حقارت مي‌دانست، در اينجا خود پاي ابرقدرت شوروي را به عنوان خط اصلي اشغال لانه جاسوسي پيش مي‌كشيد و از سوي ديگر اين حركت را به سود سياست سلطه‌گرانه جهاني امريكا مي‌دانست!

در مورد مسائل مالي نيز آقاي بازرگان چنان صحبت مي‌كرد كه گويي اگر اشغال لانه جاسوسي نبود امريكا به‌راحتي پول‌هاي ما را مسترد مي‌كرد يا مثلاً وصول نقدي وام‌ها تفاوتي با وصول طويل‌المدت با بهره‌هاي كمرشكن دارد! چه سفارت امريكا به تصرف دانشجويان مسلمان پيرو خط امام درمي‌آمد و چه نمي‌آمد، جمهوري اسلامي ناچار بود وام‌هاي خود را بپردازد يا اختلافات مالي با شركت‌هاي خارجي را در دادگاه‌هاي معمول بين‌المللي مطرح كند. نهضت آزادي و سردمداران آن چون به تحقق اسلام، انقلاب و مبارزه با استكبار معتقد نبودند، به همين دليل نه استكبار جهاني را شناختند و نه ضرورت‌ها و بهاي انقلاب را درك مي‌كردند و نه حاضربودند براي تحقق اسلام از خود مايه‌اي بگذارند و ناچار به‌جاي موضع‌گيري در قبال توطئه‌ها و سياست تجاوزگرانه استكبار جهاني، گناه را به گردن انقلاب اسلامي مي‌انداختند و آن را عامل توطئه‌هاي امريكا معرفي مي‌كردند، اما آنان كه بار انقلاب اسلامي را به دوش كشيدند، بهاي آن را نيز پرداختند و مسلم است مبناي كار انجام وظيفه و تعهد الهي بود نه صرف پيروزي يا كاميابي زودگذر...

نهضت آزادي بنا بر خودمحوري و ادعاي رهبري‌اي كه داشت، چنين مي‌انگاشت هر كس از نظرات و مواضع خود عدول كرد، به وحدت لطمه زده است، زيرا كلمه وحدت در قاموس اين گروه مرادف بود با اتحاد با نهضت آزادي، قبول نظرات و تبعيت از مرام آن! به همين دليل اگر نهضت آزادي از مبارزه با استبداد گامي فراتر مي‌نهاد و خداي نكرده شعار مبارزه با امپرياليسم را سرمي‌داد، ديگر از وحدت و رحمت اسلامي منحرف شده و به آن دو خدشه وارد مي‌كرده است! آيا اين بينش خود حكايت از وابستگي يا خودباختگي اين گروه در قبال غرب نمي‌كرد؟ درآن روز هيچ گروه و دسته سياسي اين چنين مبارزه‌اي را مغاير وحدت ملي نمي‌دانست و چنين صريحاً مخالفت خود با آن را اعلام نمي‌كرد. اين سخنان چيزي جز دفاع از استكبار و سرسپردگي به شيطان بزرگ نبود، بيماري‌اي كه هنوز گريبان سران نهضت را درقبضه خود دارد.

پي‌نوشت ها:

1-انقلاب ايران دردوحركت، ص84

2-همان، صص78و88

3-همان، ص93

4-همان، ص97

5-همان، صص100الي 102

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار