کد خبر: 618207
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۲
راوي دفاع مقدس گوشه‌اي از شهامت و مهرباني رزمندگان را به تصوير مي‌كشد
اگر نگاهي به سراسر تاريخ دفاع مقدس بيندازيم مملو از شجاعت و شهامت رزمندگان در جبهه‌هاي جنگ است.

احمد محمد تبريزي | مرداني بي‌باك اما بي‌ادعا كه مردانه جلوي دشمنان مجهز و مسلح جنگيدند و سراسر اين خاك را از وجود دشمنان پاك كردند. تاريخ گواهي مي‌دهد كه در جبهه‌هاي‌مان شجاعت موج مي‌زده و بچه‌هاي رزمنده لبالب از رشادت و مردانگي و در عين حال رئوفت و مهرباني بوده‌اند.

در لا به لاي كاغذ و اسناد حجت‌الاسلام محمد صادقي از راويان دفاع مقدس به مطالبي ارزشمند درباره شهيدان برخورديم كه نمي‌شد به سادگي از آن عبور كرد. بايد روي محتواي مطالبش تأمل مي‌كرديم. عملكرد و سبك زندگي هر كدام از رزمندگان دوران دفاع مقدس همانند يك گنجينه گرانبها براي الگو گرفتن است. وي معتقد است نسل‌هاي بعدي كه دوران بلوغ و بالندگي خود را در روزهاي بعد از جنگ سپري كردند بايد با آنچه در اين هشت سال بر اين سرزمين گذشته آشنا شوند.

فداكاري براي فرد اسير

شايد خوانندگان با خواندن اين مطلب كمي جا بخورند. بگويند مگر مي‌شود تا اين حد شجاعت و فداكاري به خرج داد. براي شروع از شهيد خرازي مي‌گوييم. راوي اين جريان آقاي سعيد حسيني از جانبازان استان اصفهان است. جزو فرماندهان بوده و مسئوليت تطبيق آتش توپخانه در كربلاي5 را به عهده داشته است.

شب آخر كربلاي5 كه چند روز بعد از آن حاج‌حسين به شهادت رسيد بر سر يكسري از مسائل كه آيا بايد انجام بگيرد يا خير، حاج‌حسين و حاج‌احمد كاظمي با هم اختلاف نظر پيدا مي‌كنند، درباره موضوع به بحث مي‌پردازند و در آخر به نتيجه نمي‌رسند. حاج‌حسين از سنگر فرماندهي بيرون مي‌زند و مي‌رود. در چنين مواقعي معمولاً براي اينكه با خودش خلوت كند و بتواند درست تصميم بگيرد از سنگر خارج مي‌شده. بعد از مدتي هنگام بازگشت با خودش يك اسير درجه‌دار عراقي را مي‌آورد. اسير را براي اين آورده بود كه تخليه اطلاعاتي‌اش كنند.

همينطور كه رزمندگان در سنگر نشسته بودند و دور هم جمع بودند ناگهان صداي سوت خمپاره مي‌آيد. همه منتظر انفجار بودند ولي هيچ صدايي به گوش كسي نرسيد. رزمندگان متعجب به بيرون از سنگر مي‌دوند و مي‌فهمند كه دشمن بمب شيميايي زده است. بچه‌ها بلافاصله ماسك‌ها را مي‌زنند. حاج‌حسين خرازي جانباز بود و يك دست داشت و با يك دست امكان زدن ماسك به صورت وجود نداشت. بچه‌ها بلافاصله به كمك حاج‌حسين مي‌شتابند و ماسك را به صورتش مي‌زنند. حاجي كمي ماسك را جابه‌جا مي‌كند تا حالت راحتي روي صورتش پيدا كند. در همين حين نگاه رزمندگان به آن افسر اسير عراقي مي‌افتد كه هيچ ماسكي براي محافظت نداشت. بقيه رزمندگان تا بخواهند اقدامي انجام دهند حاج‌حسين ماسكش را با يك دست بيرون مي‌آورد و به سمت فرد عراقي مي‌گيرد.

بقيه بچه‌ها هم خيلي سريع ماسك‌ها را درآورده بودند تا به حاج‌حسين و فرد اسير بدهند. شهيد خرازي با ديدن اين صحنه به رزمندگان مي‌گويد: به همه دستور مي‌دهم همين الان ماسك‌هايتان را بزنيد. خودش هم يك چفيه را خيس مي‌كند و به دور صورت و دهانش مي‌پيچد. هر چند كه او همان جا شيميايي شده بود. حاج‌سعيد توضيح مي‌دهد كه اگر حاجي دو، سه روز بعد به شهادت نمي‌رسيد قطعاً مجروح شيميايي شديدي مي‌شد.

بازگشت به زندگي براي خدمتي دوباره

يكي ديگر از شهامت‌هاي حاج‌حسين خرازي در عمليات خيبر است. او در عمليات خيبر كاري كرد كه هر كسي جرئت انجام دادنش را ندارد. شهيد خرازي در اين عمليات دستش را از دست داد. درست زماني كه مورد هدف دشمن قرار مي‌گيرد و جانباز مي‌شود حال و هوايي به او دست مي‌دهد كه احساس مي‌كند وقت رفتن و پركشيدن است. جراحت‌هاي سنگيني به بدن او وارد شده بود. احساس مي‌كند كه در حال اوج گرفتن است و دارد از زمين جدا مي‌شود. يك مرتبه با خودش زمزمه مي‌كند و مي‌گويد خدايا مي‌خواهم خدمت كنم. مي‌خواهم در آخرين لحظات زندگي‌ام از دنيا بروم. خدايا كاش امكان بازگشتي وجود داشت. خدا هم قبول مي‌كند و او را برمي‌گرداند.

چنين شهامتي در وجود يك انسان بي‌نظير است. وقتي كه تا آستانه شهادت رفته دوباره خواهان بازگشت شود و بگويد يك بار ديگر برگردم و دوباره شهيد شوم. كمتر كسي جرئت چنين درخواستي را از خدا پيدا مي‌كند. خودش مي‌گويد احساس كردم كه من را برگرداندند. جالب اينجاست كه او در آخرين لحظات شهيد مي‌شود. اواخر عمليات كربلاي5 است كه او به شهادت مي‌رسد.

مگر كسي به خدا توهين مي‌كند؟

يكي از رزمندگان سروستان استان فارس نقل مي‌كند كه يكي از سربازان ارتش همراه ما اسير شده بود و در اردوگاه حضور داشت. عراقي‌ها بدجوري او را كتك مي‌زدند. فكر مي‌كردند زود به حرف مي‌آيد. به او اصرار مي‌كردند كه به امام اهانت كن. فرمانده عراقي به او مي‌گفت اگر به امام اهانت كني نجات مي‌يابي و ما تو را آزاد مي‌كنيم. اين سرباز ارتشي در جواب جمله‌اي گفت كه خيلي زيباست. او به فرمانده عراقي مي‌گويد: مگر كسي به خدا اهانت مي‌كند كه من به جانشين و خليفه خدا اهانت كنم.

چنين شهامتي وقتي كه در چنگال دشمن اسير هستي و با يك كلمه مي‌تواني خودت را نجات دهي خيلي عجيب و جالب است.

تنبيه براي درخواست استراحت

حاج باقري از فرماندهان لشكر41 ثارالله كه فرمانده تخريب بود نقل مي‌كند كه يك روز به اتاق مقر رفتم و ديدم حميدرضا جعفرزاده كه معاون او بود در اتاق حضور دارد. حاج‌باقري به حميد مي‌گويد كه برويم به خط سر بزنيم و برگرديم. حميدرضا به او مي‌گويد ناهار بخوريم و استراحتي كنيم، بعد برويم. وارد مقر مي‌شوند و چند دقيقه استراحت مي‌كنند. نيم ساعتي نگذشته بود كه حاج‌باقري از خواب بيدار مي‌شود و مي‌بيند حميد نيست. هر جا را كه مي‌گردد حميد را پيدا نمي‌كند. در حين پرس‌وجو يكي از بچه‌ها مي‌گويد حميد را در ميدان صبحگاه ديده است. تعجب مي‌كند كه سرظهر و در آن گرما حميد آنجا چه كار مي‌كند. او كه گفته بود استراحت كنيم حالا چرا در مقر نيست؟ در آفتاب 50 درجه به ميدان صبحگاه مي‌رود. حميد را آنجا مي‌بيند كه در آن تابش شديد خورشيد پيراهنش را بالا زده و روي زمين دراز كشيده است. همينطور كه برهنه روي زمين داغ دراز كشيده با خودش صحبت مي‌كند. مي‌گفته: مي‌خواستي بخوابي، بخواب. جاي خنك و كولر مي‌خواستي حالا استفاده كن. ناهار و استراحت مي‌خواستي حالا استفاده كن. شنيدم كه حاج‌قاسم سليماني ‌گفته حميدرضا جعفرزاده استاد اخلاق ماست. اينها همه برگرفته از شهادت اين مردان است. خودش را تنبيه مي‌كرده كه چرا به فرمانده گفته ناهار بخوريم و استراحت كنيم. به خودش نهيب مي‌زده كه چرا چنين درخواستي كرده است.

شهيد جعفرزاده در اولين روز عمليات والفجر هشت، در كنار ساحل اروندرود صورت گلگون خود را روي بستر خيس اين رود نامدار گذاشت تا براي هميشه نامش روي مخمل نيلي آسمان بدرخشد.

طواف پيكر در حرم امام رضا(ع)

تكه‌اي از نامه‌‌ يكي از شهدا بهترين سخن پاياني مي‌تواند باشد. شهيد عبدالصمد فخار از بچه‌هاي كازرون استان فارس است. زماني كه در جبهه‌ها مشغول دفاع از كشور بوده نامه‌اي را به يكي از دوستانش مي‌‌فرستد. آن مي‌نويسد: اينجا روح معنويت بچه‌ها بسيار عالي است. جز سخن خدا چيز ديگري ديده نمي‌شود. نمي‌داني چه عشقي در اين جبهه‌ها وجود دارد. اصلاً علاقه‌اي به آمدن ندارم. نه به خيال سماء هستم و نه كم و بيش. بلكه تا پايان جنگ هدف و راه من راه شهداست.

خانواده اين شهيد مي‌گويند كه يكي از آرزوهاي شهيد اين بوده كه بدنش در جوار حرم مطهر امام رضا(ع) طواف داده شود. خبر شهادت عبدالصمد را همراه شهادت دو تن ديگر از اعضاي خانواده با هم مي‌آورند. شرايط به گونه‌اي نبود كه پس از تحويل پيكر شهيد بخواهند به آرزوي او عمل كنند. شهيد به ديگران هم توصيه كرده بود پيكرم را ببريد حرم امام رضا(ع) طواف بدهيد و بعد دفن كنيد.

يك مرتبه وجود سه شهيد در يك خانواده امكان اين عمل را سخت كرده بود. خانواده وقتي براي تحويل شهيدان رفتند دو پيكر را تحويل خانواده دادند. خانواده به دنبال پيكر عبدالصمد مي‌روند كه مسئولان معراج مي‌گويند ما خيلي شرمنده هستيم. يكي از شهداي شما اشتباهي در تقسيم شهدا به مشهد فرستاده شده است. اين اشتباه را وقتي فهميديم كه ديگر كار از كار گذشته بود. عبدالصمد را مشهد در حرم امام رضا طواف دادند و بعد در كازرون دفن كردند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار